بشنو از این آشفته بازار!

بشنو از این آشفته بازار!
فرقه ی رجوی که مدت هاست به دلیل رسوایی های بیش از حد سوراخ دعا را گم کرده و به نقطه ی صفر بازگشته و تازه می خواهد با تحلیل های آب دوغکی به جذب نیرو از پی ریزش روز افزون بپردازد. که همین امر نشان بر آشفتگی رونق بازار تبلیغاتش دارد ، لذا چهره هایی که تا به حال نامشان در هیچ کجای تشکیلات برده نمی شد و عددی به حساب نمی آمد به یک باره ذوق هنری و ادبی اش ( البته با شیوه ی هنر و ادب رجوی) گِل می کند و مقاله می نویسد.یکی از آن گوشه نشین های تازه دست به قلم برده عباس نامور است که با آن مقاله ی مردار طوفان خود حسابی به خاکی زده و دست به دامن شعر و شاعری گشته!! علاوه بر آن بدعت گذاری در فرهنگ فرقه و نوآوری جدید از خود نشان داده و دیگر بریده ها را مأمور اطلاعات رژیم نخوانده ( که لازم به ذکر است بر اثر رو شدن حقیقت، مجبور به چنین بدعت گذاری شده اند) و آنان را بریده ی مزدور نامیده!! چطور شده ؟ گویا دارید می پذیرید که این افشاگران چهره ی پر از ریا و تزویر رجوی و اعوانش، سابقاً از خود آنان و در میان ایشان حضور داشتند. و حداقل به این نتیجه رسیده اند که انکار وابستگی فایده ندارد و باید به تحلیل محتوای کلامشان ایضاً با روش خوش آیند فرقه بپردازند! پس تا این جا نه یک گام که چندین گام خود را به عقب رانده اند و نام بریده ی مزدور را جایگزین کرده اند چرا که طاقت خودشان هم به طاق رسید. چند نفر عضویت شان را تکذیب کنند. یکی دو تا که نیست بالاترین رده تا پایین تر همه را شامل می شود. اما، آقای نامور پرسیدند، چرا آنان نتوانستند مانند شیرزنان و کوه مردان اشرف پایدار با صبر جمیل مقاومت و پایداری کنند ولیکن جوابی ندادند و به چپ راه شعر زدند! ما از شما سئوال می کنیم کدام شیرزنان را منظورتان است، همان ها که با دستور رجوی به تمام ابعاد وجودی خود پشت پازده اند و فرهنگ آشنایشان کینه و نفرت و خشونت شده ،نه عاطفه و حس مادری و اصل خلقت خویش!؟ کدام کوه مردان را نام می برید؟ آنان که حلقه ی ازدواج خود را در سینی رجوی انداختند و کلید اتاق خواب خود را تقدیم وی نمودند؟! و بالاخره از کدام اشرف پایدار سخن به میان آورده اید. همان قلعه ی حسن صباح را می گویید که یکی یکی اعضایش به تنگ آمده و از زیر سیطره ی سربازان امریکا بودن ( که روزی امپریالیستش می خوانند ) خسته شدند و به قول جناب عالی از صبر جمیل دیگر در آنان خبری نیست و روزانه پا به فرار می گذارند و معلوم است که دیگر از صبر خبری نیست، چرا که پس از تحمل زجر و بدبختی و سانسور و از دست دادن خانواده و از همه بالاتر پوچ بودن وعده های رؤیاگونه ی سرنگونی ، صبری برایشان نمانده و حالا افتخارشان این است که خود را از حصار رهانیده اند و به افشای جنایاتی که حاکم بر قلعه است می پردازند تا بقیه ی یاران خود را نیز آگاه سازند. و اما در مورد شعر آخر مقاله چند سطری ات :
اشرف به شوق همان شب ها ، صبح را هم تاریک می بیند و روز به روز تعداد بریده هایش افزون و سر تا انگشت شصت پا و نه تا زانو خم کرده و این رسوایی فرقه ی بد نام رجوی که نتیجه ی دیکتاتوری های جنون آمیزش است ، رسم روزگار است!

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا