آیا خودسوزی ندا حسنی بایستی به فراموشی سپرده شود؟

آیا خودسوزی ندا حسنی بایستی به فراموشی سپرده شود؟

اصغر فرزین
در سالهای 76 و 77 من مسئول آموزش و مربی تعمیرات تانکهای چیفتن در اشرف بودم. هنرجوئی به نام ندا حسنی داشتم. وی فردی کم سن و سال ، آرام و به ستوه آمده از کاری بود که سیستم برایش مقدر کرده بود. در کلاسها و کار عملی او را میدیدم. گاهاً از او سوال درسی میپرسیدم و گاهی در کارهای تعمیرات وی را راهنمائی میکردم. بعدها وی به دلیل مدارک قانونی و پاسپورت کشورهای خارجی برای حمایت از بند «ر» (ریاست جمهوری مریم رجوی) به خارجه فرستاده شد. چندبار نیز عکس وی در نشریات خارجی در حین رژه به چاپ رسیده بود. اما این انسان بیگناه پس از دستگیری مریم رجوی طعمه آتشی شد که قرار نبود وی را بسوزاند، اما اینچنین شد. در همان ایام مریم رجوی سراسیمه از فرط ترس و استیصال زمانی که توسط پلیس فرانسه دستگیر شده بود خود به زبان آورد که «من عضو سازمان نیستم!!!» بعد هم گفت «من اصلاً عضو شورای ملی مقاومت هم نیستم!!!» و بعد گفت من بعنوان یک ایرانی… و آنقدر عقب نشینی کرد که من خیال کردم وی فردی عادی است! عجبا که وقتی در عراق است میگوید من رهبری هستم و رئیس جمهور همینکه به فرانسه میرسد همه چیز را انکار میکند. این خانم درست 2 روز قبل از شروع جنگ آمریکا و عراق به همراه تعدادی دیگر از درباریان خود به فرانسه گریخت و شعار میخواهم زنده بمانم را میداد!
اما از آنجا که وی برای حفظ جان بی ارزش و ناچیزش که سالها مجاهدین را به فدای آن فرامیخواند از بازی روزگار وقتی نوبت خودش شد قالب تهی کرد. اما از بد حادثه چون خود جوهر انسانی و مبارزاتی را نداشت، از پیشمرگانی استفاده میکرد تا خود را از زندان فرانسه!! رهائی بخشد. چرا که خانم رجوی اصلاً عادت نداشت که در بازداشت بماند و حاضر بود برای آزادی خود دست به هر کاری بزند. اما نه! چرا؟ چون افراد دیگری بودند که متأسفانه در برابر تأثیرها و جوسازی ها و قوانین تشکیلاتی بلا دفاع بودند. فرمان از این قرار بود «خواهر مریم دستگیر شده و میخواهند او را به ایران تحویل دهند برای آزادی او هرکاری که میتوانید بکنید و بایستی جوی را ایجاد کنید که از این معامله بین فرانسه و ایران جلوگیری کنید!»
خب تا اینجا درست، اما راه حل چیست؟ بایستی افراد مساعد را به خودسوزی بگمارید!
پس همه بایستی نامه خودسوزی بنویسند چه در عراق و چه در فرانسه و هرکجا. تا ببینیم این قرعه به اسم چه کسی بیرون می آید. البته آنها که به «رهبری»! نزدیکتر هستند مثل نسرین، فهیمه و… نبایستی انتخاب شوند. سطح بعدی و… نیز. نمیخواهیم ببینند چه کسی مشتاق تر است. از او نامه داوطلبانه را بگیرید تا به وی ابلاغ کنیم.
همین را دشته باشید. در همان ایام ما در قرارگاه اشرف بودیم که گفتند ما همه حاضریم خودسوزی کنیم! اصلاً این موضوع از کجا آمد؟ معلوم نشد. در نشستی این خبر اعلام شد که «رئیس جمهور! دستگیر شده و بایستی هرکاری میتوانید بکنید.» پس از نشست مسئولم پیش من آمد و گفت «نامه خودسوزی ننوشتی» گفتم «نه چرا بنویسم» گفت «همه بچه های یگان نوشته اند فقط مال تو مانده» گفتم «خواهر مریم! با این چیزها آزاد نمیشود» که وی ناراحت شد و رفت وبعداً چندین بار پیگری کرد که چه شد؟ همین دستور به فرانسه هم رسیده بود و یا حتی شاید از آنجا آمده بود و قرار بود افرادی دست به اینکار بزنند. اینطور بود که ندا حسنی انتخاب شد.
بایستی به تبع آن بقیه نیز تا آزادی مریم همین کار را ادامه میدادند این فرمان تشکیلاتی بود و اگر انجام نمیدادیم تا ابدالدهر خشم رهبری و شرمندگی از آن ما بود زیرا خود از زیر آنچه داوطلبانه نوشته بودیم شانه خالی کردیم.
حالا بشنوید از آنکه همه در اور سورواز داشتند گریه میکردند و جوی را بوجود آورده بودند که انگار همین الان خواهر مریم را قیمه قیمه کرده و بر سر دار برده و یا با گیوتین سر وی را می زدند و یا به زندان باستیل فرانسه او را منتقل خواهند کرد! پس بی غیرتها شما چرا نشسته اید غیرتتان کجا رفته که صدای حاضر حاضر… بلند شد. تا همه برای این خودسوزی و اعتراض بپاخیزند. اما چرا تشکیلات آنها که به رهبری نزدیک تر بودند را انتخاب نکرد؟ چرا مهدی ابریشمچی نه ؟ چرا بهنام نه ؟ چرا نسرین نه؟ چرا فهیمه نه؟ چرا خوشگذرانان اور نه؟ اما ندا حسنی آری چه دلیلی داشت؟ و این فرمان به چند نفر ابلاغ شد و چند نفر شانه خالی کردند تا دست آخر ندا حسنی این انسان معصوم و بیگناه در تنگنائی گیر کرد که مجبور به قبول اینکار شد.
به هر حال این جنایتی است که تشکیلات در حق یکی از اعضا خود انجام داد. اگر چه سه هفته بعد مریم رجوی آزاد شد و نهایتاً حکم بازداشت خانگی را به او دادند! و حالا نیز دیگر اصلاً یادی از ندا ها نخواهد شد. اما پیکرهای سوخته ای (که به خاطر انسان ترسوئی که ادعای رهبری دارد) اینچنین بر خاک افتادند. بایستی پرسید راستی گناه شما چه بود که چنین سوختید؟ خدا را شکر که ما هنوز هستیم تا نگذاریم این جنایت های فرقه گرایانه فراموش شود.
امیدوارم در همین جهان بتوانم در دادگاهی حضور پیدا کنم و این جنایت ها را به قاضی بگویم تا خود درباره آن حکم کند. گاهاً به یاد ضحاک می افتم که بایستی هر روز جوانانی را به خاطر مارهای دوش خود به قربانی می گرفت. آیا این خودسوزی و به کشتن دادن انسانها توسط یک فرد برای نمیدانم اسمش را چه بگذارم کاری ضحاک وار نیست؟
پس من آن معلمی هستم که عهد کرده ام تا در احقاق و احیاء خون به ناحق ریخته شاگرد خود بکوشم. اگر چه هرکداز این جنایت ها شایان تحقیقات بسیار است تا بدانیم چگونه و به دست چه کسانی به انجام رسیده است.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا