مارمولک دوانی رجوی در « به عبارت دیگر» وهمچنین نظری بر عبارت نغز « طوطی ایوان »
مارمولک مورد بحث، حتی از مارمولک بازی، به اصطلاح فارسی شکرشکن، عاجزبود که غالبا پاسخ هایش در افتضاح « نمی دانم» و« نمی خواهم بدانم» سبب بی آبرویی بیشتر رجوی شد. این مستوره ی پرسروصدا براستی نمونه ی مشتی از حمایت کنندگان سینه چاک رجوی است. ادعای « رابین کوربت » که درمورد خودش به دائره المعارف « ویکی پدیا» بچاب زده است، چیزی بیشتر از شرح حال آدمی نیست که ناموفق از گذراندن دوره های دانشگاهی، خود را به درودیوار می زند تاچیزی شود.
« بینه » ی مریم رجوی در ملبورن
درحقیقت رجوی جهت همکاری، بر نقطه ضعف افراد دقیق می شود و همواره ضعیف ترین ها را انتخاب می کند تا با متورم کردن عقده ی « جاه طلبی» و آماس « خودشیفتگی» شان، معتاد آنچه رجوی از کیسه ی خلق محروم عراق وزیر سرنیزه ی صدام حسین به حلقوم شان ریخته، فرزندان ما که هیج، زاده ی خود را هم به دریا و بیابان خواهند بیندازند.
از اوج شرف تا حضیض ذلت
باری این روزها رجوی ها روبه صفت و گرگ خوی، در رنج ملت فلسطین با دم شان گردو می شکنند، غافل که گردوها چون کله خالی از عقل راهنما و قلب تهی از عاطفه ی بشری شان، پوچ و خالی ست! وجز ننگ و رسوایی بالاوپایین پریدن، نصیب نخواهند برد. آری، بر فلسطین مصیبت ها می رود دریغا که درغیاب « ادوارد سعید» و « محمود درویش » ها جای تحریرهایی چنان شورانگیز خالی ست.
گذر پوست به دباغ خانه
خواچه گان و مزدوران فرقه رجوی، هریک بدتر از دیگری، به منزله ی شیاطین رهبری به سوی تاریکی، همگی در« بسیج » های مرسوم، گماشته شده اند تا به زمزمه و وسوسه های مشئوم، جان اسرای فرقه را « هیزم» گیرند و آنها را به آتش شهوات ارباب شان بیافکنند.
ستارگان تابناک راهنما فراترازهجوم ابرهای توطئه
در دقیق ترین نقطه ی تضاد باید بگویم طی پست ترین مرحله ی زندگی و دوره ی سخیف گرفتاری در فرقه، کمترین شباهت و همراهی بین زنان فرقه رجوی و راهنمایی های حضرت زینب نیافتم، اگرچه همواره منافقانه کوشیده اند دست های نجس خود را به دامان پاک حضرتش بیالایند. نه! تجسم زینب هرگز همخوانی با آن چهره های خشن ومشمئز کننده ی مشرک وبت پرست نداشت.
دوزخیان
باید بگویم و شهادت دهم که چنین بازی زشتی با خانواده ما هم رفت. رجاله مذکری به پسرم تلفن کرده بود تا به تهمت های رجوی گونه بر مادرش روند. جوانی که مجرب از حوادث تلخ رجوی ها، اساسا از سیاست دوری می جوید و با زندگی در جامعه ی آزاد سوئد، رشته ی تحصیلی اش و همچنین بلند نظری ذاتی، فرقه بازی را محکوم می کند.
جهنم روی زمین
با گذشت زمان و بازشدن دست رجوی وسازمانش که اشتباه پشت اشتباه و غلط اندر غلط ماهیت فرقه ی خونخوار مافیایی اش آشکار گشت. همراه با امواج سرکش رویگردانی و گسستن ها، حربه ی لئیمانه ی رجوی هم صیقل داده شد و قلب های بیشتری درید. تهمت زدن و توهین وفحاشی هاست که کعب الاحبارهای بی آبرو و میرزا بنویس های گنهکار رجوی به رقعه می زنند ودر نهایت نه بیشتر از آبروی خود می برند و لبخند تلخ وتمسخر بر لب هر ناظری می رانند.
کاروان نوروزی
مستِ می فروش، چشم های خواب آلوده نرگسی دل داغدارخویشتن چون لاله را، جگرسوخته شقایقی به دانه های اشک، خنکای ژاله داده اند
« زنده زاده، بیدار و آگاه »
« مسعود» بنده نیک خدا که زمانی به خطا، خدمت برده داران کرد تا به وقت بیداری و آگاهی و هشیاری، در گذر از تاریکی به نور و روشنایی، از بندگی به رهایی، بی واهمه ازهمهمه ی جنگ و ناامنی وخطر، وحیله ی وحوش درکمین، به همت یاری آزاده گان شتافته و درهای امید به روی شان گشوده است. زیرا که اوست« زنده زاده، بیدار و آگاه »!
« پیروان شیطان » و دستیاران
هرکس از شرارتی که مرتکب شده است سخن گوید و بدان واکنش نشان دهد، به زشتکاری که از وی سرزده است می اندیشد وبا تمام روح یکسره اسیر هرآنچه بدان می اندیشد، می شود و بدین ترتیب اسیر زشتکاری می ماند و یقینا قادر به بازگشت نخواهد بود، زیرا روح او خشن و دلش تباه و به علاوه چه بسا دچار اندوه می شود،
پژواک پهناور عاشورا
باری، در امتداد کوه هایی که پژواک وحی خداوندی را به دل گرفتند، در سرزمینی که حضرت مریم فرزند پیامبرش را به یاری فرشتگان بدنیا آورد، در بیابان های بی مرز و تشنه که خداوند برای دل سوخته ی هاجر، چشمه ی زمزم گشود. محبوبه و مصطفی محمدی در جستجوی رهایی نازنین دختر خویش اند. دوران معجزه به تکامل انسانیت بپایان آمده و اکنون انسان! مادر سمیه و پدراوست که به نیروی خویشتن و صبر و پایداری انسانی به مصاف رجوی و همه ی مزدورانش شتافته و غالب شده اند، نوش و گواراشان باد.
یاد یارمهربان « الهام شواهد »
سعید نوروزی به تعبیر نازنین خواهرش سهیلا نوروزی « در آن روز جهنمی وشوم »! همراه 4 تن ناراضی دیگر: محمود رضا کاوندی، جواد طهماسبی، محمد رضا احمدی، علی مصطفوی، به طریقه یی مافیایی درقرارگاه بدنام اشرف، قلعه ی دیو رجوی، درون اتومبیلی به ضرب گلوله های ننگین به شهادت رسیدند، چرا که به گمان رجوی آرزوی فرار و دست شستن از فرقه ی جنایتکار در ذهن پریشان ودل پشیمان ومایوس از وعده های رجوی داشتند.