بياييد خود را از حصار واماندگي رهايي بخشيد

بياييد خود را از حصار واماندگي رهايي بخشيد



آن گاه كه انسان آزادي آفرينش را باور داشت و بودن در قيد و بندگي انساني ديگر را نپذيرفت ،‌ چگونه مي تواند خود را دربند ببينيد و براي رهايي خويش تلاش ننمايد و در اين راه با تضادها ي دروني و بيروني كه مانع از بند رستن وي هستند،‌ نجنگد؟
آيا مي توان باور داشت كه افرادي با آن همه ادعاها و آرزوهاي ايده آل فرصت آزاد شدن از حصار رااز خويشتن بگيرند؟ و چگونه مي شود كه آزاد كردن خلق جزو آرمان هاي شخص باشد در حالي كه خود از همه برده تر است؟ و آيا مي شود از كسي كه خود در زندان است و جز مضامين و شعارهاي تشكيلات وابسته به آن از دنياي خارج خبري نمي گيرد و يا ناخواسته خبري به وي نمي رسد كه واقعيت ها را آن گونه كه هستند ببينند انتظار داشت كه آزادي و رهايي خلق خود را معنا كند؟ و خيلي آيا و اماهاي ديگري كه پاسخ دادن به آن تنها زماني ممكن خواهد بود كه بتوانيم از چرخيدن به دور خود و تسلسل دور كه باطل و بيهوده مي باشد، اجتناب نماييم و اين مهم نيز بدست نخواهد آمد، مگر با شناختن جايگاه واقعي خويش.
آري من نيز مدت زيادي مانند شماها در حصار تشكيلات بودم و اجازه ورود هيچ فكر و انديشه ديگري غير از آن چه سازمان به ما داده را به حريم مغزم نمي دادم. مي دانيد چرا؟ چون تفكر حاكم بر ذهن ما غير از اين روش را نمي پسندد و همواره خود را با همه ي آن چه غير از خود است در تضاد مي ديده و مي بيند. اصلاً‌گويا جز آن چه سازمان و سران آن مي انديشند و عمل مي كنند، واقعيت ديگري وجود ندارد،‌طوري كه حتي در تحليل مبارزات گروه هاي ديگر و كشورهاي ديگر. سازمان به رد شيوه هاي آنان و به تأييد مشي خود مي پردازد كه اين نهايت خودخواهي و عدم پذيرش افكار غير است و اين موضوع با شعارهاي اعلام شده ي سازمان در تضاد شديد مي باشد.
آيا تاكنون از خود سئوال كرده ايم چرا به محض دور شدن از محيطي كه در آن بوديم و ديدن و شنيدن مناظر و مطالبي غير از آن چه به ما آموخته اند،‌ سريع به نفي مواضع قبلي مي پردازيم و آن را متضاد با آرمان هاي خود مي دانيم؟ بله واقعيت اين است كه متوجه مي شويم در زندان انديشه ها و شعارهاي دهن پركن و برنامه هاي يكنواخت و خسته كننده ي سازمان، ذهنمان بسته بوده و فرصتي برايمان باقي نگذاشتند كه واقع گرايانه به تحليل بپردازيم و انتخاب كنيم و به همين دليل به محض ورود به دنياي خارج از تشكيلات مي بينيم به قول عوام كلاه گشادي سرمان رفته و سعي مي كنيم آن را از سر برداريم‌،البته اين رسيدن ذهن به واقعيت موجود مستلزم پرهيز از روحيه دگمي بودن است كه سازمان افراد را با آن پرورش داده و از دموكراسي مورد ادعاي خود دور داشته.
دوستان اكنون وقت آن فرارسيده كه ازمو قعيت پيش آمده جهت بازيابي خود و وابستگي هاي ذهن خويش بهره ببريم.سال ها دوري از وطن به اميد به وقوع پيوستن جهش يكباره را چگونه سپري كرديد؟! خود بهتر مي توانيد حرف مرا درك كنيد، چون ما هم زبان بوديم. سال ها ماندن در پايگاه هاي ايجاد شده توسط سازمان و تن دادن به آن چه آن ها مي گويند و شنيدن آن چه آن ها مي گويند. صبح تا شب كلاس و آموزش و تحليل هاي دروني سازمان و در پادگان به اين طرف و آن طرف رفتن و چهره ها و خبرهاي تكراري شنيدن از خود بپرسيد چرا از همه آن چه حق يك انسان است ‌،مثل داشتن همسر و فرزند و خانواده محروم ماندن؟ براي اين كه مريم و مسعود در نشست ها دست در دست هم سوداي قدرت را در سر بپرورانند و شماها ( ماها) را به دست زدن و هورا كشيدن وادارند. همه را ترغيب به طلاق و دوري از خانواده بكنند ولي هواداران محروم و بعد به توجيه بپردازند با گفتن انقلاب ايدئولوژيك به گدايي پرداختن در نزد اروپايي ها و توجيه گدايي سياسي و زير پا له شدن شخصيت انساني با گدايي كردن و دم از نجات و حل تضادها زدن، سانسور آن چه غير از گفته هاي سازمان مي باشد و ادعاي پر صداي دموكراسي با آوردن آيه ‌فبشر عبادي الذين يستعمون القول فتبعون الحسنه‌همه ما اين آيه راخوب ياد گرفتيم ،‌چرا در سر برگ اول نشريه مجاهد هميشه به چاپ مي رسيد، ولي آياچنين بود ؟ آيا در پادگان هاي نظامي جز تحليل هاي مطابق با منافع مريم ومسعود گفته شد؟آيا هيچ وقت نظر افكار جهاني و خلقي كه براي رهايي آن شعار داده مي شد، خواسته شد؟ آيا عملكردهاي سازمان آبرويي براي اين شعار باقي گذاشت؟ چه طور مي شود سازمان با شروع جنگ ايران و عراق سعي در اعزام نيرو براي مقابله با دشمن متجاوز به وطن مي كند، ‌اما پس از چندي صدام و حزب بعث مأمن و جايگاه مبارزه انقلابي مي شود؟ با خود فكر كنيم اين تناقض درموضع گيري براي چيست؟ آيا رژيم حاكم بر عراق به خاك ما تجاوز نكرد؟ آيا اين معناي ناسيوناليست بودن مي باشد كه سواي از اين كه چه رژيمي حاكم بر ايران است ، خاك ما مورد هجوم قرار گرفته بود‌،همان خاكي كه سران سازمان از آزادي آن دم مي زنند؟ اكنون صدام و مردم عراق پاسخ آن همه تسليم و بله قربان گويي را چه مي دهند؟ با حمله امريكا به عراق اولين كار صدام خلع سلاح پادگان هاست و اولين عكس العمل مردم مخالف رژيم عراق مقابله و كشتن نيروهاي سازمان مي باشد. آيا نبايد به خود آييم كه پناه بردن به بيگانه عواقبش همين است،‌مسلماً اين شكست فضاحت بار و ذلت سنگيني است كه براي سازمان پيش آمد و اكنون هواداران مستأصل و وامانده اند و در خود دچار تضاد شده اند، سازمان اكنون ديگر نه پادگاني دارد و نه قدرت نظامي با يك كوله باز از سرخوردگي و تأسف. شايد سران هنوز مغرورانه شعار بدهند، ولي هواداران كه همه چيز را از دست دادند، ديگر نبايد فرصت را از دست دهند و با ديدن واقعيت و پايان كار سازمان خود را از اين واماندگي و استيصال رهايي بخشند و بدانند مردن در خاك خود بهتر از با ذلت زندگي كردن و ماندن در كنار سران خودرأي و تشنه ي قدرت سازمان ، دور از وطن است.
به اميد ديدن همگي شما در كنار خانواده و بودن در كشور عزيزمان ايران.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا