پای درد و دل یک پدر!

پدری که فرزندش سعید عبدی بیش از 10 سال است در فرقه رجوی به اسارت گرفته شده است. به آقای عبدی در محل کارش سری زدیم که با او گپی بزنیم. با آقای عبدی با چهره ای شکسته مواجه شدیم و انبوهی غم روی چهره آن نشسته بود قبل از اینکه ما شروع کنیم او شروع کرد و به ما مجال نداد در ادامه گفت ببینید رهبری فرقه و سرانش با من چکار کردند از دوری فرزندم زندگی برایم سخت شده روزهایم به راحتی نمی گذرد همش به فکر فرزندم هستم و چشم به راه او، در خانه که هستم زنگ خانه که به صدا در می آید فکر می کنم که سعید آمده. یکی از آرزوهای من این بود وقتی پیر شوم فرزندم عصای دست من شود و کمک کارم باشد ولی متاسفانه آدم پلیدی مثل رجوی مانع این کار شد و در حال حاضر من ماندم با این مغازه فقط خاطرات پسرم در این مغازه برایم باقی مانده است قبل از اینکه اشرف تخلیه شود دو بار به عراق سفر کردم به پادگان اشرف رفتم گفتم شاید بتوانم با فرزندم بعد از سالها دیداری داشته باشم به جای اینکه با آدمها مواجه شوم با یک سری آدمهای قرون وسطایی فرقه مواجه شدم برای من خیلی عجیب بود که اینها چه جور انسان هایی هستند حریم و حرمتی برای ما نگه نمی داشتند پادگان اشرف تعطیل شد من خیلی خوشحال شدم و امیدوار شدم امید وارم پسرم و تمامی اسیران در فرقه به زودی برای خودشان تصمیم بگیرند و مسیر زندگی خود را انتخاب کنند هیچ چیز مثل آزاد زندگی کردن نیست فرقه رجوی به آخر خط رسیده.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا