خاطرات مهین حبیبی در کنار پادگان اشرف

مدتها بود از احوالات پروانه بی خبر بودم. در کاروانی زیارتی ثبت نام کردم و راهی عراق شدم. آنجا از جمع زائرین جدا شدم و پرسان پرسان خود را به دم درب کمپ اشرف رساندم. آنجا که رسیدم مرا سوال پیچ کردند. با چه کسی آمدی . چرا آمدی…

بعد از کلی معطلی مرا سوار یک ماشین کردند و به داخل پادگان اشرف بردند. در ابتدا مرا به یک ساختمان بردند و گفتند همین جا بمان تا دخترت را بیاوریم. یک ساعتی طول کشید تا دخترم را آوردند. پروانه خیلی شکسته و بی طراوت شده بود. مشخص بود که زیر فشار است. طولی نکشید که چند تا زن وارد ساختمان شدند. این زن ها مدام مرا سئوال پیچ می کردند و از بدی های ایران می گفتند من هم در جواب به آنها می گفتم من در ایران زندگی می کنم. حرف شما درست نیست. مردم زندگی خودشان را می کنند. از من سئوال می کردند که به غیر از پروانه فرزند دیگری داری؟ من هم گفتم خیر دو تا نوه دارم. خیلی اصرار داشتند که چرا نوه هایم را همراه خودم به عراق نیاوردم! بعدها فهمیدم اصرارشان برای آوردن نوه هایم این بود که می خواستند نوه هایم را نزد خودشان نگه دارند. به من گفتند شما یک شب حق داری اینجا بمانی و فردا بایستی اینجا را ترک کنی. شب توانستم با دخترم کمی صحبت کنم. پروانه دخترم می ترسید حرف بزند. به من می گفت نمی توانم زیاد صحبت کنم. یک شب در کنار دخترم بودم و فردا صبح پادگان اشرف را ترک کردم به این امید که مجددا به عراق سفر می کنم و با دخترم دیدار می کنم .

صدام سرنگون شد و راه برای سفر به عراق باز شد.من چندین بار با خانواده ها به عراق سفر کردم و در کنار پادگان اشرف دخترم را صدا زدم اما خبری از دخترم نبود. کنار سیم خاردار می رفتم و به نفرات فرقه رجوی می گفتم آمدم دخترم را ببینم. در جواب می گفتند دخترت اینجا نیست، رفته است! دروغ می گفتند.

خانم حبیبی؛ مادر پروانه ربیعی
خانم حبیبی؛ مادر پروانه ربیعی

حین عبور از کنار سیم خاردار با قلاب سنگ، سنگ به طرف ما پرتاب می کردند. یک سنگ به دستم خورد و تا مدتی هیچ کاری نمی توانستم انجام دهم. تعدادی از مادرها که با هم بودیم از ناحیه سر و پا مورد اصابت قرار گرفته بودند. بچه های ما را به اسارت گرفتند و طلبکار ما بودند که چرا برای دیدار با فرزندانمان به عراق سفر کرده ایم. چند روزی که در کنار پادگان اشرف بودم هر موقع کنار سیم خاردار می رفتم سنگ بود که به طرف من می آمد! در آن روزها وقتی پدران و مادران را می دیدم که با ویلچر آمده بودند درد خودم را فراموش می کردم. ما مادران از یکدیگر روحیه می گرفتیم. درد ما مشترک بود. رجوی و سرانش ناقض حقوق بشر هستند. روزی می رسد ما مادران با تلاش خود رجوی و دار و دسته اش را نابود می کنیم و فرزندانمان را آزاد خواهیم کرد.

مهین حبیبی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا