روایتی مصور و عینی از هجوم ددمنشانه مجاهدین به مردم بی دفاع

روایتی از کشتار کردهای عراق توسط مجاهدین

همه چیز از اول مارس 1991 مطابق با 10 اسفند 1369 با شلیک یک افسر ناراضی ارتش عراق در بازگشت از جنگ اجباری عراق و کویت در خیابانهای بصره شروع شد. این افسر که از ماجراجوئیهای جنگ طلبانه صدام به ستوه آمده بود در خیابانی در بصره باشلیک توپی به عکس بزرگ صدام درحقیقت شلیکی به قلب تاریخ بیداری ملت عراق نمود که توانست جسارت و جرات را به افسران ناراضی ارتش صدام منتقل کند.

پس از این شلیک قیام سراسری مردم عراق با نام انتفاضه شعبانیه شروع شد. بدنبال حملات ددمنشانه صدام به مناطق کردنشین، رهبران آنها از خوف دنائت صدام با تانی به شورش سراسری پیوستند در این زمان مرحوم جلال طالبانی رهبرفقید حزب اتحادیه میهنی و رئیس جمهور سابق عراق در منطقه قاسم رش واقع در نوار مرز سردشت مشغول برنامه ریزی و سازمان دهی نیروهای مردمی در منطقه رانیه بود. سلیمانیه و اربیل تحت شدید ترین تدابیر امنیتی قرار گرفته بود. اولین شورش در مناطق شمالی عراق در شهر رانیه و در 6 مارس 1991 مطابق با 16 اسفند 1368 بعنوان شهر پیش تاخته به قیام مردم عراق پیوستند وبدین سان دروازه شورش به روی کردستان عراق باز شد و شهر رانیه بعنوان دروازه راپه رین (دروازه قیام) و پیش قراول نهضت خیزش مردمی زمینه سقوط صدام در شهرهای کردنشین نام خود را درتاریخ خیزش کردهای عراق ثبت نمود. شهرهای کردنشین عراق مانند سلیمانیه و اربیل و دهوک و کرکوک وجلولا یکی پس از دیگری تسلیم نیروهای مردمی کرد شدند.

عملیات مروارید

نیروهای نظامی ارتش عراق که تا چند روز قبل با یورش به شهرها و روستاهای منطقه عرصه را برمردم تنگ کرده بودند اینک پایگاههای نظامی خود را رها کرده و بصورت پیاده جاده های شهرهای عرب نشین را در پیش گرفته بودند. نگارنده در اولین روزهای انتفاضه شعبانیه در مناطق کردنشین عراق حضور یافت. ابتدا ازمرز تمرچین تا فاصله ۵کیلومتری برف جاده را بسته بود که با زحمات زیاد جاده بی تردد و متروکه حاج عمران به چومان برف روبی شد و مرحوم شیخ محمد خالد رهبر فقید حزب الله کرد عراق بهمراه شیخ ادهم بارزانی اولین گروه معارض کرد عراقی بودند که از مرز حاج عمران وارد خاک عراق شدند. کاروان چند نفره پیشمرگان شیخ محمد خالد تا شهرچومان مصطفی توسط نیروهای ایرانی همراهی گردیدند. مرحوم شیخ محمد خالد پدرخانم مسعود بارزانی و از معتمدین عشیره بارزان و رئیس این عشیره محسوب میشد که محل زندگی وپایگاه نیروهایش در روستای بیمضرته شهر اشنویه بود.
در مسیرشهرهای کرکوک و اربیل و دیانا و رواندوز و شقلاوه و مصیف صلاح الدین نظامیان صدام مشاهده میشدند که خسته و کوفته با لباسهایی مندرس که غالبا تفنگ‌های خود را در کنارجاده‌ها رها کرده و بمصداق بارز لشکر شکست خورده توجه هر رهگذر را بخود جلب میکردند. نگارنده برای اولین بار وارد شهرهای عمقی عراق میشدم. شهرک توریستی مصیف صلاح الدین از بین همه شهرها و مراکز نظامی عراق توجهم را بخود جلب کرد این تفرجگاه که بر ارتفاعی باصفا واقع است که ویلاهایی پراکنده داشت و مرکز استراحتگاهی و لهو و لعب افسران ارتش عراق بود. شب قبل از ورود ما به این شهر وسایل عیاشی افسران ارتش عراق برچیده شده بود ولی خمره های مشروب آنها هنوز سالم باقی مانده بودند که توسط نیروهای مردمی شکسته می شدند. برای مردم شهرهنوز باور نبود صدام دشوار بود و بیشتر به یک رویا شباهت داشت تا واقعیت.

دومین روز بدون صدام را در کردستان عراق تجربه میکردیم. مساجد و مدارس مملو ازسربازان و افسران جزء ارتش عراق بود. افسران ارشد و افراد حزبی و مسئولین با خودروهای دولتی روز قبل شهرهای کردستان را ترک کرده بودند. مردم اربیل ودیگر شهرها از ارتشیان واهمه ای نداشتند بلکه با روحیه فتوت و جوانمردی انبوه غذاهای متنوع را ازخانه ها روانه مساجد میکردند و در بعضی مناطق خودروهایی دراختیارشان گذاشته میشد و حتی بعضا پول جیبی هم به آنها میدادند تا بتوانند خود را به شهرهای محل سکونتشان برسانند.

شب را در شهر اربیل و درمنزل یکی از سران عشایر سپری کردیم در حالیکه هنوز کردستان بدون صدام درباورمان نمی گنجید. فردا سه نفری به اتفاق دوستی عراقی برای سرکشی به کرکوک رفتیم . درکرکوک شایع شده بود که نیروهای ویژه ارتش صدام بهمراه نیروهایی ناشناخته حمله سنگینی به شهرهای طوزخرما و سلیمان بگ، دوشهرترکمن نشین که بر سر شاهراه حیاتی کرکوک به بغداد واقع شده است انجام داده اند و تعدادی ازمردم این شهرها توانسته بودند خود را به کرکوک برسانند. داخل شهر با خودروی ایرانی پرسه میزدیم و پالایشگاه معروف شهرکه بارها اورا از راه دور مشاهده کرده بودیم نظاره می‌کردیم درنیمه های روز سرگرم تماشای مرکز فرماندهی ارتش عراق درشمال این کشور بودیم که ناگهان ستونی از تانک‌های عراقی بصورت منظم وارد شهر شدند درحالیکه عکس‌های کاک مسعود بارزانی و مام جلال طالبانی بر روی تانکها نصب شده بود بیشتر مردم تصورشان این بود که تانکهای ارتش عراق است که توسط پیشمرگان احزاب کردستان که از ارتش عراق به غنیمت گرفته اند. برای ماها که شناختی نسبی از وضعیت آشنائی نیروهای پیشمرگ به سلاح‌های سنگین داشتیم پذیرش اینکه اینها پیشمرگان کرد عراقی باشند دشواربود و همش درحال تجزیه تحلیل این وضعیت بودیم.دیری نپایید که تانکها پس از ورود به خیابانهای شلوغ شهر ناگهان بسوی مردم نشانه رفتند و هرکجا تجمع مردم بود به توپ بستند.

تازه مردم متوجه شدند که این ستون منظم، نیروهای کرد نبوده بلکه مزدوران موسوم به ارتش آزادیبخش سازمان مجاهدین است که پس از فراغت ازسرکوبی قیام مردم طوزخرما و سلیمان بگ وارد کرکوک شده اند و در چهره پیشمرگ کرد عراقی و با استفاده از محبوبیت دو رهبر کردعراقی دست به کشتارمردم بی دفاع کرکوک زدند. این مزدوران بعدها شرکت خود دراین قتل عام را انکار می‌کردند اما این روایت مصور و عینی نمونه ای از هزاران شاهدیست که ادعای آنان را رد میکند. آنان خوب می‌دانستند که نیروهای قیام مردمی اگر بسوی بغداد به راه می افتادند اولین جایی که برسر راه کرکوک بغداد هدف قرارمیگرفت پادگان اشرف بود وصدام بخوبی از این ترفند استفاده کرد و در سرکوب قیام مردم شمال خصوصا طوزخرما و کرکوک را با این توجیه که موجودیت موقعیت اشرف درخطر است از ظرفیت سفاکی آنان استفاده کرد که بعدها منافقین نام این سرکوب را عملیات مروارید نهادند.

نگارنده و همراهان که با خودروی ایرانی در کرکوک حضور داشتیم شهر را ترک و بسمت منطقه شهر دیانا براه افتادیم. دربین راه کرکوک به اربیل و شقلاوه و دیانا ترافیک بسیارسنگین بود اگرچه وسایل اطلاع رسانی فراگیر و گسترده وجود نداشت اما حمله نیروهای مجاهدین درمقام نیابت از صدام بشدت در بین شهرها توسط پیک های مردمی پخش گردیده بود همه از یک واژه وحشتزده بودند و میگفتند، مجاهد. مجاهد. این کلمه پرمسمای قرآنی را به واژه ای وحشت آور تبدیل کرده بودند. این مردم تازه رهیده از چاله دژخیمی سفاک به چاهی مخوف نفاق گرفتارآمده بودند و تازه پی سازمان مجاهدین به تن آنها مالیده شده بود. مردم ازهمه نقاط استان اربیل بو کرکوک و شهرهای اطراف سوی مرزهای ایران سرازیر میشدند. کمبود سوخت مردم را با مشکل مواجه کرده بود پالایشگاهی وجود نداشت و ذخیره پمپ بنزینها به پایان رسیده بود.

بین راه صحنه های دهشتناکی از این کوچ اجباری دیده میشد که متاسفانه وسیله ای برای ثبت این وقایع در اختیار نبود و هرچه از این کوچ دسته جمعی گفته شود به اندازه چند عکس نمیتواند گویا باشد. تا ورودی شهر خلیفان با هرمشکلی بود با خودرو حرکت کردیم اما از تنگه گلی علی بگ که عبور می‌کردی جاده قفل بود تمام جمعیت می بایست از جاده تنگ و پیچ درپیچ ۷۰ کیلومتری دیانا تا مرز حاج عمران را طی نمایند.وسیله نقلیه جمع پنج نفره ما یک خودروی وانت و یک دستگاه موتورسیکلت تریل بود که سه نفرمان مشکل زبان نداشتیم و براحتی با مردم ارتباط برقرارمیکردیم و راهنمایی های لازم را انجام میدادیم اما دو نفر دیگر که یکی از آنان فرمانده وقت میدان عراق بودند زبان کردی بلد نبودند. راننده وانت را سفارش کردیم به هیچ وجه با کسی صحبت نکند و همراه جمعیت حرکت کند و سه نفری پیاده بسوی مرز براه افتادیم کمی که ادامه دادیم متوجه جمعیتی شدیم که نفری را زیر مشت و لگد گرفته اند و به زبان کردی میگویند؛ مجاهد، مجاهد. خود را نزدیک کردیم دیدیم همان برادر فرمانده را از موتور پیاده کرده و به گمان اینکه او از افراد مزدور مجاهدین است کتک میزنند به هر طریقی بود به جمعیت خشمگین فهماندیم که این مجاهد نیست بلکه فلانی فرمانده منطقه است. باورش برای جمعیت دشوار بود فرمانده ای به این مهمی خودش تنها سوار برموتور بدون سلاح و محافظ درمنطقه حضور دارد. البته شرایط خاصی بود و زمان فکر کردن به این مسائل نبود. وقتی فرمانده را از زیر مشت و لگد بیرون آوردیم علت را از او جویا شدیم گفت به فارسی گفتم راه را باز کنید و ناگهان همه بسویم حمله ور شدند و گفتند مجاهد!. بعدا که خشم مردم فرو نشست و متوجه کاراشتباه خود شدند از ایشان و صبوری اش متعجب و از او عذرخواهی کردند و تیم سه نفره ما با هدف رسیدم به مرز و ارائه گزارش وضعیت اسفبار به حرکت خود ادامه دادیم.

در بین راه صدها صحنه جانکاه مشاهده میشد که ذکرآنها دراین مقال نمیگنجد اما صحنه ای تکان دهنده دیدم که هرگز فراموش نمیکنم به یک خودروی برازیلی اصرار کردم که کمی راه باز کند تا بتوانیم کمی حرکت خودروها را سامان دهی کنیم با نگاه غمبار و توام با شفقتی اشاره به سرنشین جلوی ماشینش نمود به او گفتم چیه گفت مادرم. دیگر نتوانست چیزی بگوید . گفتم خوب مادرت که کنارت هست دیگه چی میگی. نگاه کردم عقب ماشین خانمی و دوسه کودک گریان بودند و خانمی هم در صندلی جلویی نشسته و چادرمحلی روی صورتش انداخته است. راننده ماشین چادر را کنار زد و یک لحظه دیدم این مادر پیر خشک شده و از دنیا رفته بود و چهره اش کاملا زرد و بی روح بود. اشک امانم نداد چادر را بر روی این مادر جفاکش کشیدم و حرفی برای گفتن نداشتم و ماشین را ترک کرده و به مسیرخود ادامه دادیم. در بین راه شاید پنج الی شش کودک خردسال را حساب کردم که در همان فاصله ای که میگذشتیم ازدنیا رفته و درکنار جاده بدون غسل و کفن بخاک میسپردند و نشانی بر روی قبرش میگذاشتند تا روزی برگردند. غوغای عجیبی بود جمعیت از ترس ارتش صدام و مزدورانش امان نداشتند. با پیاده و با موتور هرجوری بود خود را پس از یک شبانه روز به مرز حاج عمران رساندیم. نیروهای ارتش ایران درمرز مستقر بودند و هماهنگی با آنان برای ورود این جمعیت انبوه بسیار دشوار بود چون آنها هم حق داشتند تابع دستورات بالاتر بودند. پاسگاه متروکه ای واقع در فاصله دوکیلومتری نقطه صفرمرزی وجود داشت تقریبا دو طبقه بود و یک طرف سقفش فرو ریخته بود ولی مابقی جاهای آن سالم بود ما نیزسه نفری میهمان ناخوانده جمعیت آواره در این مخروبه بودیم. جمعیت زیادی از ترس سرما و باران و برف بهاری کوهستان به این مخروبه پناه آورده بودند که میشد گفت بالای سیصد نفر زن و مرد بی پناه در این عمارت مخروبه پناه گرفته بودند. شب ازنیمه گذشته بود گروه گروه جمعیت می آمدند و لحظاتی خود را گرم می کردند و می‌رفتند.

همینطور که دور آتش چمباتمه زده بودیم متوجه ترکیدن چند فشنگ در داخل آتش شدیم که جمعیت هراسان شده و با جیغ و داد سر به کوه بیرون از پاسگاه نهادند. زن و کودک با فریاد و جیغ بچه های خردسال را به آغوش گرفته و فرار میکردند. همه کابوس صدام و مجاهدین را میدیدند. بزرگان این محفل آوارگی که تجربه بیشتری داشتند با لهجه کردی عراقی مردم را متقاعد کردند که حمله ای در کار نیست و تنها چند فشنگ برجای مانده از قبل منفجر شده و زن و کودکان وحشت زده و گریان مجددا به پناهگاه بازگشتند. هرمحفلی که سرک میکشیدی بحث مجاهد بود در سرمای سوزناک کوهستان حاج عمران و با لباسی معمولی گوشه ای کنار آتش کز کرده و با چوبی روی زمین را خط خطی میکردم و جمع بندی که از همه گفته ها و مشاهدات میدانی داشتم بدین شرح بود ؛ این مردمی که به مرزها هجوم آورده اند میدانند که ارتش صدام فروپاشیده و توان بازگشت مجدد به شهرهای کردستان را ندارد وتنها عامل رعب و وحشت آنان هجوم ددمنشانه مجاهدین به این مردم بی دفاع بود و عامل اصلی این آوارگی و تلفات بیشمارمردمی کردهای عراق دراین کوچ اجباری کسی جز مزدوران مسعود رجوی نبودند و کسی اماردقیقی از کشتارشهرهای طوزخرما و سلیمان بگ و کرکوک و همچنین تلفات انسانی ناشی از این کوچ اجباری در دست ندارد.

این روایت مصور، تنها ازمحور کرکوک و اربیل و دیانا وبه حاج عمران می‌باشد قطعا مسیرهای دیگر از جمله سلیمانیه به مریوان و سردشت و پاوه هم مشقات و زجرهای خاص خودش را داشته است که مسبب اصلی آنان مجاهدین بودند. شبی جانکاه درمیان ضجه‌های کودکان و پیران بی سرپناه را به صبح رسانیدیم شبی که بسیار سخت و دشوار و فراموش نشدنی بود و فردا با دستور فرمانده ارشد نظامی منطقه شمال غرب کشور، مرز به روی خیل عظیم آوارگان و متواریان از ظلم صدام و ددمنشی مزدوران فرقه رجوی بازشد و بیاد دارم اولین فردی که به خاک ایران وارد شد پیره مردی عراقی بنام مام عبدالله بود که با سواری برازیلی سفیدی مرز را افتتاح کرد و سالها در پیرانشهر سکونت داشت تا اینکه دارفانی را در این شهر وداع گفت.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا