خانم مهناز سپه پور: سران مجاهدین قاتل برادر من هستند

پیام ویدئویی دردمندانه و تاثیرگذار خانم مهناز سپه پور، خواهر ناصر سپه پور کشته شده بدست مجاهدین، به مقامات دولت آلبانی و سازمان بهداشت جهانی

الان وقت نجات جان انسان های گرفتار در اردوگاه این گروه در آلبانی است. لطفاً کمک کنید. پدران، مادران، برادران، خواهران، همسران و فرزندان آنان چشم براهند.

خواهر ناصر سپه پور
خواهر ناصر سپه پور

ناصر سپه پور یکی دیگر از قربانیان فرقه رجوی است. ناصر در سال ۱۳۶۴ به قصد تحصیل در اروپا از مرز کردستان عراق از ایران خارج شد. هدف وی این بود تا از طریق نهادهای بین المللی مستقر در کردستان عراق، راهی برای رفتن به اروپا پیدا کند. ولی ناخواسته گذرش به اردوگاه اشرف افتاد. او بمدت چند ماهی در این اردوگاه بسر برد. ولی با توجه به اینکه او نه سیاسی بوده و نه مجاهدین را می شناخت شبانه از این اردوگاه فرار کرده و به ترکیه رفت. و در آنجا در منزل پسر یکی از دوستان پدرش اقامت گزید.

وی سپس مقداری پول که برای خروج از ترکیه و رفتن به یک کشور اروپای نیاز داشت را از پدرش در ایران درخواست می کند که پدرش هم این مبلغ را تهیه و برای ناصر می فرستد.

خانواده ناصر تا سال ۱۳۸۴ از ایشان هیچ گونه اطلاعاتی در دست نداشتند. حتی با فرستادن عکس ناصر به روزنامه های خارج از کشور پیگیر محل اقامت ایشان شده بودند.

ولی بعدا و از طریق کسانی که از فرقه رجوی در عراق جدا شده و به ایران آمده بودند متوجه می شوند که اکیب های عضو بگیر فرقه در ترکیه با محمل شرکت های کاریابی به وی نزدیک شده و با قول رساندن ناصر به یک کشور اروپایی و گرفتن پاسپورت و اقامت برای او، وی را سوار هواپیمایی می کنند که مقصدش بجای اروپا کشور عراق بود.

خانواده سپه پور تلاش های زیادی برای نجات وی انجام دادند ولی نتیجه ای نگرفتند. آنها نامه های زیادی به ارگانهای بین المللی از جمله؛ کمیته بین المللی صلیب سرخ دفتر تهران، دیده بان حقوق بشر، دفتر نیویورک – واشنگتن – لندن – پاریس، عفو بین الملل – نیویورک – واشنگتن – لندن – پاریس و سازمان حقوق بشر عراق ارسال کردند تا جان وی را نجات دهند.

به گفته دوستان ناصر که از اردوگاه اشرف فرار کرده بودند ناصر تحت اجبار با آنها همکاری می کرد. ضمن اینکه وی بشدت مریض بود ولی هرگز رسیدگی های پزشکی مناسب برای او صورت نمی گرفت. چرا که سازمان معتقد بود که وی تمارض می کند. نهایتا هم سران بدنام فرقه رجوی ناصر را در درگیری با نیروهای عراقی در سال ۱۳۹۰ در قرارگاه اشرف به کشتن دادند.

ویدئویی که ذیلا مشاهده می کنید پیام دردمند و تاثیر گذار خانم مهناز سپه پور برادر ناصر سپه پور است. وی در پیام ویدئویی خود همچون سایر خانواده های دردمند تلاش کرده است توجه مقامات دولت آلبانی و سازمان بهداشت جهانی را به فاجعه ای که هم اکنون در اردوگاه مجاهدین در کشور آلبانی در حال رقم خوردن است جلب کند. تا کسان دیگری مثل برادر وی قربانی وطن فروشی ها و خیانت های رهبران فاسد و بدنام مجاهدین نشوند.

برای دانلود فیلم اینجا را کلیک کنید.

بد نیست در اینجا بخشی از نامه جانسوز خانم مهناز سپه پور به برادرش ناصر در آذرماه ۱۳۸۶ در قرارگاه اشرف که تلاش کرده بود آنرا از طریق صلیب سرخ جهانی بدست ناصر برساند را بیاوریم تا ببینیم که رهبران فاسد و بدنام مجاهدین تا کجا با بی توجهی به احساسات پاک خانواده های چشم انتظار ، خنجر شقاوت و جنایت خود را در قلب و روح آنان فرو برده و پدران و مادران آنها را در آه و حسرت دیدار فرزندانشان دق مرگ کرده اند.

سلام ناصر جان
امشب به یاد تو اشک می ریزم ، امشب می خواهم با تو به راز و نیاز بپردازم و راز دل خویش با تو بگویم . ای رهگذر، آهسته برو که اینجا مادری ۷۳ ساله نشسته ، چه شبها که این فرشته مهربان دیده بر هم ننهاده تا طفل کوچکش را در خواب نگه دارد . چه اشکها بر رخسار پر مهر فرو ریخت تا اشک از دیدگان فرزند ناتوانش بسترد و دهان او را از پی لبخند بگشاید. چه آه ها از سوز دل بر آورد تا سوز دل کودک خردسالش را فرو نشاند و او را به تحمل غم های جهان خو دهد چه راز ها و نیاز ها با خداوند بزرگ کرد تا حیاتی را که برای او جز باری طاقت فرسا نبود به آرامی گذراند و دم بر نیاورد ولی این همه برای چه ؟ هرگز دستی که کائنات را می گرداند بدین بی خبری موجودی را از بر عزیزانش نمی رباید .

برادر عزیزم پدر و مادر به این امید فرزندان خود را پرورش می دهند که در روزگار پیری و افتادگی عصای دست آنان باشند . پدر و مادر و خواهران تو هم جز تو فرزند و برادری ندارند که سایه و تاج سرشان بشود . دوری تو همه ما را آزار می دهد . ۲۲ سال چشم به راه بودیم در هر محفلی که صحبت از برادر بود اشک هایمان جاری می شد دستمان همیشه به سوی خدا بود به سختی می توانستیم خودمان را آرام نگه داریم الان هم مامان و هم بابا هر دو دچار آب مروارید چشم شدند از بس که شبها در پی دوری تو گریه کردند و به امید آینده تحمل کردیم هرگاه به یاد تو می افتیم خاطره های گذشته در ذهنمان جان می گیرد چقدر این خاطره ها را دوست داریم و گرامی می داریم هیچ گاه آن روزگار را از یاد نمی بریم تو همیشه برای ما با ارزش بودی . . .

چشم های من پاره ابری است که هرگز از باریدن خسته نشده است آیا می توانم اشک و حسرت را از طبیعت مسلط خود گرفته در عوض به او خنده و شعف بدهم ؟

اما الهه مرگ با رنگ پریده خود بر در ایستاده و برایش کلبه گدا و قصر شاه فرقی ندارد و در این سالهای کمی که برای زندگی داریم تو بیا که با هم بمانیم من فدای تو به جای همه گلها تویی که تن رنجور ما را بهبود می بخشی تویی که اشکهای ما را خشک می کنی تویی که خستگی ها را از تن ما می زدایی . امیدواریم هر چه زودتر در کنار و آغوش خانواده ات باشی.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا