فاضل فرهادی از نحوه پیوستنش به مجاهدین خلق می گوید

سلام من فاضل فرهادی هستم، جدا شده از فرقه رجوی. من قبل از پیوستنم به مجاهدین هیچ شناختی از آنها نداشتم. زمانی که جنگ شروع شد من تصمیم گرفتم به خدمت سربازی بروم. وقتی به خدمت سربازی اعزام شدم بعد از دوره آموزشی به جبهه اعزام شدم. چند ماهی در جبهه بودم که عراق در خط جبهه ما عملیات کرد و من به اسارت در آمدم و من و ما بقی اسیران را به اُردوگاه عراق منتقل کردند. در اُردوگاه عراق به هر لحاظ شرایط خیلی سخت بود. وعده های غذایی کم و از همه مهمتر بهداشت در اُردوگاه عراقی ها خیلی پایین بود.

روزها و ماهها را در اُردوگاه عراق سپری می کردیم . یک روز در اُردوگاه از طریق بلندگو اعلام کردند بیرون به خط شوید با شما کار دارند. ما هم در محوطه اُردوگاه به خط شدیم. طولی نکشید که دیدم چند نفر با لباسهای شیک و کروات زده به همراه دو زن وارد شدند. یکی از آنها که بعد از ورود به سازمان فهمیدم مهدی ابریشمچی بود، شروع کرد به سخنرانی و گفت ما از سازمان مجاهدین آمدیم. برادر مسعود ما را فرستاده و سلام به همه شما رسانده. ما دلمان به حال شما می سوزد، شما هم وطن های ما هستید، می دانیم که در این اُردوگاه خیلی به شما سخت می گذرد و ما از این بابت متاسفیم و ما می خواهیم شما را نجات بدهیم و با خودمان به مقر خودمان ببریم. بعد از مهدی ابریشمچی، عباس داوری سخنرانی را ادامه داد و همان مزخرفات را تحویل ما داد.

فاضل فرهادی

سخنرانی عباس داوری که به اتمام رسید مجددا مهدی ابریشمچی گفت: ما برای شما غذا سفارش دادیم و ظهر ناهار را با هم می خوریم. ظهر ناهار را آوردند و با هم خوردیم سر ناهار چندین نفر از اسیران سئوالاتی از نفرات سازمان کردند. از جمله من از عباس داوری سئوالاتی داشتم و به او گفتم: مرا که از این اردوگاه نجات می دهید چه زمانی مرا به ایران می برید؟ لحظه ای به من نگاه کرد و گفت همانطور که برادر مهدی برای شما توضیح داد ما در عراق ارتشی داریم بنام ارتش آزادی! شما به ما می پیوندید و بزودی به ایران می رویم و تو هم به خانواده ات می رسی.

از او سئوال کردم در ارتش شما آزادی است؟ در جواب گفت نام ارتش آزادی است و در هفته اگر کسی بخواهد به مرخصی برود پول تو جیبی هم به او می دهیم. هفته ای دو روز مرخصی دارید. بعد از ناهار مهدی ابریشمچی و هیات همراه رفتند و گفتند باز بر می گردیم.

یک هفته ای گذشت که مجددا برگشتند. این بار با هدایا و شروع کردند سخنرانی که ما می خواهیم چند روز آینده به ایران برویم هر کسی با ما همکاری نکند و به مقر ما نیاید ایرانی نیست و او را ایران راه نمی دهیم. حرفهای پوشالی آنها را باور کرده بودیم. من و تعدادی از اسیران نام خود را به آنها دادیم و گفتیم ما همراه شما می آییم . بعد از دو روز ما را به محلی بنام پادگان اشرف منتقل کردند. روزگار سیاه من و اسیران از همان روز شروع شد.

وقتی در پادگان اشرف مستقر شدیم روزهای اول خوب بود تحویلمان می گرفتند، بعد از دو ماهی که گذشت زیاد ما را تحویل نمی گرفتند و مثل برده از ما کار می کشیدند. زندگی خشک و تکراری، روحم خسته شده بود و رفتم به یکی از کادرهای آنها گفتم زندگی اینجا خیلی خسته کننده است اگر امکان دارد به من مرخصی بدهید بروم شهر روحیه ام عوض شود! خنده ای کرد و گفت: اشتباه آمدی کدام مرخصی؟! اینجا عراق است و در حال جنگ . ما به کسی مرخصی نمی دهیم این مزخرفات را چه کسی به شما گفته: من هم گفتم فردی بنام عباس داوری در جواب گفت گوش تو اشتباهی شنیده، اینجا محل رزم است و در جنگ مرخصی در کار نیست. گفتم پس شما در اردوگاه به ما دروغ گفتید شما حتی اجازه نمی دهید تلویزیون عراق را تماشا کنیم. لااقل در اردوگاه بودم تلویزیون عراق را تماشا می کردم و سرگرم بودم، من می خواهم برگردم به اردوگاه که در جواب گفت آمدی به مقر ما کلی اطلاعات جمع کردی حالا می گویی می خواهم برگردم اردوگاه؟! از اردوگاه رفتن خبری نیست، اگر بخواهی اذیت کنی تو را به اردوگاه نمی فرستیم، به دولت عراق می گوییم تو در یکی از بیابانهای عراق چالت کند . تازه فهمیدم که غذا آوردن و دادن هدایا دامی بود که برای من و اسرا پهن کرده بودند.

رجوی و سرانش دروغگو و فریب کارند. جوانها را با وعده های دروغین به دام خودشان می کشاندند. نزدیک به 15 الی 16 سال در فرقه رجوی و در یک محیط بسته و زندگی بی روح زندگی خودم را تلف کردم. رجوی برای اهداف شومی که در سر داشت دست به هر کثافتکاری می زد. امیدوارم در آینده نزدیک رجوی و سران دروغگویش حساب خود را پس بدهند .

فاضل فرهادی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا