گفتگو با آقای غلامرضا قنبری از جداشدگان فرقه رجوی – قسمت اول

جهت آزادی از اسارت در اشرف می بایست در یک یا دو عملیات در جنگ علیه کشورمان شرکت می کردیم
فرصتی پیش آمده تا با یکی از بدام افتادگان جنگ صدام علیه ایران که سال ها در اسارت جهنم رجوی در اشرف بوده است، ملاقاتی داشته باشیم و پای درد و دل های او بنشینیم که خود نیز گوشه های دیگری از افشای خیانت و وطن فروشی های رجوی پلید و اسناد زنده همکاری تمام عیار رجوی با صدام معدوم می باشد.
او که در حین انجام خدمت وظیفه سربازی در جبهه پیرانشهر و در حال دفاع از مرزهای میهن خود در مقابل متجاوزین بعثی بود در این مصاحبت ضمن تشریح چگونگی به اسارت درآمدن خود از شاهد بودن خیانت و همکاری ارتش رجوی با استخبارات و ارتش صدام می گوید.
هم چنین در این مصاحبه از مشاهدات او و یکی دیگر از دوستان آزاده شده که خود نیز اخیرا جهت دادن پیام رهایی به سایر دوستان اسیر خود به اطراف قرارگاه رفته بودند از مشاهدات خود از فشار فیزیکی و ستم های مضاعف جدید بر دوستان اسیر خود می گویند که توجه شما را به آن جلب می کنیم:

* لطفا خودتان را برای خوانندگان معرفی کنید؟
من غلامرضا قنبری اهل نیشابور مشهد – تحصیلاتم ابتدایی است
دارای دو فرزند که به مدت 16 سال اسیر تشکیلات جهنمی رجوی در عراق بودم
* آقای قنبری شما چگونه با سازمان آشنا شدید؟
از قبل آشنایی با سازمان نداشتم و آنها را نمی شناختم.
در سال 1366 سرباز ارتش ایران در لشگر 64 ارومیه بودم که در نقطه مرزی پیرانشهر مستقر بودیم در آن موقع ما در نقطه ای مرزی موضع پدافندی داشتیم که در شب اول آذر 66 سازمان مجاهدین با همکاری ارتش عراق به ما تهاجم کردند و تعدادی از سربازان را اسیر کردند و به کمک ارتش عراق ما را از منطقه جنگی خارج کردند به خاک عراق بردند و تحت اسارت خودشان در آوردند.
* آقای قنبری می توانید کمی بیشتر از شب عملیات و همکاری سازمان با عراقی ها برایمان بگوئید؟
ظاهرا گروه رجوی از مدتها قبل با همکاری استخبارات ارتش از نیروهای ایرانی در منطقه شناسایی کرده بودند و شبها برای جمع آوری اطلاعات و جاسوسی مواضع ما را از نزدیک زیر نظر می گرفتند و اطلاعات بدست آمده را به فرماندهان بالای ارتش عراق می دادند و در یک کار هماهنگ به طرح ریزی عملیات خود پرداختند.
البته مجاهدین به خاطر همزبان بودن شان با ما خیلی راحت تر از عراقی ها کار شناسایی از نیروهای ایرانی را انجام می دادند بعدها متوجه شدیم که آنها از طریق بی سیم عراقی ها بی سیم های مراکز ایرانی را شنود و ترجمه می کردند که همین امر باعث تسهیل در کار عراقی ها در جبهه برای حمله آنان به نیروهای ایرانی می شد که بارها رجوی در نشست ها به شیوه عمل و جاسوسی سازمان در جبهه ها افتخار کرده و می گفت عراقی ها از شیوه های کار ما بعدا در عملیات هایشان علیه نیروهای ایرانی استفاده می کنند.
* شما که با سازمان آشنایی نداشتید چطور شد که سال ها در عراق در نزد مجاهدین ماندید؟
در آن موقع که من یک سرباز بودم و احساس بنده این بود که برای حفاظت از میهن خود در مقابل متجاوزین عراقی بایستم و با همین انگیزه علی رقم داشتن زن و فرزند در حال انجام وظیفه خود در مرز بودم و اصلا هیچ ذهنیتی از حضور نیروهای مجاهدین در ارتش عراق نداشتم به همین دلیل وقتی شب اول آنها به ما تهاجم کردند به دلیل همزبانی باور مان نمی شد که این ها نیروهای دشمن باشند و یا ایرانی باشند که با آنها (نیروهای صدام) در حال همکاری باشند به همین دلیل در رویارویی با آنها تردید داشتیم که به همین خاطر نیروهای سازمان ما را به رگبار بستند که یک سرباز در دم شهید شد و 3 نفر دیگر و از جمله خودم را به اسارت گرفتند که در موقع بازگشت مورد اصابت خمپاره قرار گرفتم و از قسمت پشت ترکش های زیادی به بدنم اصابت کرد و یک نفر دیگر در بین راه شهید شد ولی هنوز باورمان نمی شد که این ها ایرانی باشند که با دشمن در حال همکاری اند.
*آقای قنبری این فضا را فقط شما داشتید یا سایرین هم دارای این ذهنیت بودند؟
جز اندک افرادی که احتمالا از قبل از سازمان شناخت داشتند غالب نفرات مثل بنده بودند. بعد از اسارتم پس از درمان مختصر حدود چند روزی ما در زیر ساختمانی در شهر سلیمانیه عراق نگه داشتند و سپس به پایگاه عسگری زاده کرکوک (زندان دبس) منتقل شدیم.
* چی شد که شما را به خود جذب کردند؟
ما حدود 8 ماه در دبس در اسارت بودیم در این فاصله مسئولین زندان جداگانه و عمومی روی افراد کار می کردند تا آنها را هوادار خود کنند تا اینکه در سال 67 بیست روز قبل از عملیات مرصاد از طرف رجوی پیامی خواندند که تمامی کسانی که در جبهه ایران اسیر شدند و در حال حاضر در اینجا هستند برای آزادی خود می بایست در یک یا دو عملیات سازمان شرکت کنند تا ما آنها را آزاد کنیم و در غیر این صورت از آزادی خبری نیست تا ما پیروز شویم. تا آنجائی که یادم می آید عین جمله رجوی را تکرار کردم. و بدین طریق ما را مجبور کردند که به آنها بپیوندیم و به اشرف برویم و همین جا نقطه شروع اسارت در اسارتم در اشرف شد.
* شما که قرار بود بعد از یک یا دو عملیات آزاد شوید چی شد تا چندین سال در اشرف ماندید؟
همان طوری که قبلا گفتم رفتن به اشرف یعنی افتادن در تله مخوف رجوی که کار هر کسی نیست که بخواهد براحتی از آن خارج شود.
مسئولین رجوی از بدو ورود ما به اشرف مغزشویی و تبلیغات دروغین را شروع کردند. آنها ما را از بازگشت به ایران می ترساندند و ظاهرا هدف اول آنها یعنی آوردن ما به اشرف نیز همین بود تا بهانه ای شود که آنها به ما بگویند چون ما اسیر مجاهدین شدیم و به قرارگاه آنها آمدیم در صورت بازگشت همه را تیرباران می کنند برای ترساندن بیشتر افرادی که حتی بعضا خواهان بازگشت بودند می گفتند دوستان قبلی شما که ما آنها را به ایران باز گرداندیم توسط دولت ایران تیرباران شده و یا در زندان اوین هستند که بعضا اسامی افراد را به دروغ در اطلاعیه خود می آوردند و بدین طریق تلاش داشتند تا ما را در آنجا نگه دارند. البته تعدادی از بچه ها نیز فقط به منظور رها شدن و یا فرار به ایران قبول کردند که به اشرف بروند و از طریق شرکت در عملیات فرار کنند که از جمله اسیر مهدی مهدیانی بود که به منظور فرار در عملیات مرصاد شرکت کرد که در موقع مناسب در حال فرار از پشت توسط مجاهدین به رگبار بسته شد و کشته شد.
که این گونه ترفند ها در مناسبات سازمان خیلی زیاد بود البته ذهن افراد در لحظه ورود به تشکیلات برای فرار این بود و بعدها با وعده ها و دادن مسئولیت های تقلبی و… تلاش داشتند تا افراد را مسخ تشکیلات کرده و پل پشت سرشان را با گذشت زمان هر چه بیشتر خراب کنند تا فرد دیگر فکر بازگشت به ایران را از سر بدر کند. البته بعدها خیلی از ما ها متوجه ترفند و فریب کاری رجوی شده بودیم ولی دیگر پل پشت سر خود را خراب شده می دیدیم.
ادامه دارد…

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا