گفتگوی سایت نیم نگاه با خانم ثریا عبداللهی مادر آقای امیر اصلان – قسمت دوم

سایت نیم نگاه: خانواده ها طی چند سال اخیر به طور مستمر برای دیدار با بستگان و فرزندانشان که تحت اسارت مجاهدین خلق هستند به عراق سفر می کردند وشما به عنوان یک مادر از نزدیک نظاره گر حضور خانواده ها و طرح مطالباتشان بودید، برخورد سران مجاهدین با خانواده ها را چگونه ارزیابی می کنید؟

خانم ثریا عبداللهی: وقتی خانواده ها وارد عراق و شهرک آزادی (محل اسکان خانواده ها در نزدیکی اسارتگاه اشرف) می شدند اولین درخواستشان ملاقات بود. خانواده هایی که برای بار اول به شهرک می آمدند فکر می کردند همان وهله اول ورودشان باب ملاقات باز است، اولین سئوالشان این بود: خانم ثریا ما کی بچه ها رو می بینیم؟ مجبور بودم تمام حرکتهای شبانه روزیم را شرح دهم و خانواده ها را با واقعیتی که روبرو بودم آشنا کنم، با سختی آب وهوا، حرکت خانواده ها پشت سیم خاردارها، با سنگ و میلگردهایی که افراد فرقه رجوی به سوی خانواده ها پرتاب می کردند و خاکریزها و فریادها، گریه ها و ناله ها و التماسها برای یک لحظه دیدار با عزیزانشان.

بعضی از خانواده ها به حرفها و حرکتهای من باور نداشتند ولی وقتی همه اعضای خانواده ها را پشت دربها و سیم خاردارهای اسارتگاه اشرف می بردم و با افراد فرقه رجوی روبرو می شدند تعجب می کردند، گروه چند صدنفری از فرقه رجوی به خانواده هایی که شاید بیشتراز ده الی پانزده نفر نمی رسیدند با فحش، ناسزا، تهمت و حتی پرتاب سنگ که بزرگی سنگها به چند کیلوگرم هم می رسید حمله می کردند.

من نظاره گر از پشت دوربین فیلمبرداری بودم، وقتی مادری با بدترین تهمتها و فحاشیها روبرو می شد، فریاد می زد که اینجا کجاست؟ واقعا” صحرای کربلاست.

پدر پیری که با صورت خونی روی خاکها نشسته خداخدا فریاد می زد. حتی به کودک چند ماهه هم افراد فرقه رجوی رحم نمی کردند. دختران و پسران جوانی که به دنبال پدر یا مادر آمده بودند، با گریه و ضجه خاطره چگونه مفقود شدن عزیزانشان را تعریف می کردند.

زنی که بعد از چندین سال تازه مکان و جای شوهرش را پیدا کرده، مات ومبهوت به صحنه های هجوم بیرحمانه، فحاشی ها و دشنام های افراد فرقه رجوی نگاه می کرد، به توهین ها توجهی نداشت، با ریز ودرشت کردن حالت چشمانش به دنبال تنها یادگار روزهای جوانیش بود که بگوید هنوزهم بعد از سی سال دوستت دارم و منتظرت هستم و هزاران درد دیگری که خانواده ها داشتند و در دل دیوانه من و روی نوار عکاسی و دوربین درعرض این چهارسال جا خوش کرده اند و میهمان روزهای تنهایی من هستند.

سایت نیم نگاه: چرا حضور خانواده ها در پشت سیم خاردارها اعضای فرقه را دچار وحشت کرده بود؟

خانم ثریا عبداللهی: یکی از بچه های جداشده می گفت تنها قدرتی که میتواند این فرقه را برای همیشه نابود کند قدرت خانواده وعشق و محبت آن است.

چرا که رجوی و اعضای آن اعتقاد دارند خانواده ام الفساد است، وجود و حضور مادر و صدای آن بزرگترین و زیانبارترین صدمه را به پیکر چندین ساله این قرارگاه شیطان بزرگ خواهد زد، به همین خاطر سالیان سال شنیدن صدای خانواده حتی با تلفن ممنوع بوده. به همین دلیل ملاقات خانواده ها با عزیزانشان در اسارتگاه اشرف در عرض سی سال ممنوع بود. این ممنوعیت را رهبری مجاهدین و دیگر سران آن اعمال کرده اند.

همین حضور و محبت و عشق (خانواده ها) بودند که همانا سه عنصر ویرانگر کاخ رجوی شدند. پس زنده باد قدرت، استقامت و استقرار خانواده که این کاخ ستم رجوی را بعد از چهل سال دروغ، فریب، نیرنگ، جنایت، ترور، آدم ربائی و کشت وکشتار به کاهی تبدیل کردند که طوفان روزگار آن را به زباله دان تاریخ انداخت.

سایت نیم نگاه: اولین نفر بعد از گذشت چند مدت از تحصن شما و خانواده ها در درب ورودی قرارگاه اشرف فرار کرد در صورت امکان شرح مختصری بدهید؟

خانم ثریا عبداللهی: حدودا” هفت ماه از تحصن خانواده ها در پشت درب ورودی اشرف گذشته بود، ماه رمضان بود، ماه عشق و قرآن. تمام خانواده ها، چه پیر و جوان مریض و سالم تصمیم گرفتیم به خاطر آزادی تمام اسیران و گرفتاران از جمله اسیران خودمان روزه بگیریم، مرداد ماه، گرما بیداد می کرد دما تا ۵۰ درجه می رفت ولی تحصن شبانه روزی خانواده ها با زبان روزه ادامه داشت، اکثر اعضای خانواده ها با بلندگوهای نصب شده در درب اسد (درب اسد به زبان عربی یعنی درب بزرگ) با اسیران خود (در اشرف) صحبت می کردند و مدام پیام می فرستادند. بعد از افطاری برنامه شروع م یشد تا سحری ادامه داشت. در واقع همان برنامه و رسم ایرانیان و بعد از آن دوباره سخنرانیها تا افطاری، در این مدت صحبتهایی هم می شنیدم که غیرممکن است کسی فرار کند و یا این سازمان قدرتی دارد که هیچکس نمی تواند درب این قرارگاه الموتی را باز کند.

ولی ما کارمان را با توکل برخدا و ائمه شروع کرده بودیم و می دانستیم راهمان حق است و ثابت کردن حقانیت مسیری است مشکل. ماه رمضان رو به پایان بود. درست یک شب مانده به عید فطر، ما اطلاع پیدا کردیم که درون فرقه دوگانگی به وجود آمده و این اولین برد ما بود. شب عید فطر من درقرارگاه بودم. فرمانده ارتش عراق برای تبریک آمد تعجب کردم او گفت یک نفر از فرقه (رجوی) فرار کرده … وای خدای من این بزرگترین عیدی بود با شنیدن این مطلب خستگی چند ماه فراموشم شد به قرارگاه پادگان ارتش عراق رفتم و دیدم مردی لاغراندام با صورتی سوخته با لباس خاکی رنگ، از دیدن من تعجب کرد درهمان وهله اول پرسید شما ثریا هستید؟ گفتم بله، گفت: سازمان خیلی از وجود و صحبتهای شما وحشت کرده است. من هم گفتم می بینی که من وحشتی ندارم فقط پسرم امیرم را می خواهم. خیلی اضطراب داشت فکر می کرد واقعا” بعداز فرار باید اعدام شود، می گفت برایم مهم نیست بعد از این چه خواهد شد فقط می خواستم درون فرقه نمیرم. گفتم چرا بمیری، تو آزادی بهترین زندگی در انتظار توست هر کجای دنیا که می خواهی برو. پرسیدم ایمان، شما به چه طریق اسیر شدی؟ گفت: سرباز بودم و در جبهه جنگ اسیر سربازان عراقی شدم و فرمانده های بعثی عراقی مرا تحویل فرقه رجوی دادند.

گفتگوی ما تا چند ساعت طول کشید در آخر گفتگویمان گفت: اجازه ای از شما می خواهم که مطلبی را بگویم: تا به امروز از شما می ترسیدم ولی الان برای من بزرگترین امیدید، کمکم کنید. ایمان اولین فراری از فرقه بود. هرکجا که ایمان یگانه است برایش آرزوی موفقیت در تمام امور زندگی دارم. با فرار ایمان شروع دیگری برای مبارزه، با آگاهی بهتر و با دید بازتر، راهمان را ادامه دادیم.

سایت نیم نگاه: خانم عبداللهی متشکرم که وقت ارزشمندتان را در اختیار ما گذاشتید.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا