پایان دیکتاتور بزرگ

بازاري تازه به دوران رسيده،محكم و بي ترديد مي گفت:غير ممكن است صدام اعدام شود.استدلالش اين بود كه صدام عامل آمريكايي ها بود و آن ها نوكرشان را اعدام نمي كنند. نصف حرف اين بازاري كم سواد درست بود.
صدام زماني در خدمت منافع غرب قرار گرفت و غربي ها تا توانستند از او كار كشيدند.اين خدمت بي اجر و مزد آگاهانه بود و از حماقتي بزرگ ريشه مي گرفت.اما منطبق بر اصول سياست نبود و با روح تحولات بشري ناسازگار بود.
در طول مدت حكومت صدام در عراق،در بريتانيا خانم تاچر،جان ميجر و توني بلر به قدرت رسيدند؛در فرانسه ژيسكاردستن،فرانسوا ميتران و ژاك شيراك قدرت را در دست داشته اند و چندين دولت و نخست وزير هم تغيير كرده است و در آمريكا جيمي كارتر،رونالد ريگان،جورج بوش،بيل كلينتون به قدرت رسيدند و قدرت را باز پس دادند و نوبت به نفر پنج- جورج واكر بوش- هم رسيده است.در اين مدت شوروي فروپاشيده و نظام دوقطبي از بين رفت.ميخائيل گورباچف،بوريس يلتسين و ولاديمير پوتين اداره كشوري بيست ميليون كيلومتري و ابرقدرت و يكي از دو قطب جهان و سپس كشوري كوچك تر كه قطبي به حساب نمي آمد را اداره كردند ولي صدام هنوز در قدرت بود و كوچكترين صداي مخالفي را خاموش مي كرد.
صدام نه نابغه بود و نه فرا انسان كه بتواند به تنهايي باري را كه در غرب بسيار پيشرفته، چندين نفر بر دوش مي كشيدند و همواره زير ذره بين احزاب مخالف و مردم بودند بر شانه هاي نحيف و جان بي مقدارش حمل كند.
صدام بود و حكومت مي كرد اما نمي توانست تحولي را كه جهان تجربه مي كرد درك كند و زماني از چرت حماقت پريد كه كار از كار گذشته بود و ديگر براي غرب كسي مانند صدام تكريتي ارزشي نداشت.پس جورج بوش حكم اعدامش را به راحتي و به سرعت تاييد كرد و نصف حرف بازاري كم سواد درست از آب درنيامد.
صدام در گردابي كه خود ساخته بود غرق شد.دموكراسي موهبتي بزرگ است كه قدرت مندان را پس از مدتي و دوره اي از عرصه قدرت به دور نگه مي دارد تا هم جامعه پويا بماند و هم كار به جايي نرسد كه كندن صدام تكريتي از قدرت به جنگي بزرگ و تغيير مفاهيم روابط بين الملل و كشته شدن صدها هزار شهروند عراقي و چندين هزار ميليارد دلار هزينه نياز داشته باشد.دموكراسي از نظر دموكرات ها عامل شكوفايي جامعه انساني است و مطابق حقوق اساسي انسان براي تعيين سرنوشت،اما براي مخالفين مي توان توصيه كرد كه دموكراسي را همچون مرگ كه نعمتي الهي براي بيماران لاعلاج است بينگارند.كنار گذاشتن مفسدي همچون صدام يا موسوليني از قدرت توسط دموكراسي همانند مرگ براي بيماري لاعلاج است كه اگر نميرد عفونتش سرايت مي كند.همان طور كه در عراق سرايت كرد و ايران و كويت را آزار داد.
محال است اما مي توان فرض كرد كه صدام اگر 10 سال پيش يا 15 سال پيش خود از قدرت كناره مي گرفت و سرنوشت مردم عراق را به خود مردم و نخبگان اين كشور مي سپرد امروز هم خود محترم بود و هم مردم عراق چنين ذلتي را تحمل نمي كردند كه رهبرشان پس از سي سال حكومت به دست سربازي آمريكايي از گودال بيرون كشيده شود.اما محال است.
هنوز يادمان نرفته وقتي كه هفت هشت ساله بوديم و اوج موشك باران شهرها بود هر روز و هر شب نام صدام را مي شنيديم و مي لرزيديم.غرش هر هواپيمايي و صداي مهيب هر انفجاري تداعي گر نام صدام بود.صدام مي توانست وسط ناهار سر برسد و لذت غذا خوردن را به ترس در پناه گاه تبديل كند؛يا وسط شام سر و كله اش پيدا شود و همه چيز به هم بخورد يا وسط درس و مدرسه و يا وسط هر چيز ديگر.
آن صدام براي ما كه بچه بوديم مظهر قدرت بود.آدم هايي كه هر كدام عزيز خانواده اي و جمعي بودند و سرشار از شور زندگي و خلاقيت و يا داراي تخصص و تجربه به دست صدام تكه تكه مي شدند و يا خانه هايي كه مدت ها ساخته شدنشان را تماشا كرده بوديم در چشم برهم زدني فرو مي ريختند و به ويرانه اي تبديل مي شدند.اين ها براي دوره بچگي ما نشانه قدرت بود.
اما بعدها فهميديم كه اين ها نشانه ذلت آدمي است.نتيجه روح هاي بيمار و يا جوامع ناسالم و ساختارهاي معيوب است.همانند آن چه عامل عملكرد ضد انساني هيتلر، موسوليني يا فرانكو در آلمان،ايتاليا و اسپانيا بود.با اين ديد صدام به غده چركيني در جامعه عراق تبديل شده بود كه بايد كنده مي شد و شد و اعدام او در حالي كه همه دنيا به حق از حذف مجازات اعدام دفاع مي كنند عملي است عين حقوق بشر.حلق آويز شدن صدام و خفت او همانند وقتي كه از گودال بيرون آورده شد بيش از مرگش به درد جامعه انساني مي خورد چرا كه نشانه روشني از پايان ديكتاتوري در عرصه سياست جهان است.

نوشته جواد رنجبر

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا