سخنی کوتاه با سرکرده فرقه رجوی

از سال 2003 که دولت پدر خوانده آقای رجوی(یعنی صدام حسین مستبد) توسط ارتش آمریکا و هم پیمانانش سرنگون شد آقای مسعود رجوی سرکرده فرقه تروریستی مجاهدین ضّد خلق گم و گور شده یا به گفته نیروهای فرقه که وی را امام زمان زمانه میدانند در غیبت به سر میبرند. خوب یادم می آید که در روزها و ماههای قبل از شروع جنگ چه عربده و نعره ها مسعود خان نمیکشید که دیگر آن لحظه تاریخی که منتظرش بودیم دارد فرا میرسد و ما به زودی به آرمان چند دهه ای مجاهدین ضّدخلق جامه عمل پوشانده و زمام امور را در ایران به دست خواهیم گرفت. دیو پلید اردوگاه کار اجباری اشرف در نشستهای عمومی همواره مژده میداد که لحظه عملیات نهائی، یعنی عملیات بهمن کبیر در حال نزدیک شدن است، همگی باید بکوشند که از این فرصت مناسب کمال بهره را برده و ضربه نهائی را بر حکومت آخوندهای حاکم بر میهن وارد کنیم. اما باز هم مثل همیشه تمامی وعده و وعید های مسعود خان پوچ از کار درآمد و هیچ سودی برای فرقه حاصل نشده و فقط دگر بار تاوان ماجراجوئی های این دیکتاتور کوچک سنگدل یعنی مسعود رجوی را نیروهای فرقه با خون خویش داده و در این ماجرا نیز دهها تن از فرزندان ایران زمین بیهوده و بدون هیچ دستاوردی به خاک و خون کشیده شدند و آه و افسوس همیشگی را برای خانواده هاشان به یادگار گذاشتند. سالهاست که آقای رجوی از ترس محاکمه شدن و جواب پس دادن، فراری شده و در زیر زمین نهان میباشد. هر از چند گاهی از وی پیامی منتشر میشود و نامبرده در تمامی این پیامها مکرراٌ پیروزیهای فرقه را به هم پیاله گی هایش تبریک میگوید. چقدر پشت سرهم پیروزی نصیب رجوی و فریب خورده گان ایدئولوژیکی اش میشود؟! به خدا یک صدم این همه پیروزی نصیب هرکس دیگری میشد، مدتها پیش حاکم ایران شده بود که هیچ، یک امپراطوری جهانی تشکیل داده بود. معلوم نیست که چرا حال و روزآقای رجوی و رجوی پرستان با این همه پیروزی که نصیبشان میشود روز به روز وخیم تر شده و به لبه پرتگاه نابودی نزدیک تر میشوند؟! شاید این هم از نامرادی های زمانه ما باشد که هر چه بیشتر موفقیت کسب کنی، گرفتاری، فلاکت و بیچاره گیت بیشتر میشود، حتماٌ که باید همین جوری باشد مگر میشود پیروزی پشت پیروزی نصیبت شود ولی جرأت نکنی پس ازنزدیک به 10 سال حتی برای یکبار هم که شده، از سوراخ بیرون بیائی؟! هرچند که به این نامه ها و پیام‌های انتسابی به مسعود خان و بر اصل قضیه یعنی زنده بودن وی باید شک کرد. حال اگر فرض را بر زنده بودن این دیو پلید هم بگیریم، باید از آقای مسعود خان پرسید مگر قرار نبود همگی با هم بریم به سوی تهران؟! آقا مسعود مگر شما نمیگفتید که من هم تا آخرین قطره خون کنار شما باقی میمانم؟ پس چرا هنوز یک تیر هم کسی شلیک نکرده بود، تو و بانویتان فرار را بر قرار ترجیح دادید؟! خوب میدانم که شما همان طور که دهها سال است که با منش دیکتاتوری و دیو صفتتان با نیروهای تحت امر و دیگران رفتار کرده اید باز هم به هیچ سؤالی پاسخ نخواهید داد. یادتون هست که خودتان میگفتید که افعی کبوتر نمیزاید؟!
افعی و مار کیست؟! پس به جای این همه یاوه سرائی که در پیامهائی که به دروغ یا راست به تو نسبت میدهند،تمامی پیروزی هایت پیش کش خودت، دست از سر هزاران آدم اسیر و گرفتار کمپ لیبرتی بردار و بیش از این برای خانواده های ایرانی غم و غصه و ماتم درست نکن. همین دردهائی که نصیب هم میهنانمان کرده ای وظیفه و مسئولیت ما اعضای جدا شده فرقه ات و هر انسان با وجدان دیگری را چندین برابر میکند که تا گرفتن حق کسانی که به دست تو و ایادی ناپاکت نابود شده اند از پای ننشینیم و مطمئن باش که اگر روزی ازمخفیگاهی که در آن پنهان شده ای بیرون بیائی، به هر قیمتی که شده ترا به دادگاه میکشانیم و خواستار محاکمه ات خواهیم شد. پس لطفا به جای درخواست تشکیل ارتش آزادی در ایران، به فکر حال و روز خودت و تشکیلات در حال نابودی ات باش، تو را چه به این حرفها!

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا