در انتظار رهائی فرزند

محمد رضا به علت مخالفت پدرش با ازدواج در حالتی از ناامیدی طعمه صیادان فاشیست و بیرحم فرقه رجوی می شود. صیادان تبهکار رجوی با شناختی که ازسادگی و ناکامی او در رسیدن به رویاهایش به دست می آورند با استفاده از زنان قرارگاه اشرف و برخورد مستمر و سیستماتیک، عواطف او را تحت تاثیر قرار داده و تصویری دروغین از مناسبات حاکم بر قرارگاه اشرف را برای محمد رضا به تصویر می کشند و بدینگونه علیرغم مخالفت شدید پدر، مادر و خواهرش او را وادارمی کنند که به دارودسته تروریست و تبهکار رجوی به پیوندد. این داستانی است که پدر و مادر زجر کشیده محمد رضا از آن به تلخی یاد کرده و آرزو می کنند ایکاش پسر دلبندشان اینچنین و در برابر چشمان حیرت زده آنان قربانی و طعمه مشتی دغلباز و ستیزه جو نمی گشت. اگر این سخن آقای کاظم کاظم پور پدر محترم محمد رضا را با نگاهی ژرف مطالعه کنیم آنگاه زشتی رفتار فریبکارانه وغیر انسانی رهبران فرقه خشونت طلب رجوی هیچگاه از یادمان نخواهد رفت. ایشان می گویند: " از اینکه مدتهاست تو را ندیده ام خودم و مادرت بسیار ناراحت و قلب و دلمان آزرده خاطر است. نمی دانی که چقدر مادرت عصبی شده و از غم دوری تو دچار تشویش خاطر شده است… محمدرضا جان من به روشنی حقایق را گفتم و به اشتباهاتم اعتراف کردم حال از تو می خواهم که شهامت به خرج دهی و به خوبی فکر کنی، به موقعیتی که الان در آن هستی فکر کن آیا زندگی در بیابان اشرف واقعاً خواسته تو بود؟ آیا انتخابی بر اساس میل درونیت بود؟ اطمینان دارم که تو هرگز در جایی که الان بسر می بری نه تنها ناراحت و غمگین هستی بلکه عمیقا متاسف و پشیمانی که انتخاب درستی نکرده ای و صرفا یک تصمیم آنی و زودگذر بود."

یا آنجا که اشاره صریح دارد به اینکه:" محمدرضا جان تو به خوبی می دانی که ماندن در جهنم اشرف یعنی نابودی یعنی مرگ تدریجی و از بین رفتن ذره ذره سرمایه و انرژی جوانیت پس دوباره تصمیم بگیر و خودت را از آن محیط غیر قابل تحمل رهایی ده.

همه این سوز گدازهای داستان در هم تنیده ای است که در قرارگاه اشرف روی می دهد. درونمایه این داستان بی هیچ تفسیر و شرحی بیانگر نهایت بیرحمی کسانی است که ادعای آزادی خلق و مبارزه برای رهائی انسانها را دارند، اما در فرصتی که به دست می آورند با جدایی اعضای یک خانواده همه رذالت و پلشتی خویش را به نمایش می گذارند و ثابت می کنند که به هیچ پرنسیب اخلاقی پایبند نیستند و نه تنها از درک احساسات و عواطف پدرانه و مادرانه عاجزند که به راحتی همه حس و عاطفه یک پدر و مادر پیر را در راه اهداف تشکیلات تروریستی خود پایمال کرده و به هیچ می گیرند و در نهایت گوئی اتفاقی نیفتاده و دلی را به لرزه در نیاورده و روحی را آزار نداده اند.

در این ماجرا، تصمیم ها، رفتارهای بد، زشت و غیر انسانی مسئولین بی احساس قرارگاه اشرف، اعضای یک خانواده صمیمی را از هم جدا می کند که این اتفاق عواقب تکاندهنده ای در بر دارد. عواطف زخم خورده و رویاهای نابود شده، همه نتیجه رفتار های غیر انسانی سردمداران فرقه رجوی است.

محتوای نامه آقای کاظم پور خطاب به فرزندش محمد رضا (فرد مستقر در قرارگاه اشرف) امکان درک واضح و همه جانبه فضای بحران زده قرارگاه اشرف را فرا روی ما قرار می دهد. زیرا خود از نزدیک نظاره گر شرایط زیست افراد قرارگاه در بیابانی است که از مدنیت و هنجارهای زندگی مدرن نصیبی نبرده است. و افراد تحت مستقر در اشرف همچون ارواحی پریشان و نا آرام در حالتی از یاس و نا امیدی بسر می برند، بی آنکه از تحولات شتاب آلود دنیای پیرامونی کمترین اطلاع و آگاهی داشته باشند.

با امید به رهائی همه هموطنان تحت اسارت ذهنی و فیزیکی فرقه منحط و فاشیست رجوی و بازگشتشان به آغوش گرم خانواده و میهن عزیزمان ایران.

آرش رضائی

مسئول انجمن نجات دفتر آذربایجانغربی

9/12/1385

نامه پدر محمد رضا کاظم پور:

بنام خدا

پسر عزیزم محمدرضا کاظم پور

از اینکه مدتهاست تو را ندیده ام خودم و مادرت بسیار ناراحت و قلب و دلمان آزرده خاطر است. نمی دانی که چقدر مادرت عصبی شده و از غم دوری تو دچار تشویش خاطر شده است. محمدرضا جان پسر عزیزم، می دانم هنگامی که در ایران بودی من بخوبی تو را درک نکرده ام روزهای متمادی است در خلوت تنهایی خویش خیلی فکر کرده ام پدرانه به تو می گویم و به صراحت اعتراف می کنم در مورد عدم قبول خواسته هایت که منطقی و معقول بود دچار اشتباه شدم بخصوص در مورد نامزدت خانم نازیلا که به شدت دوستش داشتی و عاشقانه ستایشش می کردی خیلی کار اشتباهی کرده ام و مانع ازدواج با وی شدم.

دوست دارم به تو بگویم که نازیلا در این مدت چند بار به پیش من آمده و زنگ زده و در مورد تو و نیز احساس عشقش نسبت به تو خیلی با من صحبت کرد و مرا متقاعد نمود که در مورد ازدواج شما دو نفر کوتاهی کرده ام و مانع رسیدن شما به هم شده ام از این بابت نیز پسر عزیزم بسیار متاسفم.

محمدرضا جان من به روشنی حقایق را گفتم و به اشتباهاتم اعتراف کردم حال از تو می خواهم که شهامت به خرج دهی و به خوبی فکر کنی، به موقعیتی که الان در آن هستی فکر کن آیا زندگی در بیابان اشرف واقعاً خواسته تو بود؟ آیا انتخابی بر اساس میل درونیت بود؟ اطمینان دارم که تو هرگز در جایی که الان بسر می بری نه تنها ناراحت و غمگین هستی بلکه عمیقا متاسف و پشیمانی که انتخاب درستی نکرده ای و صرفا یک تصمیم آنی و زودگذر بود.

پسر عزیزم محمدرضا جان تو هنوز خیلی جوانی و فرصت بسیاری برای زندگی داری بقول معروف که می گویند: ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است. تو سعی کن به آینده خودت فکر کنی یقین بدان که می توانی دوباره دست به انتخاب بزنی و از آن بیابان جهنمی اشرف خارج شوی. محمدرضا جان تو به خوبی می دانی که ماندن در جهنم اشرف یعنی نابودی یعنی مرگ تدریجی و از بین رفتن ذره ذره سرمایه و انرژی جوانیت پس دوباره تصمیم بگیر و خودت را از آن محیط غیر قابل تحمل رهایی ده.

پسر عزیزم من و مادرت و نازیلا نامزد دوست داشتنیت و همه اعضای خانواده با امید بسیار در انتظار تو هسیتم و به محض اینکه به آغوش ما بازگشتی امکان و فرصت رسیدن به خواسته هایت از جمله ازدواج با نازیلا را برایت امکان پذیر خواهم ساخت این قولیست که پدر پیر و چشم براهت به تو می دهد و تو خوب می دانی که پدرت بر قول خود وفادار و میثاقی که هم اکنون با تو بسته ام، تحقق خواهد یافت.

پسر عزیزم محمدرضا جان ما همچنان منتظر تماس تو هستیم حتی یک تماس چند دقیقه ای تلفنی با من و مادرت و نازیلا در تصمیم و عزمت برای بازگشت به آغوش پر مهر و گرم خانواده ات مفید و موثر خواهد بود به امید آن روز.

پدر و مادر چشم براهت

کاظم پور نرگس شریفی

28/11/1385

رونوشت:

1- ریاست محترم کمیته بین المللی صلیب سرخ – دفتر تهران

2- مقام عالی حقوقی و قضایی کمپ امریکا موسوم به تیف خانم کلنل تورلاک

3- انجمن نجات دفتر آذربایجان غربی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا