استقرار مریم رجوی در آلبانی به چه دلیل؟!

از این پیشتر گفته بودیم که انتقال مجاهدین به کشور ثالث٬ خواه این کشور آلبانی باشد و یا هر کشور اروپایی یا امریکایی دیگر٬ باعث فروپاشی تشکیلات سازمان خواهد شد و علت اصلی این همه مخالفت مسئولین سازمان با این انتقال٬ همین بوده است. سازمان مجاهدین طی بیش از دو دهه سرکوب نیروهایشان در عراق٬ اجازه نفس کشیدن را هم از این نیروها گرفته بودند و آنها ازابتدایی ترین حقوق خودشان نه تنها برخوردار نبودند که اصلا اطلاعی هم نداشتند!آنها همواره مجبور بودند که  دستورات وقوانین بی پایه و اساسی که در سازمان وبصورت کاملا دلخواه وضع میشد را رعایت کنند و دسترسی به هیچ وسیله ارتباط جمعی و… را هم نداشتند! آنها حقیقتا مانند اصحاب کهف بودند. ربات هایی انسان نما که فقط بایستی بشنوند و اجرا کنند و بقول مهوش سپهری که میگفت: ما به عقل و فکراحتیاجی نداریم٬ مجاهد بایستی فقط بشنود و مو به مو اجرا کند!

بهرحال علیرغم تمام کارشکنی های مجاهدین و بعد از اینهمه کشته و مجروحی که بی خود و بی جهت داده شد٬ آنها نه با عزت که به خفت ناگزیر به ترک عراق شدند و در کشور آلبانی ٬ استقرار یافتند! از بعد از استقرارشان در آلبانی و قرار گرفتن نیروها در جو اروپا٬ آنها رفته رفته با شرایط جدی آشنا شدند و تازه متوجه شدند که اینهمه سال چرا سازمان حتی به آنها اجازه نمی داد که یک نامه به خانواده خودشان بنویسند یا به اینترنت و کامپیوتر دسترسی داشته باشند! آنها تازه متوجه میشدند که پشت سیم خاردارها و دیوارهای بلند قرارگاه اشرف٬ حتی در فقیرترین کشور اروپایی یعنی آلبانی، دنیایی وجود دارد که صدها برابر جلوتر و پیشرفته تر از بیابانهای عراق است که آنها از دانستن ودسترسی به آنجا منع می شدند! از این رو دسته دسته تصمیم به جدایی از سازمان گرفتند و پی زندگی خود رفتند. وقتی این موضوع پیش آمد ترس و نگرانی به جان مسئولین سازمان افتاد و موضوع را به مریم که در مقر خودش و در قلب (خط مقدم نبرد با رژیم یعنی اورسورواز  فرانسه) نشسته بود و  مشغول زندگی و خوشگذرانی با همسایه ها و سیاسیون پیر و از دور خارج اروپایی  و امریکایی بود٬ گزارش کردند. از این رو مریم سراسیمه و به منظور جلوگیری از ریزش نیرویی به آلبانی آمد و آنجا مستقر شد. نشستهای تشکیلاتی و ایدئولوژیکی یکی پس از دیگری شروع شد. دوباره داد و فریاد ها و فحش و فحش کاریها را از سر گرفتند ولی غافل ازاینکه آنجا عراق نیست وشما دیگر پشتیبانی مانند صدام را ندارید که هر کاری دلتان خواست بکنید و نهایتش هم سر نیروی معترض را زیر آب کنید و در بیابانهای اشرف خاکش نمایید!

آلبانی هرچقدر هم کشور فقیری باشد٬ بهرحال اروپایی است و قوانین اتحادیه اروپا آنجا حاکم است. بهمین جهت وقتی که متوجه شدند که با داد و فریاد و آن داستانهایی که در عراق براه میانداختند کارشان پیش نمیرود٬ تصمیم گرفتند که بانیروها راه بیایند. باین شکل  کسانی که خیلی خواهان جدایی و رفتن بدنبال زندگی خودشان بودند را مشروط به اینکه هوادارسازمان بمانند و مثلا در میتینگ های آنها شرکت کنند و اگر لازم شد در مراسم های آنها حضور داشته باشند پشتیبانی مالی کنند! نیروهای از خدا خواسته هم بخشی از مسائل مالی شان حل میشود و هم بدنبال زندگی عادی خودشان رفته اند.  اما مریم مجبور شد که دیگر بیشتر در آلبانی حضور داشته باشد و بیشتر مراقب مناسبات و تشکیلات سازمان باشد.اما واقعیت داستان اینست که دیگر زمام امور از دست سازمان و مسئولین آن در رفته است. بقول یکی از بچه ها که روزی درنشستی که با رجوی داشتیم گفت اگر روزی دربهای قرارگاه باز شود یک نفر هم برایت باقی نخواهد ماند. آن روز مسعود مانند مار زخم خورده بخود پیچید و دلش میخواست که همانجا سر از تن این نفر جدا کند. او گفت: که همین الان درب های سازمان باز است ولی نه بسوی اروپا بسوی ایران!! یعنی که دوسال در خروجی سازمان زندانی باشید. بعد به استخبارات یعنی اداره امنیت عراق تحویل میشوید و هفت سال بعنوان جاسوس ایران درزندان ابوغریب بایستی تحمل شکنجه کنید و اگر و اگر زنده ماندید بعد از آنهم تحویل ایران میشوید. بدیهی بود که هیچ عقل سالمی حاضر نبود که زیر بار اینگونه جدایی ازسازمان برود. اما دیدیم که وقتی کوچکترین راهی برای خروج از سازمان پیدا شد٬نیروها برای خلاص شدن از دست این فرقه ٬ سر از پا نمیشناختند!

مراد

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا