همه منتظر آمدنت به خاک وطن هستند…

به: اسماعیل نیکزاد (اهل گیلان)
از: احمد رضاپورمقدم
به نام خدا
گمشده بیست ساله مان کاش هم اکنون رخ آن یوسف یعقوب یا وصف دیگر تاریخ عشق فرهاد شیرین را میدید.
آقای نیکزاد: کاش من نقاش بودم و حرف دل خویش را نقش می بستم و تو میدیدی. چون در این صورت شما با چشم روح و قلبی عاطفی به تصویر می نگریستی. چه کنم که بین این فاصله ما و شما را فقط نگارش و کاغذ طی می کند.
اسماعیل بیست سال است که زندگی فعلی خود را تجربه نمودی.
نمی دانم چگونه عمر سپری می نماییم یادت هست، آیا خاطرات خانوادگی خود را مرور مینمایی…. آن پدر زحمتکش و صدیق، مادر پر لطف و مهربان خانواده پر جمعیت با برادران و خواهران بسیار با عطفه از جمله برادر بزرگ علی آقا، حسن ، قاسم و خواهران سکینه، فاطمه ، رقیه ، زری ، طیبه و زینب آنها را به یاد داری؟ همگی خوبند و مشغول زندگی همراه با بچه های قد و نیم قد. واقعاً همگی دیدن دارند.
صادقانه بگویم خداوند کریم انسان را آزاد آفرید تا آزاد زندگی کند، بخوانَد و تفکر کند، تجربه نماید و بیندیشد و زندگی درست پیشه گیرد تا جسم و روح خویش را مرهم گذارد.
گمشده ام، ما جملگی (خانواده ات) آن انسانهایی هستیم نیازمند به دیدار و مهر تو.
چون چشم به راهیم. فقط شما با یک همت، تفکر و دگرگونی و مهمتر از همه خواستن، نیاز ما را بر طرف خواهی نمود.
خلاصه میکنم، مدتی پیش نامه ای به دستمان رسید از یک انجمن جدید التأسیس به نام «انجمن نجات» که از خانواده های هم دردمان تشکیل شده و بسیار فعال و استقلال یافته حتی در جوامع بین الملل است. آنها به ما خبر زنده بودن شما را دادند و ما بسیار خوشحال و امیدوار به یک روز دیدار شدیم. چون این انجمن از نهاد مردم بود. با دیدن آنها متوجه شدیم اگر مردم بخواهند میتوانند حتی برای «نجات». انشاءالله… برای نجات مساعدت می کنی.
آقای نیکزاد بی ریا بگویم شاید قلم زیاد فعال گشته و سرت را درد آورده باشم مرا ببخش. این جا همه منتظر آمدنت به خاک وطن هستند تا زندگی دیگری را شروع کنی.
اسماعیل جان کارت صلیب سرخ جهانی تو که مربوط به اسارت شما میباشد، در دست ما است.
این موارد به ما امید زیادی میدهد و تو هم امیدوار باش چون که تو در ایران شاکی خصوصی نداری و دلایل رفتن شما به آنجا مشکلات تو در اسارت بوده که فقط تو میدانی و افراد همانند تو.
به امید خدا نامه ام را شروع کردم و با امید خدا به پایان میبرم. امیدوارم خداوند رحمان هیچ امیدی را نا امید نکند.
اسماعیل جان دوستت دارم.

احمد رضاپور با خانواده: احمد – طیبه – سعید – سمیرا

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا