دو اسفند متفاوت در تاریخ سازمان مجاهدین خلق

آخرین ماه زمستان برای من یادآور دو خاطره از مجاهدین خلق است. اسفند 69 اوج وابستگی مجاهدین خلق به صدام و اسفند 81 اوج شکست تحلیل های مسخره رجوی. بعد از اشغال کویت توسط صدام در تابستان 69، غرب تصمیم گرفت که صدام را از این کار منصرف کند و مجبورش کند که از اشغال کویت دست بکشد. این کشاکش تا زمستان 69 ادامه داشت و در نهایت غرب تصمیم گرفت که به عراق حمله کند و در اسفند همان سال این کار صورت گرفت و سران فرقه تصمیم گرفتند برای کمک به اربابشان به بهانه اینکه ایران قصد حمله به عراق دارد به کمک وی شتافته تا بتوانند از سقوط وی جلوگیری نمایند. رجوی برای اثبات وابستگی خود به صدام دست به جنایت های بیشماری علیه مردم کردستان عراق زد. یعنی اینکه مرتکب جنایت جنگی شد و دست به کشتار مردم عادی زد.
البته در این جنگ ماهیت مریم قجر نیز برای همه مشخص شد که چگونه تشنه ریختن خون و کشتن است و به این کارش افتخار می کند. او عنوان نمود نباید برای دشمنان و اسرا گلوله ای مصرف نمود و باید آنان را زیر شنی تانکها و نفربرها له کرد و این گونه ماهیت دد منشانه اش را به رخ همه کشید و اگر اکنون مدعی آزادی خواهی و حقوق انسانی می شود دروغی بیش نیست و می خواهد این گونه خودش را پشت نقاب جنایتی که انجام داده بپوشاند.

رجوی ها در عملیات مروارید با دروغ و فریبکاری و به خاطر اینکه شکست تحلیل های خود را عنوان نکند دست به جنایتی زد که اصلاٌ ربطی به وی نداشت. وی به جای اینکه عنوان کند در تحلیل هایش شکست خورده و باید عراق را ترک کند وارد این جنگ شد و مجبور شد دست به جنایت های بیشماری بزند .

عملیات مروارید کردکشی

اما اسفند بعدی که باید از آن یاد کنیم مربوط به سال 1381 می باشد. غرب تصمیم گرفته بود به بهانه وجود سلاح شیمیایی به عراق حمله کند. رجوی در 23 اسفند 81 نشستی برگزار کرد و گفت که ما در این جنگ بی طرف هستیم و خود غرب هم از این موضوع اطلاع دارد و اگر حمله ای علیه قرارگاه های سازمان صورت بگیرد به معنی حرکت ما به سمت ایران خواهد بود و من به همراه مریم در کنار شما و جلودار ارتش خواهیم بود. این حرف شاید در نگاه اول خیلی انگیزاننده باشد و به نیروهای سازمان انرژی مضاعفی دهد ولی این شعاری بود که فقط رجوی ها می دانستند توخالی است و از آنان جنگی در نمی آید.

رجوی در نشست عنوان داشت که غرب توان حمله به عراق را ندارد. نیروهای سازمان را به پراکندگی در حاشیه نوار مرزی ایران فرستاد تا اگر فرصتی پیش آمد به ایران حمله کنند. رجوی برای توجیه کارش سعی کرد در نشست همه جنبه های عملیاتی را مورد بررسی قرار دهد تا همه ما فکر کنیم این بار با عملیات فروغ جاویدان شماره دو به داخل کشور خواهیم رفت و این خوابی بود که رجوی برای نیروهایش دیده بود.

با شروع حمله غرب به عراق و بمباران قرارگاه های سازمان خبری از دستور حرکت توسط رجوی ها به سمت ایران نبود و این مسئله هر ساعتی که می گذشت حادتر می شد تا این که بعد از گذشت دو هفته به نیروهای سازمان که در انتظار دستور پیشروی به مرز ایران بودند، دستور داد در اوج خاری و زبونی پرچم سفید و تسلیم در مقابل نیروهای مهاجم یعنی امریکا به اهتزاز در آورند و این گونه سازمان نه تنها به سمت ایران حرکت نکرد بلکه تسلیم شده و دیگر خبری از حرکت و پیشروی نبود و این نقطه اوج خیانت رجوی به نیروهایش بود که فکر می کردند می توانند به ایران بروند.

این دستور برای همه اعضای سازمان بسیار سخت بود. چگونه تسلیم شده و دیگر خبری از پیشروی نیست! دوباره باید برای چندین سال در قرارگاه اشرف می ماندند! این بار دیگر خبری از صدام نبود که به حمایت از رجوی بپردازد و عملاٌ رجوی باز در تحلیل هایش شکست خورد. ولی از آنجایی که رجوی هیچ وقت حاضر به قبول شکست نیست این بار نیز این تسلیم را به گونه دیگری یعنی پیروزی برای خود و سازمانش جلوه داد و بعد شاهد بودیم که بعد از مدتی دیگر خبری از سلاح نیست و ابزار نگهبانی ما چماقی بود که از طرف نیروهای امریکایی بعد از شکست سازمان به ما هدیه داده بودند و برایمان جا انداختند که نیروهای رجوی شایسته همین چماق هستند.

مسعود خدابنده پشتِ سر مسعود و مریم رجوی ایستاده است.
مسعود خدابنده پشتِ سر مسعود و مریم رجوی ایستاده است.

در مورد رجوی ها باید گفت یکی به سوراخی خزید و از ترس حاضر نیست خودش را نشان دهد و دیگری که مدعی جلوداری بود به خاطر جان بی ارزشش به فرانسه گریخت و این گونه پرونده سیاه خودشان را بستند و برای همه ثابت شد که آنان از ابتدا هم حاضر به پرداخت بها نبودند و این نیروهای مصیبت زده سازمان بودند که باید کشته می شدند و آنان با ریختن خون اعضا، لغز آزادیخواهی سر دهند .

فصل زمستان و خصوصاٌ ماه اسفند ماه بسیار دردناکی برای رجوی ها است. در هر دو مورد آنان دچار شکست های استراتژیکی در تحلیل های خود شدند و عملاٌ دیگر سازمان نتوانست خودش را از گردابی که در آن افتاده بود خارج کند و اکنون همین شکست تحلیل های آنان باعث شد که حتی از عراق اخراج شده و به کشور آلبانی که آن هم با هماهنگی دولت آمریکا بود فرستاده شوند تا دیگر فیل شان هوای ارتش به اصطلاح آزادی بخش نکند .

رجوی ها باید از این دو واقعه ماه اسفند درس می گرفتند ولی از آنجایی که آنان هیچ وقت حاضر به قبول انتقاد از بیرون نیستند و فقط خودشان را همه کاره می دانند شاهد هستیم هر روز نفرات بیشتری به ماهیت ضد بشری و ضد انسانی رجوی ها اشراف پیدا می کنند و از مناسبات جنهمی شان جدا می شوند و دور نیست که پرونده شان در کشور آلبانی البته با کمک جدا شده های انجمن آسیلا بسته شود که این آرزوی همه خانواده ها و نفرات جدا شده می باشد .

هادی شبانی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا