چرا همه نفرات را از آلبانی به کهکشان نمی برید؟

صبح یک روز سرنوشت ساز در زندگی من، چند روزی مانده به عید سال 1376، وارد فرودگاه امان درکشور اردن شدم، اولین باری بود که یک” مجاهد خلق” را در آغوش می کشیدم.
احساس کردم که در دوران مبارزات مخفی یک خلق من هم در حال ایفای یک نقش تاریخساز هستم!
به خودروی پارک شده در محوطه فرودگاه هدایت شدم، حتی پلیس فرودگاه هم، احترام خاصی برایمان قائل بود و بدون تشریفات معمول در عرض چند ثانیه از فرودگاه ترخیص شدیم.

برای اولین بار بود که در یک پایتخت خارجی، توسط هم وطنانم، استقبال گرمی می شدم و من هم سرفرازانه از این برخورد های بسیار گرم، به خود می بالیدم که بالاخره کسانی در دنیا پیدا شدند که قدرشناسانه به یک مبارز از مردم کشورشان، احترام لازم را می گذراند و قدر می شناسند.
پاسپورتم گرفته شد! بزودی در یک فندق (اسم عربی هتل) اسکان داده شدم. رابط مهربان و خوشروی من، که فردی بسیار سیه چرده و مو سفید بود، با مهربانی به من گفت که بزودی پس از ملحق شدن دوستانی دیگر به عراق عزیمت خواهیم کرد. دو شب و سه روز در این هتل ماندم و بنا به توصیه آن مجاهد خلق! تمام سعی خودم را کردم که از هتل خارج نشوم و خود را در اتاق هتل محبوس کردم.
بزودی آن سه روز تمام شد و همان دوست گرامی! آمد و با هم به اتوبوس هائی سوار شدیم که مملو از یاران! دیگر بود.
حدود 4-3 اتوبوس شدیم!
به سرعت برق و باد بدون حتی یک سئوال و جواب با اتوبوس از مرز اردن وارد کشور عراق که گمان میکردم، کشور آرزوها و آمال من خواهد بود، شدیم و چند ساعتی مسافت های بیابان های خشک عراق را طی نمودیم. نکته ای که در همان بدو ورود مرا متعجب کرد، بین همه نفرات اتوبوس سلاح کلت و کلاش تقسیم کردند الا من! که وقتی سئوال کردم گفتند که یک درمیان سلاح توزیع می شود، در حالی که اینطور نبود، این اولین دروغی بود که درست در روز روشن در سازمان پر افتخار (بخوانید پر افتضاح) مجاهدین به من گفته شد.
از یک مسئول که در اتوبوس تقریبا قدیمی تر از بقیه بود، دوستانه سئوال کردم، که چرا عراق محل مبارزه با رژیم حاکم بر ایران، انتخاب شده است؟؟؟
سری به علامت تاسف، تکان داد و گفت:” مرگ بر…!”
تازه متوجه شدم که کجا آمده ام! من وارد یک گروه نظامی مسلح و خشن شده بودم که سودای سرنگونی مسلحانه در سر می پروراند.
تصور اولیه من این بود که وارد یک مبارزه سیاسی و سویل خواهم شد و بزودی به کشور های اروپائی برای رساندن صدای مردم در خفقان و زنجیر کشورمان اعزام خواهیم شد. همچنانکه در صحبت های طولانی آن زن خوش صدای رابط از آلمان، در هتلم در استانبول، به من گفته شده بود!!! من هم خوش خیالانه منتظر بودم که از یک کشور اروپائی در کنار زنانی مبارز و جوان، با سربلندی وافتخار به اعضای خانه در ایران زنگ زده و خبر سلامتی خواهم داد.
تعداد بالای نفرات همراه در اتوبوس که از کشورهای اروپائی، به عراق برمی گشتند، باز این روح امید را در من دمید که من هم پس از چند روز به یک کشور اروپائی اعزام شده و گه گاهی مثل این همراهان برای دیدار رهبری به عراق بازخواهم گشت. چون در جواب سئوالم از یکی از همراهان در اتوبوس، پاسخ شنیدم که برای دیدار با رهبری به عراق می روند.
بزودی و پس از چند روز در خبرهای سیمای آزادی مجاهدین در پذیرش، شاهد بودم که مریم رجوی، رئیس جمهور قلابی شورای ملی مقاومت هم از فرانسه به قرارگاههای ارتش آزادیبخش! آمد!
در بحث های مسعود رجوی از سیما شنیدم که می گفت:
“… این خواهر مریم شما در طی سه سالی که در فعالیت های سیاسی در اروپا بود، کارهای سیاسی بسیار زیادی کرد، او بال سیاسی مقاومت است و شمایان هم بال نظامی این جنبش هستید! این دو بال مکمل همدیگر بوده و عملیات نظامی شما در مرز میهن مکمل این بال سیاسی است، سیمرغ رهائی مقاومت هم بدون یکی از این دو بال به پرواز در نمی آمد! اگر عملیات های نظامی شما در مرز با ایران نباشد، بی تعارف می گویم که این بال سیاسی هم یک کار پوشال، یک کار بیهوده، یک عمل اضافی و یک کار به قول خودمان” کشکی” است!!!…”

من هم از اینکه در جمع بال نظامی سازمان بودم، احساس می کردم، یک نقش جدی در جریان جنبش بر دوشم گذاشته شده است.
لازم به توضیح است که این قضایا مصادف بود با آغاز ریاست جمهوری خاتمی در ایران و سازمان یک سری عملیات نظامی، با عنوان عملیات راهگشائی، در مرزها، انجام می داد.
امروز پس از 20سال، که بال نظامی معدوم شده است و دیگر سازمان هم از عراق اخراج شده است. این سیمرغ جنبش رجوی با یک بال سیاسی، در تعجبم که چگونه به پرواز ادامه می دهد؟ پرنده ای با یک بال مگر می شود به پرواز خود ادامه دهد؟ یا آن صحبت های گهر بار فرمانده کل ارتش آزادیبخش، کشک بود! یا این پرنده کشک است، یا اصلا پرواز کشک است، یا مریم رجوی کشک است، یا همه چیز این جنبش انقلابی کشک است، یا این صحبت های امروز در مورد اهمیت گردهمائی این آلترناتیو دمکراتیک! در ویلپنت پاریس کشک است!
اما به نظر من، همه این تحرکات مذبوحانه در مورد نمایش مسخره مریم قجر در ویلپنت، واقعا کشک است! بله این” کهکشان” مجازی فرقه رجوی یک عمل به غایت کشکی و سرکارانه است! واقعا از سر بیکاری است.
پس این همه نیروی پیر و از کارافتاده و افسرده در آلبانی، کجای این کهکشان هستند؟
آیا همه بچه های اسیر در آلبانی، سر کارند؟
آیا این یک خودکشی سیاسی در آلبانی نیست؟
اگر آن” کهکشان” شما این همه اهمیت دارد، پس چرا همه نفرات را از آلبانی به کهکشان نمی برید؟ چرا نفرات اسیر فرقه، در زندان مانز در آلبانی محبوس هستند؟
مریم قجر از چه چیزی ترس و واهمه دارد که نفرات در آلبانی هم، مثل عراق، حق خروج آزادانه از زندان رجوی به بیرون را ندارند؟
این چه جنبش انقلابی است که از خروج اعضایش از قرارگاه هایش به خیابان، ترس و وحشت دارد؟
اگر این کهکشان و ویلپنت این همه که بر طبل می کوبند، مهم و حیاتی و اهرمی نیرومند و وزنه ای سیاسی است، پس ماندن در آلبانی و نرفتن به این واقعه عظیم، یک کار کشکی واقعی نیست؟
اصلا مریم قجر می شود به ما ایرانی ها و خلق قهرمان بفرماید که این اسیران، در آلبانی، دقیقا مشغول چه عمل مقدسی هستند؟ اگر این همه کار سیاسی در اروپا وخارجه مهم است، بهتر نیست از حضور پربرکت اسیران آلبانی هم در این کهکشان بزرگ! در خارجه استفاده کرد؟؟؟
فرید

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا