انجمن نجات گیلان میزبان خانواده های چشم انتظار – قسمت سوم

آقای هوشنگ زاداسماعیلی پدردردمند داود از اعضای اسیر رجوی در ادامه افزودند: ” رجویهای مزدور وطن فروش همواره بدنبال خبرچینی و وطن فروشی هستند که الان برایتان توضیح میدهم . مادر داود که همسرم باشند بواسطه سالیان درد ناشی ازچشم انتظاری دق کردند وعمرشونو به شمایان دادند ولیکن برغم اطلاع رسانی درسایت نجات واطلاع یافتن فرزند اسیرم ازاین ضایعه، رجویها اجازه ندادند که داود یک تماس با ما بگیرد وعرض تسلیت بگوید وحداقل خودش را تسکین بدهد. ولی بعد از مدتها دوری و بی خبری، درهمین ایام عید سال جدید بود که دیگر پسرم فرهاد با من تماس گرفت وگفت خبرداری که داود دیشب ساعت 2 نیمه شب با من تماس گرفت و سوالاتی ازمن داشت که میخواست که بهش پاسخ بدهم . ازپسرم پرسیدم که لابد داود دلش یاد مادرش افتاده بود ونگران ما هم بود که خواست با ما همدردی کند !

دیدار صمیمی انجمن نجات با شماری از خانواده های چشم انتظار گیلان

پسرم فرهاد با ناراحتی جواب داد نه بابا اصلا اینطورنبود نه تنها یادی ازمادرمرحومه نکرد بلکه ازحال واحوال ما هم چیزی نپرسید،به نظر می رسید تحت نظر نفرات سازمان در حال مکالمه است و مشخص بود راحت نبود که بخواهد حرف دلش را بزند …. دیگه داشت حوصله ام سرمیرفت ازفرهاد پرسیدم خب داود پس ازچه چیزی حرف میزد ومنظورش ازتماس چه بود !؟

فرهاد درحالیکه بغض کرده بود گفت بابا داود روازدست دادیم . آخه عشق وعاطفه چی شد . داود روخودت بهترمیشناسی که چقدرعاشق خانواده خاصه مامان بود ( توام با گریه )

خلاصه ازفرهاد پرسیدم اصل حرف روبزن چه اتفاقی افتاده وداود چه حرفایی میزد که فرهاد نازنینم گفت هیچی بابا ازحال واحوال ما ودرگذشت مامان نپرسید که هیچ! بلکه همه اش دنبال خبرگیری بود تا خوراک رجویهای لعنتی بشود بعنوان مثال می پرسید از وضعیت کرونا چه خبر و تاکنون توی انزلی و رضوانشهر و اسالم وتالش چند نفر ویروسی شدند وچند نفر بر اثر کرونا فوت کردند و………

منهم باهاش دعوا کردم و گفتم برادرمن بخودت بیا و بفهم که داری علیه مملکت خودت عمل می کنی و ناخواسته و نفهمیده گمارده شدی تا خبرچینی بکنی وبرای فرقه که تبلیغاتی داشته باشد خوراک تهیه کنی . مامان فوت کرده . بابا الان توبیمارستان گیل رشت بستری هست . حال واحوالی ازما بپرس واصلا ما میخواهیم با تو در آلبانی دیدارکنیم وهمه هزینه هایش راهم تقبل میکنیم و……..
که دیدم تلفن قطع شد یعنی اجازه ندادند که داود ته دلی با من صحبت کند وخبری ازخودش بدهد وحالی هم ازما بپرسد. فقط میخواستند که داود پیش برنده خط وطن فروشی سازمان رجوی باشد….

درد دوری فرزند، آقای زاد اسماعیلی را روانه ی بیمارستان کرد.

اقای جلال اکبری کهنه سری که به اتفاق برادرش آقا مجید در جلسه حضور داشتند ما بعد شنیدن ماجرای تماس تلفنی داود زاداسماعیلی با خانواده اش گفت: ” رجویها خانواده اعضای اسیرخود را کانون فساد میدانند یعنی که میدانند چنانچه ارتباط اعضاء با خانواده اش برقرارشود حاصلش چیزی جز جدایی و ریزش نیرو درفرقه نبوده ونخواهد بود وبه همین دلیل است که برادرم بعد از 32 سال اسارت درفرقه ولو یک تماس چند دقیقه ای با ما نداشته است. بطورخاص همینک خبردارم که برادرم بعنوان مترجم با بیماران فرقه به بیمارستانهای شهر آلبانی درتردد است و خیلی راحت میتواند تماس بگیرد ولیکن بهش اجازه تماس نمیدهند واصل مطلب همین است که همه چیزدرکنترل رجویها است.”

دیدار صمیمی انجمن نجات با شماری از خانواده های چشم انتظار گیلان

آقا مجید به دنبال صحبت برادرش آقا جلال گفتند: ” مادرم خیلی چشم انتظاری کشید و بیتابی میکرد . باوجودیکه همه فرزندان بالای سرش بودیم ولی چشمش به درب خانه وبه گوشی تلفن دوخته شده بود تا شاید که از ولیرضای اسیر خبری بیاید تا او با آرامش رخ درخاک بکشد وبه آرامش برسد.”

دیدار صمیمی انجمن نجات با شماری از خانواده های چشم انتظار گیلان

آقای علیرضا یوسفی پدرمحمد تقی عضو اسیر رجوی در زندان مانز آلبانی درخصوص وضعیت فرزند اسیرش گفتند:

” پسرم برای خدمت سربازی دردوران دفاع مقدس به جبهه عازم شد وازسیاست وازاین گروه بازیهای مسخره بی اطلاع بود . ازسر تقدیر و سرنوشت به اسارت دشمن درآمد وتمام عمروجوانی خودش را دراسارت رجوی به بطالت گذراند. من خیلی تواین فاصله 30 ساله اذیت شدم وکلا مریض شدم و دیگر توانایی ندارم . خیلی به عراق عازم شدم و دم درب ورودی کمپ اشرف تحصن کردم تا شاید فرزندم را ولو یکبار ببینم . از قضا یکبار رفته بودم ضلع جنوب اشرف تا توانستم محمد تقی را صدا کردم . گریه کردم وازخدا خواستم به فریادم برسد . دیگرخسته و ناامید شده بودم وگوشه ای نشسته بودم که ناباورانه دیدم فرزند نازنینم ازکیوسک بیرون اومده وبه فاصله 50 متری منو نگاه میکنه . بلند شدم با گریه و با صدای بلند صدایش کردم حداقل نزدیکتر بیاد تا سیاج سیم خاردار و من بتونم خوب بعد سالیان دوری ببینمش …ولی متاسفانه یک نفر قلچماق اومد و حولش داد داخل کیوسک ومن آتیش به جونم افتاد و بعد از برگشت به خانه هفته ها مریض بودم وکابوس دیدار با دلبندم رو میدیدم. ( توام با گریه )
تهیه عکس و گزارش : دقتکار

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا