مسئول بلند مرتبه سابق سازمان مجاهدین خلق به سؤالات پاسخ میدهد

این متن با مجوز کامل مورد استفاده قرار میگیرد – پرسش و پاسخ یک گزارشگر با مسعود بنی صدر (نویسنده کتاب "مسعود: خاطرات یک شورشی ایرانی، انتشارات ساقی، سال 2004). موجب افتخار من بود که چند ساعتی را با مسعود سپری نمایم. به عقیده حرفه ای من، نفوذ افراطی (مغزشوئی) که توسط این فرقه مخرب (مجاهدین خلق) جهت جذب، القای ذهن، و حفظ کنترل بر اعضای بدنه سازمان اعمال میگردد فوق العاده شدید است.
استیون حسن ——————– بعد از ظهر بخیر مسعود از اینکه قبول کردی با من صحبت کنی بسیار متشکرم. فکر میکنم که ارتباط ایمیلی بهتر است، لذا سؤالاتم را در زیر می آورم. مقداری راجع به سوابق امر است. من میخواهم در خصوص نقشی که مجاهدین خلق میتوانند در شرایط فعلی ایران داشته باشند بنویسم؛ خصوصا اگر حمایت از سازمان مجاهدین خلق به صورت علنی یا به صورت مخفی بتواند برای آمریکا و اسرائیل مفید باشد، یا اگر اساسا تأثیری – چه مثبت و چه منفی – بر برنامه هسته ای ایران داشته باشد. سؤالات:
– آیا کمک مالی یا دادن تعلیمات به سازمان مجاهدین خلق یا افرادی از این سازمان میتواند به لحاظ استراتژیک (چه برای اسرائیل و چه برای ایالات متحده) منطقی باشد؟ یا این کلا ایده خوبی نیست؟
– آیا سازمان مجاهدین خلق میتواند به صورت فعال سعی نماید تا علیه رژیم ایران و برنامه هسته ایش اعمال خرابکارانه انجام دهد؟
– آیا این به نفع ایالات متحده است که سازمان مجاهدین خلق را از لیست سازمان های تروریستی خارج نماید؟
– عواقب منفی حمایت از سازمان مجاهدین خلق چیست؟
– اگر اسرائیل تصمیم بگیرد تا ضربه نظامی به ایران بزند، آیا سازمان مجاهدین خلق میتواند یک متحد مهم برای اسرائیل باشد؟
– اگر طرح این سؤال اشکالی نداشته باشد، چرا شما سازمان مجاهدین خلق را ترک کردید و دیدگاه شما نسبت به سازمان در حال حاضر چیست؟
– سؤال آخر، آیا چیز دیگری هم هست که لازم باشد بدانم، یا آیا کسی هست که لازم باشد با او هم صحبت کنم؟ مجددا تشکر میکنم. با آرزوی بهترین ها، گزارشگر ————————-
گزارشگر عزیز، پاسخ من به سؤالات شما در زیر آمده است: ابتدا اجازه بدهید به سؤال آخر شما جواب بدهم چرا که مبنای خوبی برای پاسخ به سایر پرسش های شما خواهد بود. دیدگاه من نسبت به سازمان مجاهدین خلق: به عقیده من، سازمان مجاهدین خلق از سال 1985 به یک فرقه مخرب تبدیل شد، چرا و چگونه؟ من این موضوع را در مقاله ای که لینک آنرا در زیر می آورم تشریح نموده ام. بطول خلاصه، من معتقدم تمامی گروه های خشونت طلب و تروریست برای بقای خود راهی به غیر از تبدیل شدن به یک فرقه مخرب ندارند. وقتی در سال 1981 استراتژی و متعاقبا تمامی تاکتیک های سازمان مجاهدین خلق به تروریسم کور تغییر کرد؛ این سازمان برای بقا چاره ای جز اینکه به تدریج به یک فرقه بدل گردد نداشت.
http://www.banisadr.info/ICSA.htm خوشبختانه امروزه بسیاری از سازمان های مستقل، متخصصان، و حتی دولت ها قبول دارند که سازمان مجاهدین خلق تمامی خصوصیات یک فرقه مخرب را دارا میباشد؛ برای مثال میتوانید به گزارش RAND مراجعه نمائید. متن کامل این گزارش را میتوانید در لینک زیر بخوانید.
http://www.rand.org/pubs/monographs/MG871.html من اعتقاد دارم که تمامی فرقه ها برای جذب نیرو و همچنین مانیپوله کردن ذهن اعضا نیاز به یک دکترین یا یک ایدئولوژی دارند، ولی در واقعیت آنها تنها دو اصل بیشتر ندارند که پیروان فرقه می بایست به آنها وفادار باشند و حتی برای آن بمیرند و کشته شوند: 1. بقای فرقه به هر قیمت 2. اطاعت محض و وفاداری نسبت به رهبر فرقه فرقه ها برای وادار نمودن اعضای خود به پذیرش این دو اصل در درون خود از متدهای مختلف مانیپولاسیون ذهن استفاده میکنند (اگر بخواهید بیشتر بدانید میتوانید مقاله مرا در این خصوص در لینک زیر مطالعه نمائید) و در بیرون از خود فریب دادن دیگران را به عنوان بخشی از دکترین خود تئوریزه می نمایند (به شکلی که، من اعتقاد دارم تمامی فرقه های مخرب، به لحاظ ایدئولوژیک منافق هستند)؛ به عبارت ساده تر آنان علنا و اصالتا اعتقاد دارند که "هدف وسیله را توجیه میکند". یا به عبارت دیگر به شکل بوقلمون، میتوانند ظرف چند ساعت یا حتی چند دقیقه بسته به شرایط یا منافع فوری یا دراز مدتشان رنگ عوض کنند.
http://www.banisadr.info/Inform.htm بعد از انقلاب ایران، در اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 میلادی، سازمان مجاهدین خلق از یک سازمان چریکی (یا تروریستی، بسته به تعریفی که افراد مختلف ارائه میدهند) به یک گروه سیاسی تبدیل گشت که هزاران جوان ایرانی را جذب نمود. ولی بعد از بازگشت مجددا به تروریسم، با نادیده گرفتن و نقض نمودن اخلاقیات، اعتقادات، و اصول مردم، خصوصا همکاری با رئیس جمهور وقت عراق صدام حسین بعد از تجاوز عراق به خاک ایران، تمامی حمایت خود در داخل ایران را از دست داد و در حقیقت در انظار عمومی به عنوان خائن به مصالح ملی شناخته شد. اگر چه مجاهدین خلق حدود 3400 عضو در عراق دارند و شاید چند صد نفری هم عضو و هوادار در اروپا و آمریکا داشته باشند، ولی میتوانید مطمئن باشید که در مقایسه با هر گروه ایرانی دیگر (چه موافق و چه مخالف دولت ایران، و چه در داخل و چه در خارج از ایران) به شدت مورد تنفر ایرانیان هستند و به همین علت است که گروه اپوزیسیون دیگری (چه در داخل و چه در خارج از ایران) حاضر به همکاری با آنان نیست. متوسط سن اعضای سازمان مجاهدین خلق حدود 45 سال است، و از آنجا که در سال 2003 توسط آمریکائی ها خلع سلاح شدند، میتوانم بگویم که اکثریت اعضایشان بسیار مسن و فاقد آموزش برای هر گونه فعالیت نظامی واقعی و مؤثر هستند. با این وجود، این بدان معنی نیست که آنان این ظرفیت را ندارند که مجددا به یک گروه ترویستی تبدیل گردند، یا هرگز نمیتوانند چند هدف ساده از جمله دانشمندان ایرانی را مورد سوء قصد قرار دهند. – آیا کمک مالی یا دادن تعلیمات به سازمان مجاهدین خلق یا افرادی از این سازمان میتواند به لحاظ استراتژیک (چه برای اسرائیل و چه برای ایالات متحده) منطقی باشد؟ یا این کلا ایده خوبی نیست؟ اولا؛ سازمان مجاهدین خلق یک فرقه مخرب است، و از ابزارهای فرقه ای استفاده میکند؛ آنان همیشه به دنبال منافع خاص خودشان هستند. ممکن است اینها در یک یا چند مقطع قابل استفاده باشند، ولی در کل از آنجا که به هیچ قاعده، اخلاق، اصل، یا قراردادی پایبند نیستند (به غیر از دو ارزش اصلی تمامی فرقه های مخرب که در بالا ذکر شد)، همانند القاعده، غیر قابل اعتماد می باشند. لذا به لحاظ استراتژیک اعتقاد دارم که به نفع هیچ کس یا هیچ کشوری نیست که، نه تنها به مجاهدین خلق، بلکه به هیچ فرقه مخرب دیگری، اعتماد کند و لازم است توجه شود که همکاری با آنان ممکن است بزودی به کابوس خودشان، همانند همکاری ایالات متحده با القاعده در افغانستان در دوره اشغال شوروی سابق، بدل گشته و فاجعه 11 سپتامبر دیگری را بوجود آورد. ثانیا، من مجبورم سؤال شما را به دو بخش تقسیم کنم، یکی در خصوص اسرائیل و دیگری در خصوص ایالات متحده؛ چرا که فکر میکنم منافع آنان در ایران، اگر چه بر اساس لابی AIPAC یکی به نظر میرسد، اما به لحاظ استراتژیک متفاوت است. من اصالتا فکر میکنم و احساس می نمایم اگر ایالات متحده قبول کند که دوران شاه برای همیشه به اتمام رسیده و ایران را همانطور که هست بپذیرد؛ نه تنها به طور استراتژیک میتواند با ایران در صلح به سر ببرد بلکه ممکن است حتی به متحدان نزدیک یکدیگر نیز تبدیل گردند. (خوب، اگر از من بپرسید چرا، من می بایست یک مقاله مفصل نوشته و به تشریح فرهنگ ایرانیان که کاملا با فرهنگ همسایگان غربی و جنوبی متفاوت است و توضیح در خصوص تمدن و پیشرفت و رشد علمی ایرانیان که کاملا متفاوت با همسایگان شرقی و شمالی است و سایر مسائل بپردازم). بهرحال، حتی اگر ایالات متحده علیه منافع خودش و صرفا به خاطر منافع تاکتیکی اسرائیل تصمیم بگیرد تا علیه رژیم فعلی ایران وارد عمل شود، چنانچه بر روی گروهی که یک فرقه مخرب است و به بادکنکی می ماند که ممکن است بزرگ به نظر برسد (بخاطر تبلیغات پیچیده ای که دارد و ابزاری که در این رابطه مورد استفاده قرار میدهد) ولی کاملا توخالی است، و منفور ایرانیان است و هیچ شانسی در کسب هیچ حمایتی (چه در داخل و چه در خارج از کشور) در میان آنان ندارد سرمایه گذاری نماید، به مراتب بیشتر به زیان منافع خود عمل کرده است. خواهش من اینست که فریب حقه های تبلیغاتی سازمان مجاهدین خلق از جمله منتقل کردن دو یا سه هزار عضو و هوادارشان از یک کشور به کشور دیگر یا استفاده از ملیت های دیگر در اجتماعاتشان که برای نشان دادن حمایت در میان ایرانیان برپا میشوند را نخورید. جمعیت ایران حدود 75 میلیون نفر است و بیش از 2 میلیون ایرانی صرفا در ایالات متحده زندگی میکنند و شاید یک میلیون دیگر هم در اروپا باشند. برای اسرائیل، مجددا اگر در خصوص منافع استراتژیک صحبت میکنید، من احساس میکنم و اعتقاد دارم که منافع دراز مدت آنان رسیدن به یک نوع توافق با فلسطینی ها بر پایه همزیستی مسالمت آمیز و همکاری متقابل است. در این حالت من فکر میکنم که حتی رژیم فعلی ایران، نه تنها یک مانع نیست، بلکه حتی میتواند به هر دو طرف برای رسیدن به یک صلح و دوستی پایدار (همانگونه که یهودیان هزاران سال در ایران در صلح و آرامش و در هماهنگی با زرتشتیان، مسلمانان و مسیحیان زندگی کرده اند) کمک نماید. ولی اگر در خصوص دولت اسرائیل و خصوصا دولت افراطی دست راستی کنونی صحبت میکنید، اگر چه در گذشته آنان از مجاهدین خلق مثلا در اعلام یافته های اسرائیل در خصوص سایت های غنی سازی اورانیوم در نطنز استفاده کرده اند (در حالیکه هیچ گروه اوپوزیسیون ایرانی حاضر به انجام این کار نبود)، و ممکن است از آنان برای سوء قصد به دانشمندان ایرانی استفاده کرده باشند، ولی من همچنان فکر میکنم که اعتماد کردن به یک فرقه ایده جالبی نیست. سرمایه گذاری روی کسانی که تحت کنترل ذهن در یک فرقه مخرب هستند؛ که تمامی آنان در ایزولاسیون روانی زندگی میکنند و برای وفادار ماندن به گروه و رهبرش مجبورند در ایزولاسیون ذهنی و فیزیکی نسبت به جامعه خود زندگی نمایند، این ایده خوبی حتی برای دولت فعلی اسرائیل نیست. من مطمئن هستم که آنان میتوانند به جای همکاری با سازمان مجاهدین خلق از مزدوران جوان تر و وفادارتری برای انجام اقدامات کثیف خود استفاده نمایند. کلام آخر در خصوص این سؤال اینکه؛ من اصلاتا فکر میکنم هر نوع همکاری با سازمان مجاهدین خلق چه از جانب غرب، چه از جانب ایالات متحده، و چه از جانب اسرائیل تنها به نفع رژیم ایران است که میتواند به ایرانیان نشان دهد که علیرغم تمامی شعارهای حقوق بشری، دموکراسی خواهی، و نبرد علیه ترور که غربی ها میدهند، در عمل از چه نوع افرادی حمایت میکنند و چه نوع حکومتی برای ایران تدارک دیده اند. – آیا سازمان مجاهدین خلق میتواند به صورت فعال سعی نماید علیه رژیم ایران و برنامه هسته ایش اعمال خرابکارانه انجام دهد؟ بیش از سی سال است که آنان سعی میکنند به ایران آسیب برسانند، و کاری به غیر از اقدامات تروریستی و کشتن چند هزار نفر که اهداف ساده ای بوده اند و مانیپوله کردن و فریب چند گزارشگر و پارلمانتر در کشورهای غربی کار دیگری نتوانسته اند انجام دهند. اگر در زمان صدام حسین، وقتی افرادشان خیلی جوان تر،متحدتر، و بهره مند از امکانات نامحدود عراق – شامل پول، سلاح، و تعلیمات – بودند نتوانستند کاری علیه ایران انجام دهند، یا فعالیت های ایران را متوقف نمایند؛ خیلی مشکل میتوان تصور کرد که آنان در حال حاضر بتوانند کار مؤثری انجام دهند. – آیا این به نفع ایالات متحده است که سازمان مجاهدین خلق را از لیست سازمان های تروریستی خارج نماید؟ کاش تمامی کشورها از جمله ایالات متحده قانونی علیه فرقه های مخرب داشتند؛ در آن صورت نیازی به داشتن قانون علیه گروه های تروریستی نبود چرا که تمامی سازمان های تروریستی جهت بقای خود عاقبت ناچار میبایست به یک فرقه مخرب تبدیل گردند. لطفا فراموش نکنید که تمامی فرقه های مخرب در خصوص آنچه که ادعا میکنند غیرقابل اعتماد هستند، و تمامی آنان نرم های شهروندی و اخلاقیات را برای بقای خود زیر پا میگذارند. ولی از آنجا که در حال حاضر هیچ کشوری به غیر از شاید فرانسه چنین قانونی به تصویب نرسانده است، خارج کردن نام سازمان مجاهدین خلق از لیست تروریستی به نظر من ایده بسیار بدی است. این کار مغایر با ادعاهای ایالات متحده که خود را در جنگ با تروریسم یا حامی گروه های دموکراتیک میداند است (حداقل در میان ایرانیان)؛ و به این صورت به یک فرقه مخرب که تمامی حقوق اعضای خود را نقض میکند مشروعیت می بخشد، و به روابط دراز مدت آمریکائی ها با مردم ایران لطمه وارد می نماید. احساس من اینست که این کار حتی میتواند پرستیژ ایالات متحده را در نزد ایرانیان، شاید معادل کودتای 1953 در ایران، تخریب کند. – عواقب منفی حمایت از سازمان مجاهدین خلق چیست؟ فکر میکنم به این سؤال در بالا پاسخ داده ام. – اگر اسرائیل تصمیم بگیرد تا ضربه نظامی به ایران بزند، آیا سازمان مجاهدین خلق میتواند یک متحد مهم برای اسرائیل باشد؟ چگونه؟! من چنین چیزی نمیبینم. وقتی در خصوص ضربه نظامی اسرائیل صحبت میکنیم، منظور فقط اقدام و حمله هوائی است و در این حالت نیازی به کسی در داخل کشور ندارند چرا که براحتی از طریق ماهواره میتوان سایت های هسته ای ایران را رصد کرد. اسرائیل خوب میداند که با یک یا دو یا چند ضربه نظامی علیه ایران، نمیتواند فعالیت های هسته ای ایران را متوقف کند؛ لذا من احساس میکنم که هدف آنان مجبور کردن ایران به نشان دادن واکنش است که عاقبت ایالات متحده را مجبور نماید وارد جنگ علیه ایران شود. در این حالت هم نه سازمان مجاهدین خلق و نه هر گروه اپوزیسیون دیگری، نه برای ایالات متحده و نه برای اسرائیل سودی ندارند؛ همانطور که گروه های اپوزیسیون عراق زمانی که جنگ واقعی علیه صدام حسین شروع شد فایده ای نداشتند. مطمئنا در چنین سناریوئی تمامی ایرانیان، از جمله ایرانیان مخالف (در داخل و در خارج از ایران) دولت فعلی ایران را حمایت خواهند کرد. – اگر طرح این سؤال اشکالی نداشته باشد، چرا شما سازمان مجاهدین خلق را ترک کردید و دیدگاه شما نسبت به سازمان در حال حاضر چیست؟ اگر از کسانی که از فرقه های مخرب جدا میشوند این سؤال را بپرسید جواب های متفاوتی خواهید شنید. آنان ممکن است جواب بدهند که دفعتا متوجه شدند چقدر گروه مربوطه بد است و اعضا را مانیپوله میکند و مردم عادی را فریب میدهد و بدین وسیله کلاه برداری میکند و پول جمع میکند و غیره؛ در خصوص سازمان مجاهدین خلق، کسانی را دیده ام که ادعا میکنند که دفعتا متوجه شدند که سازمان خائن به مصالح مردم ایران است، با دشمنان ایران همکاری میکند؛ یا میگویند که وقتی شروع به همکاری با صدام حسین کردند، یا وقتی کردهای عراقی را سرکوب نمودند از آنان جدا شدند. ولی پاسخ صادقانه و واقعی من اینست: من از آنان جدا شدم چون دیگر نمیتوانستم بیش از این خودم را تغییر دهم و مابقی هویت و فردیت و شخصیت خودم را هم به آنان واگذار نمایم. بین سالهای 1987 (وقتی من و همسر سابقم هوادار سازمان مجاهدین خلق شدیم) و 1996 (وقتی من فرار کردم)، از طریق استفاده از تکنیک های مختلف کنترل ذهن مجبور گردیدم هر آنچه که میخواستند را به آنها بدهم. ابتدا دارائی ام و هر آنچه مالک آن بودم، سپس هر عشقی که احساس میکردم، هر گونه تعلق خاطر یا رابطه ای که با کشورم داشتم، خانواده ام و دوستانم در ایران، سپس وقتی آنان از تمامی اعضا خواستند که همسرانشان را طلاق بدهند، من عشق زندگی ام را هم از دست دادم، همسر عزیزم، و به مدت شش سال دیگر نتوانستم فرزندانم را ببینم، من سلامتی را از دست دادم، و بسیاری اوقات تا حد مرگ پیش رفتم. نهایتا در مرحله آخر این سیستم مانیپولاسیون ذهن، آنان از من خواستند تا خودم، هویتم و شخصیتم را هم طلاق بدهم؛ من سعی کردم و بخش بزرگی از آنرا هم واگذار نمودم، ولی دیگر بیشتر از آن نمیتوانستم و لذا فرار کردم. صادقانه بگویم ادعاهای دیگران را که میگویند آنان به فلان درک و بهمان شناخت رسیدند را نمیفهمم و نمیتوانم قبول کنم، چرا که فکر میکنم کسانی که تحت مانیپولاسیون ذهن در یک فرقه مخرب هستند هیچ شانسی برای دیدن واقعیات ندارند و هیچ درکی نسبت به آنچه که میگویند و انجام میدهند نمیتوانند داشته باشند که بخواهند آنرا برفرض رد کنند. تنها زمانی که آنان فرار میکنند – بر حسب حسن تصادف یا به این دلیل که دیگر قادر نیستند آنچه که فرقه از آنان میخواهد را برآورده کنند – و تنها بعد از چند سال کار مداوم، میتوانند به این شناخت برسند که چه بلائی بر سرشان آمده و چه کارهائی برای فرقه انجام داده اند. – سؤال آخر، آیا چیز دیگری هم هست که لازم باشد بدانم، یا آیا کسی هست که لازم باشد با او هم صحبت کنم؟ فکر میکنم که تا همین اندازه بیش از حد کافی گفته ام و سرتان را درد آورده ام. با بهترین آرزوها مسعود سایت آزادی تفکر (فریدوم آف مایند)

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا