فرشته نجات

دلم داره تاپ تاپ میزنه واسه دیدن کسی که تمام زندگیش رو صرف رسوندن صدای ما بی صداها کرده، از اسم خودش هم مایه گذاشته، حتی تا کنار اشرف نفرین شده هم اومده، ایادی رجوی سنگ بهش زدن، ولی دست از مبارزه بر نداشت. بار اول که شنیدم اومده آلبانی ولی من نتونستم ببینمش واقعا ناراحت بودم، ولی امروز دارم میرم که ببینمش.

رسیدم به محل ملاقات، واقعا از تعجب خشکم زد، چون توی ذهنم حتما باید بازرسی بدنی و اینطور ببخشید مزخرفات که توی فرقه اجرا میشد، خدا چقدر این زن بی ادعاست، مثل یک دوست صمیمی کنار ما واستاده بود، بدون اینکه به قول معروف خودش رو واسه ما بگیره، با ما خوب فارسی صحبت می کرد.

با تک تک ماها دست داد، خودش رو طبق رسوم معمول معرفی کرد، ما هم خودمون رو معرفی کردیم، اصلا باورم نمی شد که خودش باشه، چون هر چی عکس تا حالا دیده بودم از زیر دست مامورین فوتوشاپ رجوی در اومده بود، وسط صحبت بودیم خیلی معمولی سوال کرد اسمت یادم رفت که دوباره خودم رو معرفی کردم.

گرچه آمدن به آلبانی برای ایشون پر واضحه که خیلی ریسک داره، چون رجوی با شنیدن اسمش خودش که هیچ تمام بنیان پوشالی دروغ و فریبش میلرزه، به قول معروف تشنه به خون خانم آن سینگلتون هستن، تروریست های رجوی هم که توی خیابون های اینجا ولو هستند، یادم میاد روزی که برای اولین بار اسم و عکس خانم سینگلتون رو توی نشستی که رجوی گذاشته بود دیدم و شنیدم.

اون ملعون گور به گور شده که بالاخره گورش هم معلوم نشد با یک قیضی میگفت وای امان از دست این زن، هر کاری میکنیم این همه جا پنبه ما رو میزنه. از کناریم سوال کردم این زن کیه که رجوی اینقدر بهم ریخته. گفت این زن رو در روی رجوی سینه سپر کرده و جلوش وایساده.

وقتی سر صحبت باز شد ازش سوال کردم خانم سینگلتون نمیترسی بدون محافظ به آلبانی اومدین قبلش هم عراق آمده بودی؟ با لبخندی گفت من حاضرم برای آزادی زندانیانی که اسیر چنگال رجوی هستند و برای رسوندن صدای شماها از همه چیزم بگذرم.

توی دلم هزاران بار بهش درود فرستادم

بعد از مشکلات ما آزاد شده ها سوال کرد

براش از مشکلاتی که فرقه رجوی برامون ایجاد کرده و میکنه گفتیم، از اینکه بدون دلیل همش به ما فشار میاره همه رو بدقت داشت گوش میکرد.

وقتی نفرات داشتند صحبت میکردند که چه بلاهایی سرشون اومده توی اشرف و اردوگاه مرگ لیبرتی دیدم چشماش پر از اشک شد، قطرات اشک بی اختیار داشت پایین می آمد. با خودم گفتم خدایا این کیه دیگه، این کجا با این صمیمیت و دلسوزی، اون مریم رجوی کجا که آدمها گلوی خودشون رو هم پاره میکردن صداش کنن ولی اصلا محل نمیگذاشت، تازه دو قورت و نیمش هم باقی بود، اون مریم فقط بلد بود از اون مسعود خائن و جانی مفقود الاثر تعریف و تمجید کنه.

دست تقدیر رو میبینید؟ اسم همسر خانم سینگلتون هم مسعوده، ولی تنها چیزی که هر وقت بعد از گفتن اسم همسرش میگفت این بود که مسعود شب و روز نداره که اسیران رجوی آزاد بشن، میگفت مسعود، مخصوصا بعد از جابجایی، تمام هم و غمش اینه که الان بچه‌ها چکار میکنن.

تمام این همه همدلی از یک جا سرچشمه می‌گیره، هم خود خانم سینگلتون و هم همسرشون و هم برادر همسرشون سالها اسیر چنگال رجوی بودن، برای همین قشنگ حرف و مشکلات نفرات رو میفهمن، به قول معروف دستشون بر آتیش بوده، نه مثل مریم رجوی و شوهرش مسعود رجوی که فقط بلد بودن ضابطه وضع کنن و فرمان بدن که یاد آور قرون وسطی باشه.

از نشستهای تفتیش عقاید گرفته تا هر چیز دیگری که انگار نفرات باید زره زره زجرکش بشن

ولی خانم سینگلتون هر کاری کرد و میکنه فقط برای اینه که صدای ما بی صداها باشه، به قول معروف خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری
وسط حرفاش دید من توی فکر رفتم ازم سوال کرد فلانی چی شده، گفتم اصلا فکر نمی کردم که شما اینقدر با نفرات راحت باشین، جوابی که شنیدم تعجبم رو بیشتر کرد، گفت ما و شما نداریم همه ما چندین سال از بهترین سالهای عمر خودمون رو از دست دادیم.

با خودم فکر کردم که واقعا این زن یک فرشته است که برای نجات ما اومده، که لااقل میتونه صدایی باشه برای ما بی صداها

امیدوارم بتونم دوباره ایشون رو ببینم

اکبر حسنی اسیر آزاد شده از فرقه رجوی در آلبانی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا