قربانیان اغفال شده لیبرتی پشت خط تلفن با خانواده

تماس تلفنی فرزاد دولت پور از اعضای فعال و مرتبط با انجمن نجات گیلان
خیلی دلم میخواست که حضوری خدمت برسم و ضمن عرض ادب وچاق سلامتی خبرتماس تلفنی اخوی خودم آقا جواد از لیبرتی رو خدمتتون عرض کنم. ایکاش توزادگاهم رودبار بودم و یه نوک پا خدمت میرسیدم ولیکن نه اینکه ساوه اقامت دارم والان برف هم هست ومقدور نیست که بیام گیلان لاجرم گفتم تلفنی مزاحم بشم.  ازیک طرف خودم وخانواده ام خیلی خوشحال هستیم که بعد 14 سال توانستیم صدای جواد رو بشنویم. لابد میدونید که خودم به دفعات به اسارتگاه اشرف مضمحل شده رفتم ودنبال این بودم که بتوانم اخوی را ببینم تا دلم آروم بگیرد ولیکن هربارمتاسفانه این رجوی بود که میخواست منو مایوس وناامید بکنه تا دیگر بار برای دیدار آقا جواد به عراق و اشرف نرم. خودتون خوب میدونید که من کوتاه بیا نیستم و تا برادرم رو از اون جهنم رجوی رها نکنم ول کن معامله نیستم.
داشتم می گفتم همین دیروز بود که صدای جواد رو از تو گوشیم شنیدم. ابتدا به ساکن باورم نمیشد که نازنینم جواد روپشت خط دارم. خودم نفهمیدم چی به جواد گفتم چونکه خیلی احساسی شده بودم وحقیقت گریه امانم نمیداد. جواد نیزهمینطور. حول شده بود که چه بگوید. اندکی بعد دیدم جواد تو صحبتهاش مکث کرد واحساس کردم یکسری دارند به وی خط میدند که به من چه بگوید!! خیلی برام عجیب بود یهو اخوی اغفال شده و زندانی ام خط احوالپرسی روعوض کرد وبا صدای گرفته ای گفت: " میدونی چیه من خوشم که شما خوش باشید. کباب درست کنید وبخورید وخوش باشید منهم به خوشی شما خوشم.. ولی خواهش دارم لیبرتی نیاین! خصوصا با خانواده ها نیاین. آخه میدونین شماها که میاین ما بیشتراذیت میشیم وزیرفشارمیریم! فکرنکنی فشارمسولین کمپ منظورم هست ها…نه ما مجاهدیم وبه همدیگر فشار نمی یاریم. منظورم فشارعراقیها ویه مقدارهم کمیساریا هست. فشار میارن که ترتیبی داده بشه تا شما بتونین با ما بیرون حصار لیبرتی ملاقات بکنین. اینونماینده های عراقی ازمسولین ما خواستند. آخه هفته قبل چند ده خانواده که مال نیروی قدس بودند اومدند وهمین فشارها روآوردند. به مجلس عراق رفتند وخلاصه برامون که داریم مبارزه میکنیم دارند مشکل ایجاد میکنند. به همین خاطرشماها نیاین. منواینطوری اذیت نکنین ونخواین که من اینجا زیرفشار قراربگیرم. آخه ما سوگند جلاله خوردیم وخواهرمریم گفته اگه سوگند خودمونوبشکنیم اونوقت سوسک میشیم.. پس با نیروی قدس پیشم نیاین. خودم بلاخره میرم آلبانی واونوقت یه راهی پیدا میشه دیگه که بتونیم بیشتروبادست بازترصحبت بکنیم…"
من ازصحبتهای دوپهلو اخویم خیلی شوک شدم. قشنگ احساس کردم که اخویم رومجبوربه تماس کردند که حرفاشونو تکرارکنه.ازیه طرف دیگه طوری صحبت میکرد که احساس کردم ازاونا بریده ومیخواد نزدمان بیاد ولی گرفتاره دیگه شماخودتون اونجا بودین وبهترمیدونین. ازلابلای صحبتهای اخوی دستم اومد خانواده ها که اونجا رفته بودند حسابی کاری کردند کارستان وبساط رجویها را به هم ریختند وفضا طوری شده که حسابی فشار از دولت عراق و حتی کمیساریا روی شان هست که باید بچه ها بتونند با خانواده هاشون ملاقات داشته باشند. من یکی خیلی امیدوارشدم وخداخدا میکنم که نوبتم بشه که زودی برم لیبرتی وبتونم اخوی عزیزم را نجات بدم. اخویم که که اهل سیاست نبود. رفته بود ترکیه دنبال کارکه فریبش دادند وبا خود به عراق بردند.
البته درپاسخ به صحبتهای اخوی خودم آقا جواد که میدونستم مجبوربه اینگونه صحبت کردن شده حسابی به رجویها تاختم وگفتم که نگران ما نباش ما توایران خودمان خوش و شادیم وتنها ناراحتی مان اینکه تو اسیر رجوی شدی. میدونی بابا ازفراق تودق مرگ شده ومنهم تاب مقاومت ازم گرفته شده. ولی امیدوارم که روزی ببینمت. رجوی ودیگرسران تشکیلات مافیایی مزدورهستند وبه صدام وامریکا وصهیونیسم چسبیدند. اونها فرار رو بر قرار ترجیح دادند وشماها روگوشت دم توپ گذاشتن تا مگرروزی به قدرت برسند!!. ولی کورخوندند…
اینجا بود که رجویها تاب نیاوردند وتماسم رو قطع کردند وگرنه خیلی حرف داشتم که بارشان کنم. بماند الباقی حرفام تا روزی که پام به لیبرتی برسه و روسر رجویها خراب بشم وتا اخوی نازنینم رونجات ندم خدا میدونه که کوتاه بیا نیستم.
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا