رنجنامه اي از اعضاي انجمن نجات به همرزمان سابق مستقر در كمپ امريكايي!

رنجنامه اي از اعضاي انجمن نجات به همرزمان سابق مستقر در كمپ امريكايي!


ياران ديروز! سلام!
غمگنان! امروز! سلام!
حق بود خيلي پيش از اين چنين ارتباطي را با شما برقرار مي كرديم اما اين عدم ارتباط به معناي اين نيست كه سراغ شما را نگرفته و يا جوياي احوال و اخبار مربوط به شما نبوده ايم. اتفاقاً‌ با همه مشغله زندگي كه سخت ما را به خود درگير كرده است، روزي نبوده كه پي گير و پرسان مسايل شما نباشيم. اما دير تماس گرفتن ما با شما يك مشكل بزرگ هم در پي داشت كه الان و در حال نگارش اين نوشتار آن را بهتر درك مي كنيم. آن مشكل اينست كه؛‌ اصلاً نمي دانيم از كجا،‌از چه و از كه براي شما حرف بزنيم. آنقدر سخن ناگفته در گلومان داريم كه تقدم و تأخرش را نمي توانيم معلوم كنيم. اما، بايد از يك جايي شروع كرد، و چه بهتر اينكه از زندگي بگوييم. از زندگي در وطن، وطني كه ذره ذره خاكش از آن ما و شما است! چند روز قبل چند تن از بچه هاي خودمان – يعني رها شدگان از زنجير رجويان! – گرد هم آمده بوديم و در يك محفل دوستانه با همديگر گپ مي زديم. ( اما باور كنيد محفل ما نه شعبه سپاه پاسداران‌بود نه رنگ و بويي از وحشت در آن راه داشت. سازمان‌ي هم نبود كه بخواهد پاچه گيري كند.) جليل آلبوغبيش را كه حتماً به ياد داريد. همان فريبرز خودمان. جليل ضمن تداعي پاره يي از خاطراتش مطلبي را گفت كه ژرفناي فاجعه آميز بودن آن را تازه و اينجا فهميديم.. جليل مي گفت ؛ يك روز ( در قرارگاه اشرف ) يكي از بچه هاي ميليشيا كه از اروپا آمده بود از من پرسيد : توي ايران تلويزيون هم هست؟‌. وقتي جليل اين را نقل كرد چنان شليك خنده بچه ها بلند شد كه صداي آن تا چند خانه آنطرف تر هم ميرفت. بيچاره بچه هاي ميليشيا! اصلاً بيچاره خود ما! چون بي خبري ما هم كمتر از آنها نبود. شايد باور نكنيد،‌ولي يكي از مشكلات بچه هايي كه به كشور برگشته اند همين بي خبري ازمناسبات اجتماعي و پا به پا نبودن آنها با تحولات چند سال اخير ايران است. نوجوانان و حتي بچه هاي خردسال ايراني اغلب مشغوليات و تفريح و سرگرمي شان كاركردن با كامپيوتر است. برادران و خواهران كوچكتر خودمان آنقدر همپاي تحولات تكنولوژيكي پيش رفته اند كه حقيقتاً ما در برابر آنها احساس عجز مي كنيم.
بنظر شما چرا سازمان ما را آنگونه در غفلت و نادانستگي غرق كرده بود؟ چرا رجوي ما را در جهل مركب رهنمون ميشد؟ مگر دانايي و دانستگي چه مغايرتي با آرمانهاي مبارزاتي داشت؟
ما امروز در بطن واقعيات كشور و در كنار ساير هموطنان كه قرار گرفته ايم خيلي بهتر و بيشتر از زماني كه هنوز در سازمان و يا حتي در كمپ امريكايي بوديم به درك و دريافت روشن تري از اين چرا ها نايل گشته ايم. اگر چه شما نيز خود را از پيله ساخته دست رجوي بدر آورده ايد،‌ ولي باور كنيد تا همانند ما به كشورتان باز نگرديد عمق خيانت هاي رجوي در حق خودتان و ديگر افراد سازمان را به وضوح در نمي يابيد. خدا نصيب كند ، بياييد و حداقل نه در كلان شهرهاي ايران بلكه سري به روستاهاي آبا اجدادي تان بزنيد. چوپان عشايري هم يك راديو چند موج بن گوش خود دارد و يك تلفن همراه روي كمرش نصب كرده است. رجوي ما را چنان تحميق مي كرد كه حتي از داشتن يك راديو تزانزيستوري هم محروم بوديم. بنظر شما چرا؟ چه بوده ها و چه حقايقي بود كه دانستن آن براي ما خطرناك مي نمود؟ آيا جز اينكه با تابش نور حقيقت بر ذهن و ضمير ما دروغهاي رجوي را برملا مي ساخت؟‌
آن بچه هاي ميليشيا كه از بدو كودكي تا كنون نه ايران را ديده اند و نه خبري ( جز داده هاي رجوي) از درون كشور دارند و يا حتي همان كادرهاي رده بالا و نيروهاي قديمي كه پانزده يا بيست سال است از كشور خارج شده اند جز همان ديده ها و دانسته هاي دو دهه پيش ترشان،‌از تحولات اجتماعي ،‌اقتصادي و سياسي ايران چه ميدانند؟‌ ابراهيم خدابنده ( عضو سابق شوراي ملي مقاومت كه الان در ايران است ) اخيراً در يكي از سخنراني هايش مي گفت :‌من وقتي به ايران آمدم تازه فهميدم ورزشكاري به نام حسين رضا زاده داريم كه قهرمان جهان است! ابراهيم خدابنده كه عضو شوراي ملي مقاومت و در بخش روابط بين المللي بوده نمونه يي ملموس از خيانت رجوي است. به قول يبر قنواتي ( يا همان داريوش كله خراب خودمان) كه در محفل ما حضور داشت ؛‌سازمان با آن همه قمپز و ژست دمكراسي خواهي اش فقط يك نشريه خودش را به گوهران بي بديل مسعود مي داد آن وقت در ايران كه رجوي مي گويد اختناق و سركوب است تعداد روزنامه هاي صبح و عصرش به اندازه همه نفرات سازمان رجوي است!‌ اصلاً‌وقتي مي روي در كيوسك هاي مطبوعاتي آنقدر تنوع و تضاد افكار به چشم مي خورد كه نمي داني كدام نشريه و جريده را برداري!
بچه هايي كه به كشور برگشته اند همانند كودكي هستند كه تازه دندان هايش روييده باشد و هر نوع غذايي را نتواند هضم نمايد. باور كنيد اغلب ما هنوز هم شب هايي هست كه كابوس هاي وحشتناكي مي بينيم. حميد حسني مي گفت : شب ها گاه خواب مي بينم در ابوغريب هستم!. اما هر چه هست،‌هر كدام از ما زندگي عادي خود را آغاز كرده ايم. به صراحت مي گوييم كه شايد يكي از مشكلات اساسي ما نگرش مردم پيراموني و بستگان و اقوام مان است كه با نگاهي ملامت گر به ما مي نگرند. همين خلقي كه مسعود و مريم مي گفتند شب و روز در فكر سازمان هستند تنها نگرشي كه نسبت به سازمان در فكرشان نهاديه شده اينست كه مجاهدين خلق ( يا به قول خودشان؛‌منافقين!)‌ ستون پنجم صداميان و سازماني وطن فروش است كه در طول جنگ ايران و عراق كاري جز خيانت به ايرانيان نداشته اند. اما،‌ با وجود اين نگرش،‌سعه صدر اين ملت خيلي بيشتر از اينهاست و همين كه حقايق را از زبان ما مي شنوند ضمن اظهار همدردي با ما هزاران بار لعن و نفرين حواله رجوي مي نمايند. ما به خوبي مي دانيم يكي از مسايلي كه شما ‌در كمپ با آن درگير هستيد بحث مربوط به آينده و مسايل اقتصادي و معيشتي است. ما نمي خواهيم در باغ سبز را به شما نشان بدهيم ولي واقعيت اين است كه بچه هاي برگشته به ايران هر كدام كمر همت بسته و روي پاي خود ايستاده است. سازمان در سالهاي متمادي علاوه بر تهي كردن افراد بلحاظ فكري و تمام بلاهايي كه سرما آورد، ما را به عناصري بي اراده مبدل كرده بود كه مسايل مان را بايد سازمان حل مي كرد. و چون بلحاظ اقتصادي و نيازمنديهاي صنفي سازمان ما را تغذيه مي كرد و بقول معروف چون از كيسه صاحبخانه مي خورديم لازم است يك پروسه زماني طي شود تا به درك ضرورت استقلال فردي خود پي ببريم. بچه ها با توانمنديهاي فردي كه دارند هر يك به كار دلخواه خويش مشغول شده است. متأسفانه عقب افتاددگي ما از تحولات جامعه ايران و خاصه اينكه چون سازمان مانع از ادامه تحصيلات ما شده بود اغلب بلحاظ تحصيلي فاقد مدارك و مدارج علمي هستيم. اما اينها كه گفته شد عليرغم تأثيرگذاري بر شرايط واقعي مان ،‌باز هم مانع از تلاش و تكاپوي ما جهت جبران واپس رفتن و عقب ماندگي از زندگي نشده است. غلامرضا سگوند يك شركت خصوصي تأسيس كرده است و فعالانه در پي عقد قراردادهاي كاري با دواير دولتي و يا شركتهاي خصوصي است. يك اتومبيل پرايد هم با پول وام خريداري كرده و ساعاتي از روز را باماشين خود كار مي كند. ايمان تركمن يك مغازه پوشاك فروشي تأسيس كرده است. شايد ذكر وضعيت تك تك بچه ها براي شما جالب باشد اما باور كنيد بچه هايي كه به ايران برگشته ند برخلاف سالهايي كه در سازمان كارشان تنها ‌چاله بكن چاله پر كن‌ بود، الان قفط دارند چاله و چوله هاي ساليان گذشته شان را پر مي كنند. اما از اينها كه بگذريم، شما خوب مي دانيد سازمان هميشه بچه هايي كه به ايران بر ميگشتند يا خواستار بازگشت به زندگي و وطن بودند را از مسايل امنيتي و زندان و شكنجه و اعدام مي ترسانيد. ولي ديگر كيست كه نداند رجوي اين قصه ها را به چه منظور به خورد ما مي داد؟!
بعد از اينكه به ايران آمديم بعضاً بچه هايي كه سالهاي قبل سازمان عكس و زندگي نامه شان را منتشر كرده و بعنوان شهيد و كشته شدگان توسط رژيم معرفي شان كرده بود در كمال ناباوري آنهارا سالم و قبراق ملاقات كرديم. امروز يك مورد (‌و فقط يك مورد!)‌ نميتوان از بچه هاي جداشده را سراغ گرفت كه حتي يك ساعت زنداني اش كرده باشند!‌تابويي كه سازمان از شرايط و برخورد دولت ايران براي ما ساخته بود حتي تا روزهاي اوليه برگشت مان در ذهن مان وجود داشت. با وجودي كه همان روز رسيدن به ايران طي مراسم گرم و صميمانه يي تحويل خانواده هايمان شده بوديم اما چون سالها رجوي از شكنجه و زندان و اعدام داستان سرايي كرده بود بعضاً‌ تا يك ماه اول هم فكر مي كرديم عنقريب مأموران مي آيند و ما را دست بسته و چشم بسته راهي سياهچال مي نمايند. بقول محمد رضا عساكره مي گفت: روزهاي نخست وقتي كسي زنگ منزل مان را به صدا در مي آورد فكر مي كردم لابد وقتش رسيده و آمده اند كه مرا به زندان ببرند! جداً‌،نمي دانيم در حق رجوي چه نفريني بكنيم كه برايش كم نباشد ؟!
عزيزان دلسوخته!
ياران پريشان خاطر!
ما ( و شما) نسل غريبي هستيم. غريب از آن جهت كه در اين جهان پر رمز و راز با همه تنوعاتي كه جوامع و گروه هاي انساني دارند، باتمام گونه گونگي طيف ها و تيپ هاي فكري كه در گوشه گوشه جهان معاصر پراكنده اند،‌نمي توان همانندي براي ما جستجو كرد. نسل ما نسلي است كه همه داشته ها و تمام چيزهايي كه قرار بود داشته باشيم توسط خودكامه يي ديكتاتور به نام مسعود رجوي به تاراج برده شد. جواناني كه زندگي نكرده پير شدند. پيرسالاني كه هر شب حيات مان به درازاي تاريخ يك ملت است. چقدر ساده و ناگهاني اعتمادمان به غارت رفت. نه تنها رضاي خدا را به كف نياورديم بلكه گستاخانه رو در روي خلق خدا قد برافراشتيم. پدر و مادري كه لحظه لحظه عمرشان به آروزي بالندگي و قد كشيدن ما گذشت و در حسرت ديدارمان له له زنان به هزار و يك التماس و التجا درب قرارگاه اشرف را كوبيدند با نيرنگ و افسون رجوي چنان در چشم ما سياه شدند كه چه بي پروا بدترين بي حرمتي ها را در حق شان روا داشتيم. رجوي و آدمكهاي كوكي اش در پاسخ محبت و مهرباني محض خانواده هايمان در گوشمان چونان ابليس نجوا كردند كه اينها افراد وزارت اطلاعات رژيم هستند!‌براستي آيا اگر بخشايش پدر و عفو مادر شامل ما نشود راه نجاتي به صحراي قيامت پيش رو خواهيم داشت؟!
بچه هايي كه اخيراً از سازمان جدا شده اند مي گفتند فرماندهان قرارگاه اشرف به نفرات توجيه كرده بودند اگر پدر و مادر يا اعضاي خانواده تان از شما خواستند كه به ايران بازگرديد با آنها برخورد فيزيكي بكنيد كه ديگر اين خواسته رامطرح ننمايند! هيهات! هيهات! بر ما چه رفته است؟!‌ جوانان ايراني كه روزي سرشار از عاطفه و عشق به خانواده بود اينك بايد بر رخسار پدر يا مادر دردمند خويش سيلي بزند. اين درد را به كجا و به كه بازگوييم؟! حتي از شقي ترين چهره هاي تاريخ جهان چنين رفتاري مشاهده نشده است. رجوي خود كه كمترين ارزش و حرفي براي دوام و قوام خانواده قايل نبود و نيست ‌،ما را همگون و همسان خود مي خواست. مگر يادمان رفته همين رجوي چگونه زن معلولش اشرف و فرزند خردسالش مصطفي را در مهلكه باقي گذاشت و براي چند صباحي معاشقه و مغازله با بني صدر از كشور گريخت؟ بيچاره اعضاي خانواده رجوي كه تماماً قرباني اين هيولاي آدمخوار شدند. ‌مي گويند مصطفي پسر رجوي مدتهاست بخاطر اينكه پي به ماهيت شهوتران پدر برده مسئله دار شده است. مصطفي خوب مي داند پدرش مي توانست اشرف را از مهلكه نجات دهد و همراه خود ببرد اما كيست كه نداند رجوي درون سينه اش بجاي قلب انساني يك فسيل دارد! آيا رجوي كه داعيه پيروي (‌و به زعم خودش جانشيني!!)‌ پيامبر اسلام را دارد مي تواند به اين پرسش پاسخ بدهد كه پيامبر اسلام با شرايط دشوار سالهاي بعثت و عصر جاهليت كه بسيار پيچيده تر از شرايط امروز بوده چرا هر روز به ديدن دخترش حضرت فاطمه (ع)‌ ‌ مي رفته و به تعبير خود آن بزرگوار اگر روزي چهره فاطمه را نمي ديد احساس كسالت ميكرد؟!‌ اصلاً ‌تفسير رجوي از اين آيه قران چيست كه خداوند فرموده است حتي اگر به پدر و مادر خود يك اف هم بگوييد عذاب خداوند بر شما نازل مي شود؟! شايد رجوي به خود اجازه و جسارت مي دهد كه حتي در محكمات قراني هم دخل و تصرف نمايد.
واقعاً‌به كدام گوشه از اين شب تيره قباي ژنده خود را بياويزيم؟‌اگر چه امروزه مجامع بين المللي و مدافعان حقوق بشر شناخت نسبي خوبي بواسطه افشاگري هاي ما جداشدگان نسبت به تشكيلات رجوي بدست آورده اند اما درك اين فجايع نيازمند اين است كه ديگران هم مانند ما مناسبات درون تشكيلاتي مجاهدين رابا تار و پودشان لمس نمايند. اگر چه به مصداق ضرب المثل شنيدن كي بود مانند ديدن‌پذيرش اين واقعيات و خاصه هضم آن بسيار دشوار است. دشوار از اين سبب كه در عصر تكنولوژي و در قرن ماشينيزم هنوز تشكيلاتي وجود داشته باشد كه بقاي خود را ترويج ارتجاعي ترين افكار مي داند. شما خود با گوشت و پوست مناسبات تشكيلات رجوي را درك كرده ايد و سخن گفتن راجع به آن جز تكرار و تداعي خاطرات تلخ چيزي نيست و ما هم با اين نامه دوستانه نمي خواهيم مايه رنجش خاطر شما شويم. اما حكايت اينست كه شايد در لابلاي همين واگويه ها راه برون رفت از آن منجلاب ساخته رجوي را براي ديگر هموطنان و ياران سابق مان پيدا كنيم. در همايش ها و ميزگردهاي افشاگرانه يي كه در ايران براي خانواده هاي دربند خود ( و خانواده هاي ديگر اعضاي سازمان)‌برگزار كرده ايم هميشه حاصل اين نشست ها شيون و شگفتي‌خانواده ها بوده است. شيون براي فرزندان شان كه با روشنگري ما تازه اين خانواده ها به عمق فاجعه يي كه جگرگوشه شان گرفتارش شده پي برده اند و در حقيقت شيون بر روياهايي كه تاكنون نسبت به شرايط فرزندانشان در سر داشته اند. اما ‌شگفتي‌براي چه؟ شگفتي خانواده ها از اين بوده كه در عصر كامپيوتر فرزندانشان اجازه نوشتن يك نامه يا تماس تلفني راهم ندارند!‌و شگفتي خانواده ها زماني به اوج خود مي رسيد كه به آنها ميگفتيم؛ ‌سازمان جداشدگان را تهديد به اعدام انقلابي كرده است! در يكي از همايش هايي كه داشتيم مادر پيري عصا زنان درحالي كه چون ابر بهاري اشك مي ريخت به ما (‌بچه هاي برگشته به ايران) مي گفت:‌من يك فرزندم سالها قبل در يكي از عمليات هاي سازمان كشته شد و فرزند ديگرم در سازمان است ولي وقتي مدتي پيش جهت ملاقات با او به درب قرارگاه اشرف رفتم تعدادي از مجاهدين پس از اينكه خيلي اهانت و ناسزا به من گفتند با بي شرمي گفتند: ‌تو مأمور وزارت اطلاعات ايران هستي! البته موارد مشابه به اين مادر زجر كشيده را اخيراً باز هم ديده بوديم‌،اما واقعاً رجوي چقدر درحماقت خود غرق شده است كه حتي ذره يي پايگاه و جايگاه كه در بين برخي خانواده هاي اعضايش داشته همان راهم بر باد داد و ماهيت ضد انساني خود را چقدر جالب پيش چشم اين ها به نمايش نهاد.
دوستان و همرزمان سابق!
ما اصراري نداريم كه حتماً به ايران بازگرديد اما وظيفه انساني خود دانستيم تا به واسطه سال ها همكناري با شما، حداقل گوشه يي از واقعيات جاري در كشورمان را به آگاهي تان برسانيم. ايران با تمام واقعياتش خاك شماست!‌گل اينجا گل شما و خار آن نيز خار شماست!‌ حتي آنطور كه رجوي و سرسپردگانش به ما القا مي كردند اگر ايران يك مخروبه و تلي از خاكستر هم باشد اين ما هستيم كه بايد آن را بسازيم. اگر چه به لحاظ كيفي و كمي چنان تغييراتي در ايران صورت گرفته است كه قطعاً‌ مايه حيرت كساني است كه پس از سالها به اينجا پا ميگذراند. اما حتي بنا را بر اين مي گذاريم كه ايران همان كشوري است كه رجوي تصاوير بيست سي سال پيش آن را درچشم ما به نمايش مي گذاشت مگر نه اينكه بايد سهم خود و تكليف مان نسبت به اين مرز و بوم اجدادي مان را ايفا نماييم!؟‌ به لطف خدا روزي شما نيز به كشورتان بازخواهيد گشت و خودتان خواهيد ديد در آن سالهايي كه ما بيابانهاي تفتيده متعلق به صدام را آباد مي كرديم، در آن سالهايي كه با چنگ و دندان خارهاي بيابانهاي سوزان بصره را مي كنديم، هموطنان ما در ايران بزرگترين سدها و نيروگاه ها را مي ساختند. در آنهمه سالها كه رجوي ما را در ‌ديگ استبداد خودش محصور كرده بود و زير باراني از توهين و تحقير ‌غسل هفتگي مي كرديم دركشورمان ايران هزاران كيلومتر شاهراه ارتباطي براي روستاها و شهرها ساخته مي شد. در سالهايي كه كنار مرداب افكار ارتجاعي رجويان در رؤياي كودكانه مان سرابي به نام حوض‌كوثر رجوي چشم حقيقت بين ما را كور كرده بود‌،در حظ ايران زمين هزاران كيلومتر شاه لوله هاي آب براي مناطق محروم احداث مي شده است. در سال هايي كه رجوي قاموس و ادبيات بي رگ و ريشه اش را در وجود ما تزريق مي كرد و از زن به عنوان عفريته‌ از شوهر به نام نرينه وحشي‌و از فرزند بعنوان ‌اسباب نفاق‌سخن مي راند،‌ جوانان هم نسل ما با تشكيل كانون گرم خانواده نشاط و اميد را به كام خود مي ريختند.
اما عزيزان زجر كشيده!‌
اينها كه گفته شد نبايد باعث شود بيش از اين خود را بازنده تلقي كنيد چون با تمام ستم هايي كه از سوي ابليس مجسم ( رجوي) بر ما رفنته است‌،با تمام قهر و قصورمان نسبت به هموطنان و خانواده مان، مطمئن باشيد لطف و مهر اين ملت و خاصه عشقي كه خانواده هايمان نسبت به ما دارند و از همه مهمتر با اراده و همتي كه خودمان به نمايش خواهيم گذاشت‌،خيلي زودتر از آنچه تصور مي كنيد چاله چوله هايي كه به گفت رجوي و به دست خودمان در عرصه زندگيمان كنده ايم همه به نيروي اراده پر خواهد شد. فقط از شما تمنا داريم اگر به بچه هاي قرارگاه دسترسي يافتيد و يا به هر طريقي كه مقدور و ميسر است با آنها تماس برقرار كنيد و آنها را از ورطه ترديد و ترس از دستگاه پوشالي رجوي نجات بدهيد. ما يقين داريم اگر روزي درهاي قرارگاه اشرف گشوده شود و به افراد گرفتار در چنبره زندان رجوي فرصت انتخاب داده شود آنگاه ‌برادر مي ماند و حوضش! ‌اما نبايد به انتظار وقوع معجزه و پيشامد و حادثه بمانيم. حداقل اينكه با توجه به اينكه شرايط شما در كمپ بسيار بازتر از فضاي خفقان آور قرارگاه اشرف است،‌ دريافت ها و دانسته هاي خود را نسبت به مسايل در اختيار ساير نفرات قرارگاه بگذاريد. باز هم تأكيد مي كنيم كه ؛‌ هيچكدام از ما كه به ايران بازگشته ايم بلحاظ امنيتي و آنچه سازمان تبليغ و ترويج مي كرد ذره يي مشكل نداشته و نداريم. رجوي بخاطر اينكه به ديگر نفرات خودش القا نمايد كه افراد جدا شده عوامل وزارت اطلاعات بوده اند و يا توسط رژيم ايران خريداري شده اند اين شايعه را قوت بخشيده كه هر كس به ايران رفته در ازاي دريافت پول رفته است اما ما اينجا صميمانه و صادقانه به شما مي گوييم كه افراد بازگشته همانند هزاران جوان ايراني درون مناسبات اجتماعی قرارگرفته و به اتكاي توانمنديهاي خود و بعضاً با حمايت و پشتوانه خانواده هايشان به زندگي عادي خود مشغول شده اند. پس،‌تمام تابوها را بشكنيد ‌،اراده كنيد و چون پرستوهاي عاشق به آشيانه خود بازگرديد.
به اميد ديدار شما در خاك وطن
انجمن نجات شاخه خوزستان
جمعي از اعضاي جدا شده مجاهدين خلق

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا