چگونه بچه های گل به گلادیاتور تبدیل می شوند
اول از این شروع کرد بابا اب داد مامان نان داد و وخیلی چیزهای دیگه من نوشتن فارسی را که البته خیلی هم بدون غلط و غلوط نیست مدیون آنها هستم که از خودشان زدندو به من یاد دادند. شاید اگر رجوی می دانست که یک روز من خاطراتم رامی نویسم تا نامردی های وی را برای همه مردم نشانم بدهم فارسی یاد گرفتن را هم ممنوع می کرد مثل رادیوگوش دادن
توطئه ترور مصطفی محمدی توسط مجاهدین خلق در بغداد خنثی شد
آیا با کشتن مصطفی محمدی مشکل رجوی حل می شد و رجوی تکلیفش مشخص می شد؟ تنها با کشتن مصطفی محمدی شما می توانید برای مدت کوتاهی خانواد ه ها را که به ماهیت شیطانی شما پی برده اند را از تعقییب خواست دیدار آزاد با فرزندانش در اردوگاه جهل و استبداد اشرف بازدارید.
نامه به آقای ویلیام ویلفرت – نماینده مجلس کانادا شهر ریچموند هیل
من هم تا سال 2004 در عراق به اجبار ماندم و به من اجازه بازگشت به کانادا راندادندتا اینکه رژیم عراق عوض شد. بنابر توصیه نزدیکان من مجبور شدم که خود را در مورد مجاهدین راضی نشان بدهم تا سمیه آزاد شود ولی به محض اینکه مجاهدین از نیت من د رمورد رفتن از اشرف آکاه شدند مرا با بدترین شیوه ها مورد اذیت و آزار قرار دادند
اطلاعیه شماره ۷ خانواده محمدی- ما به اشرف می آئیم
این که مسولین مجاهدین از دهان سمیه چه می گویند برای ما مهم نیست این مصرف داخلی برای خودشان دارد. ما سالهاست که خنجر نامردی مجاهدین که از پشت به ما خورده است و زخم آن را هر روز ه در روح خود داریم. آوردن سمیه به تلویزیون و تکرار دروغ و نیمه حقیقت تنها باعث بدنام تر شدن ورسوائی آنان خواهد شد.مجاهدین از دهان سمیه می گویند به دادگاه شکایت خواهند کرد.ما می گوئیم حتما این کار را بکنید ولی قبل از آن اجازه بدهید اعضای مستقر در اشرف خودشان مستقیم از دهان ما هم بشنوند
رونوشت اصلی حکم دستیگیری ۳ نفر از مسئولین فرقه
توی اشرف دل همه بچه ها ی میلیشیا برای اینکه با دوستشان درددل و یا خاطره ای تعریف کنند لک زده است و یا مردم را و شهر ی را ببینند تنگ شده است. دیدن مردم عادی برای آنها یک رویاست. رویایی که رجوی اجازه تحققش را نمی دهد شاید به تلافی اینکه خودش هم 4 سال است که در جائی است که مردم عادی را نمی بینید ولی انقدر بی معرفت است که به روی خودش نمی اورد. تازه این میلیشا هست که بدهکار است وقتی مریم دستگیر شد مسولین دیوانه شده بودند. می دویدند و مرتب به ما فحش می دادند بی عرضه ها اگر شما عرضه داشتید و رژیم را سرنگون کرده بودید الان خواهرمریم در تهران بود و در فرانسه دستگیر نمی شد. سمیه لقمه بزرگی بود که مجاهدین بر داشته بودند این لقمه برای پیر کفتار اورسوراز و اسیر نا کجا اباد در عراق گلو گیر بود. مادر شیرم و پدر کاوه آهنگرم آن را از حلقوم تان با دعای خیر مردم ایران و عراق بیرون خواهند کشید تا درس عبرتی باشد برای آنها که از بچه های مردم بنام آزادی و انقلاب سواستفاده می کنند تا خودشان شاه شوند
جنایتکاران جنگی عاملان اسارت سمیه
سالهاست که بچه های گل میلیشیا صبح بادمجا ن، ظهر بادمجان و شب بادمجا ن خوردند و شما حق بچه های میلیشیا را خوردید سالهاست که کت و شلوارهای گرانقیمت تان بر تن می کنید
عاشور ا، مجاهدین و شمر
عصر که بر گشتیم قرار گاه بسیاری از بچه ها مانند محمد براتی، تورج سلیمی و سعید پاکباز از شدت گرما زدگی بالا آوردند و تقریبا هیچ کدام از بچه ها علیرغم اصرار فرمانده هان نتوانستند برای شام غریبان بروند و در آسایشگاه ماندند و استراحت کردند.
سیاهی لشگر شدن جوانان در استودیوهای مجاهدین از تورنتو تا بغداد
بغلش کردم. باهاش شروع به صحبت کردن کردم. حال همه خانواده را پرسید. بعد از مدتی جلوی آ ن دو زن که بعدا فهیمدم فرماندهان سمیه بودند گفتم چرا ای بهش گفتم سمیه چرا نمی آی برگردی. بیا بریم. در حالیکه به آن دو همراه نگاهی کرد با خنده ای گفت حرفش را نزن وقتی اومدی دیگه اومدی. دوزاری من کج بود اول نفهمیدم یعنی چه؟ ولی بعد ا فهمیدم که اگر خروج آسان بود که اینقدر کار و پول برای بچه های کم سن و سال خرج نمی کردند که از سیاست چیزی نمی دانستیم.
جان پدر و مادرم درخطر است. مجاهدین مسول سلامتی آنان هستند
با توجه به اعلام خطر مقامات وزارت امور خارجه کانادا در مورد خطر فوری جانی برای پدر و مادرم و تلاش شکت خورده مجاهدین برای ربودن پدر ومادرم و به تلویزیون آوردن اجباری سمیه و بی ادبی به پدر و مادرم به دستور سازمان و غیر اختیاری بود ن حضور سمیه در اشرف با توجه به تجربه 5 ساله خودم، من این خطر جانی را از جانب مجاهدین می دانم. مجاهدین مسول سلامتی پدر و مادرم و سمیه در عراق و ما د رکانادا هستند.
چی فکر می کردیم چی شد؟ قسمت سوم، رفتن به عراق
یاسر از بچه های بود که از اول با مجاهدین کنار نمی امد و بههمین دلیل هم اونو منتقل کردند یگان 319 که به قول مجاهدین مخصوص شرها بود. یگان 119 مال اونائی بود که حرفها را گوش می کردندو با مسولان کل کل نمی کردند. من و محمد رجوی در این یگان بودیم. یگان 219 مال وسطی ها بود. در اولین نشست که روز بعد از تقسیم مان بود نشست عملیا ت جاری (فاکت) بود لیلا بدون اینکه اسمی از من بیاره بحث را باز کرد و ُگفت شما ها داوطلبی اومدید دیگه بر نمی گرده و راه خروجی نیست.. بعدا میترا هم که بجای لیلا فرمانده شد عین همین را به بچه هاگفت.
پرواز تاریخ ساز از آمریکا
دوباره از سمیه پرسیدم کی می آید؟ گقتند می ری اشرف می بینیش.روز سوم بودکه راهی اشرف شدم. یک اتوبوس. تنها فرد نوجوان اتوبوس من بودم. پرده های اتوبوس هم کشیده شده بود. با خانمی که پشت سر م بود گفت و گوی کوتاهی آن رد و بدل شد. ازم پرسید چند سالته؟ 16 سالم.
“تولد دوباره در کانادا”
آخر پیام خود می گو ئید که خواهان حمله آمریکا به ایران نیستدید ولی بهتر بود که قبل از این حرف فرماندهان خود در اشرف را توجیه می کردید، چرا که آنها اذعان می کنند که در صورت حمله آمریکا به ایران به نیروهای سازمان در اشرف نیاز دارند. و مریم حتی در پیام خود به سنای آمریکا متذکر می شود که بجای حمله به عراق بهتر بود به ایران حمله می کردید چون دسترسی ایران به قدرت هسته ای تهدید ی جدی برای منافع آمریکا در منطقه است.