براستی ارتباط ما افراد اعضای انجمن نجات با خانواده ها دیگر فقط یک ارتباط کاری و اداری نیست، بلکه میزان صمیمیت و نزدیکی به حدی است که ما هم جزء فرزندانشان هستیم و همگی با هم در یک سفر دور و دراز، در یک کمپین و جنبش خستگی ناپذیر کمر همت بسته ایم تا تشکیلات مخوف و ضد بشر، فرقه تروریستی رجوی و این آزادی کشان و قاتلان عاطفه و احساس و دشمنان اصلی و بنیان کن خانواده را از صحنه روزگار محو کنیم و فرزندان اسیرمان را از چنگالشان رها کنیم.
از اعزام های گروهی با اتوبوس به داخل پادگان اشرف در سالهای 81-82 و دیدار با فرزندانشان که اولین ضربه گیج کننده را به مغز فرقه وارد نمود، تا آنچه که برخلاف تحلیل و انتظارات شخص رجوی که به زعم خود میتواند از خانواده بعنوان فرصت و نیروهای پیشقراول برای کار تبلیغی استفاده کند. دقیقا برعکس، خانواده ها بعنوان پیام آوران عشق و عاطفه، محبت و دوستی ارتباط خود را با فرزندانشان که سالیان در اسارت فرقه رجوی شستشوی مغزی شده بودند برقرار نموده و فرزندان خود را که عضوی از همین تشکیلات ضد آزادی و ضد انسانی بودند برعلیه رجوی شروع به فعالیت نموده و بتدریج در همین بستر عاطفی از تشکیلات جداشدند و خود به افشاگران اصلی جنایات رجوی بدل گردیدند. تا مرحله ای از فشار که شخص رجوی به خود بیاید و افسار پاره کند، در مدت زمان نه چندان طولانی حدود 700 نفر از همین فرزندان از تشکیلات جداشدند که بر اساس آمار اجمالی درصد بسیار بالایی از جداشدگان جزء افرادی بودند که بنوعی با خانواده خود ملاقات داشتند و ارتباط عاطفی و وصل به خانواده موجب جدایی از تشکیلات ضد خانواده گردیده بود.
تا مرحله بعدی از کارزار خانواده ها که با واکنش هیستریک و عصبی و خشن رجوی مواجه شدند و اجازه ورود به داخل پادگان را پیدا نکردند، بگونه ای که شخص رجوی از فرط سوزش درون و در واکنش به ضربه ای که از خانواده ها خورده بود خودش بمیدان آمد و با ادا و اطوار و شکلک های خاص خودش شعارهایی که لایق خودش بود علیه خانواده ها داد از جمله” ننگ ما ننگ ما، فامیل الدنگ ما” نیرو هایش را به اطراف سیم خار دار گسیل داشت و با تمام خشونت بجان خانواده ها افتادند و در مواردی منجر به ضرب و جرح خانواده ها گردید اما باز خانواده ها هر روز و هرساعت عزمشان جزم تر میشد و این کارزار و نبرد برای دیدار و آزادی فرزندانشان ادامه داشت تا بیش از دوسال با تحمل گرمترین و آلوده ترین هوا و بدترین شرایط عراق با حنجره های مجروح خویش هر روز و هرساعت نام عزیزان دلبند خویش را فریاد میزدند و جالب بود که هرچقدر این کارزار و مبارزه ادامه پیدا میکرد، خانواده ها بعنوان یک هدف ارزشی به آن نگاه میکردند و هرخانواده فقط بفکر فرزند خود نبود و آزادی تمام اسیران به یک هدف برای تمام خانواده ها تبدیل شده بود.
درست و دقیق در همین مرحله از مبارزه، خانواده ها و افراد جداشده در یک ترکیب جدایی ناپذیر به یک پیروزی چشمگیر دست یافتند و طومار فرقه تروریستی رجوی در اشرف را در هم پیچیدند و از آنجا با وضعیت بدی به کمپ لیبرتی انتقال داده شدند.
این مرحله از کار را میتوان یک سرفصل در پیروزیهای مبارزات خانواده ها و جداشدگان علیه فرقه نامید.
در لیبرتی اما شرایط متفاوت بود و امکان حضور خانواده ها نبود اما تمام از بخت بد حادثه برای تشکیلات فرقه، ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار بودند تا این تشکیلات در عراق آب خوش از گلویش پایین نرود و از آنجا نیز به کشور آلبانی منتقل شدند و تا به امروز سیل روز افزون ریزش ادامه دارد، اما هم برای تجدید خاطره و پاسداشت آنهمه زخم خانواده ها و هم آمادگی و تجدید قوای روحی و جسمی برای ادامه کارزار و مبارزه علیه فرقه تروریستی رجوی و رهایی اسیران در چنگال این گروه آزادی کش، ضد ایرانی، بار دیگر ما افراد اعضای انجمن نجات لرستان تصمیم گرفتیم با خانواده های خوب و دوست داشتنی لرستانی دیداری تازه کنیم.
بطور سرزده خدمت خانواده ای رفتیم که اتفاقا چندین بار باهم در مسیر رفتن به عراق و اطراف قرار گاه اشرف با هم همسفر بودیم و از آن دوران خاطراتی با هم داشتیم و کلی نشستیم و با باز گو کردن خاطرات با هم گپ و گفت صمیمی داشتیم، این خانواده همگی بطور جدی جویای احوال فرزندشان بودند و برای بازگشت آنها لحظه شماری میکردند.برادران و خواهران فرد اسیر در چنگال رجوی همه به یاری خدا تحصیل کرده و اهل ذوق و شوخ طبع و بذله گو بودند و یکی از آنها انبوهی کتاب را در گوشه اتاق جمع کرده بود وخود را برای دکترا آماده میکرد و میگفت انشاالله تا من این کتابها را میخوانم برادرم هم برمیگردد. از این خانواده خداحافظی کردیم و در مسیرمان به مغازه تعمیرگاهی رسیدیم و پدری چشم انتظار را در حال تعمیر ماشین دیدم. وی دخترش در داخل فرقه رجوی اسیر میباشد. وی نیز با گرمی از ما استقبال نمود و کمی با وی شوخی کردیم و نخواستیم بیشتر مزاحم کار و کاسبی وی شویم وبا تعارفات زیاد با خداحافظی جداشدیم.
در روزهای متوالی با خانواده ها دیدار کردیم. هرکدام صمیمی تر و گرمتر و خوش برخورد تر بودند. بر همین منوال با همه خانواده های ساکن خرم آباد دیدار کردیم و آخرین وضعیت فرزندانشان و وضعیت فلاکت بار فرقه رجوی را با هم مورد بحث قرار دادیم و همه خانواده ها بدون استثنا با عزمی راسخ بر ادامه تلاش و فعالیت علیه فرقه و برای رهایی فرزندان خود پای فشردند.
و در پی این دوره از دیدارها بسمت بروجرد و دورود حرکت کردیم و با تک تک خانواده ها بطور صمیمانه دیدار داشتیم و نکته جالب اینجا بود که اخبار و اطلاعات ما از فرزندانشان تقریبا بروز و جدید بود و طی اطلاعات و خبرهایی که از داخل تشکیلات فرقه داشتیم مشخصا از اوضاع و احوال فرزندان این خانواده ها با اطلاع بودیم و حتی میدانستیم که بعضا برای جدایی قریب الوقوع اعلام آمادگی کرده بودند که این موضوع در خوشحال کردن خانواده ها و عزم جزم آنها برای رهایی فرزندانشان تاثیر صد چندانی داشت.
در این دیدارها نکات و ملاحظاتی وجود داشت که خیلی برای خودمان جالب و انگیزاننده بود. در اکثر خانه ها عکس ها و تصاویر این عزیزانی که اسیر فرقه رجوی هستند قاب گرفته شده و مادران پیر و سالخورده با ترکیبی از نومیدی و امیدواری منتظر دیدار عزیزانشان بودند و از ما بعنوان اعضای انجمن میپرسیدند که یعنی شما میگید من قبل از مردن بچه ام رو میبینم؟
یا به خانواده ای مراجعه کردیم که متاسفانه پدری بتازگی در اوج حسرت دیدار با پسرش ناکام چشم از دنیا فروبسته بود که این موضوع به عقده و بغضی فروخورده برای سایر اعضای خانواده تبدیل شده بود.
این دوره از دیدارها از کلیه خانواده ها از شهرستانهای پلدختر و معمولان نیز دیدن کردیم و اگرچه خانواده ها از این دیدار بسیار خوشحال شدند و اکثرا ما را بجای فرزندان خود میپنداشتند اما حقیقتا حال و روزشان در فراق فرزندان و حسرت دیدار آنها برای ما هم بسیار سنگین و ناراحت کننده بود و لذا با هم تجدید عهد و پیمان کردیم تا ادامه این حرکت و مبارزه علیه فرقه رجوی و رهایی کامل فرزندانمان و برچیدن و فروپاشی تشکیلات این فرقه ضد بشر، یک دم از پای ننشینیم.