حضور خانواده رحیم اربابی در دفتر انجمن نجات

روز را با نام و یاد خدا آغاز نموده بودم که صدای زنگ دفتر بصدا در امد و هنگامی درب را باز نمودم چهره بشاش و سرزنده آقای اربابی را دیدم که به محض روبرو شدن من رابغل نموده و سال نو را قبل از آنکه من به بگویم به من تبریک گفت و من وی را به داخل دفتر دعوت نمودم.
بعد از کلی احوالپرسی و بگو و بخند که با آقا ناصر داشتم، او در مورد سفر اخیر خانواده ها به عراق از من سئوال نمود و پرسید که آیا از برادرم احمد خبر جدیدی دارید که من گفتم ان شا الله بزودی خبر آزادی او را خواهیم شنید و جدایی او را با هم جشن خواهیم گرفت.
به آقای اربابی در مورد حضور گسترده خانواده ها در جلوی پادگان خود ساخته رجویها گفتم و اینکه چگونه خانواده های گلستانی با وجود اینکه هیچ بلندگو و یا دستگاه صوتی داشته باشند، با صدای رسای خودشان توانستند پایه های لیبرتی را به لرزه در اوردند و خواب و خوراک را از سران جنایتکار فرقه رجوی بگیرند بطوریکه آنها سراسیمه پارچه نوشته های شیطانی خود که برخواسته از ذات کثیف آنها بود را به زمین و زمان دوختند تا خدایی نکرده زندانیان این گروه تروریستی نتوانند برای لحظاتی پدران و مادران خود را ببینند و بخواهند با آنها ملاقاتی کوتاه داشته باشند.
آقای اربابی که با شنیدن حرفهایم انگار آب سردی بر روی وی ریخته شده باشد گفت یعنی هیچ امیدی برای دیدار با برادرم نباید داشته باشم که گفتم اینطوریها هم نیست و ما توانستیم با نماینده های کمیساریای پناهندگی مستقر در عراق در همانجا جلوی درب لیبرتی دیداری داشته باشیم که آنها قول همکاری داده اند تا بتوانند پیام خانواده ها را به فرزندانشان برسانند.
به آقای اربابی گفتم که آشور ورشی که اخیرا توانسته بود از چنگال فرقه رجوی رهایی یابد چگونه با خانواده خود در هتل دیداری داشته باشد که تمام خانواده با دیدن این صحنه گریه میکردند و از خداوند چنین روزی را برای عزیزان خود تقاضا مینمودند.
آقا ناصر را دیدم که تو خودش بود و انگار چیزی را گم کرده باشد و در این لحظه بود که او را سورپرایز نمودم و عکس برادرش را بعد از گذشت سه دهه که او را ندیده بود به او نشان دادم، انگار مرد و زنده شد و ابتدا که شوکه شده بود و چیزی نمیگفت و من ترس برم داشت که خدایی نکرده اتفاقی برای او نیافتد.
او به خود آمد و من آبی به او دادم و او تازه انگار متوجه شده باشد از چشمانش قطره های اشک سرازیر شد و پشت سرهم عکس برادرش را میبوسید و آن را بغل میگرفت، انگار که خود او را در آغوش کشیده باشد و لحظه بسیار دردناکی بود که سران خائن و جنایتکار فرقه سراسر دروغ رجوی عامل ان بودند و باعث آسیب دیدن خانواده ها و رنج کشیدن آنها در این سه دهه شده بودند.
من از ارگانهای بین المللی که تنها نام آنها دیگر باقی مانده اند متعجب هستم که چگونه هیچ گونه قدرتی برای ورود به داخل لیبرتی را ندارند و در حالیکه در بدترین زندانها می توانند نفوذ کرده و افراد را با خانواده هایشان مرتبط سازند.
آیا هیچ قدرتی وجود ندارد که بتواند این سازمان تروریستی را که جنایتهای بسیاری انجام داده و تمامی اسناد ان نیز موجود میباشد را به دادگاههای صالحه برده و آنها را به دلیل همین خیانتها و جنایتهایشان مورد مواخذه و دادگاهی قرار دهد؟
چرا چشمهای سازمانهای مرتبط با فرقه رجوی کور و گوشهای انها کر شده و نمیتواند جنایتهای سران این گروه تروریستی را ببیند و در مورد ان تصمیم گیری نماید؟
ایا غیر از این است که خانواده هایی که به جلوی لیبرتی مراجعه میکنند، تنها یکساعت بعد از سی سال دوری از فرزندشان دیدار با او و آنهم در حضور مسئولین بین المللی را خواستار است و متاسفانه هیچ دولت و ارگانی از انها حمایت نمیکند!!
سران سازمان مجاهدین باید بدانند که دیگر زمان عربده کشی و به اسارت بردن فرزندان خانواده ها توسط گماشتگان و راهزنان آنها بپایان رسیده و این خانواده ها هستند که پیروز میدان بوده و ان شا الله بزودی شاهد ریشه کن شدن این گروهک تروریستی خواهیم بود. به امید ان روز.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا