فرار حمید محمد آق آتابای از دست شیطان مبارک

تبریک، تبریک، امروز صبح با خبری بسیار شاد و دل انگیز مواجه شدم، تن واحد سالهای اسارتم، با فراری جسورانه که مختص او بود، خود را از چنگال اهریمنی رجوی، آزاد کرد. حمید محمد آق آتابای، فرزند دلاور استان گلستان پس از دهها سال اسارت سنگین، عاقبت خود را آزاد کرد.

جا دارد که از تلاشهای برادر ایشان آقا محمد نیز تقدیر کرد، که نشان داد تلاش مستمر خانواده ها، هرگز بی نتیجه نخواهد ماند. حمید سالها تن واحد من بود و با هم خاطرات تلخ و شیرین بسیاری داریم، او که همیشه روی میز انتقادات بود، علیرغم تمام فشارها هرگز تسلیم نمی شد. بچه ها می دانند که حمید همیشه از سوژه های روی میز بود و در حال جنگی مستمر با تشکیلات بود.
در قرارگاه العماره و پادگان مخوف اشرف، در روزهای بسیار سخت اسارت من، او همیشه به من دلداری می داد که محمدرضا، صبر کن، صبر کن.

حمید محمد آق آتابای

اولین بار که او مسئول مستقیم و تن واحد من شد، احساس راحتی زیادی با او می کردم، شبهای متعدد با او نگهبان بودیم و من از ایران برای او تعریف می کردم و او گوش می داد، بسیار هم سعی می کرد که خود را راغب نشان ندهد، اما برای من بسیار روشن بود که دل او برای شهر و دیار و خانواده اش بسیار تنگ است. وقتی او را “برادر حمید” صدا می کردم، می گفت محمدرضا، من را حمید صدا کن، حمید خالی. حمید سنگ صبور من در سالهای سخت من در اشرف بود. بسیاری از صحبت های دوستانه مان را، هرگز در جمع بازگو نمی کرد و به من انتقاد نمی کرد، چون می دانست که رجوی ها، ظالمانه ما را در اسارت اجباری نگه داشتند.

او که کوله باری از تجربیات گوناگون داشت، همیشه با خنده در مقابل مشکلات می ایستاد، من یکبار هم به برادر ایشان در تهران گفتم که حمید اهل تشکیلات نیست، او هرگز خود را تسلیم شرایط اجبار رجوی ها نکرده است، اما چرا تا کنون جدا نشده است، نمی دانم! حمید حتما روزی جدا خواهد شد.

به برادر ایشان هم گفتم که به مادرش قول بدهید، حمید بزودی جدا خواهد شد، اما مادر دلسوز حمید دوام نیاورد و عمرش به دیدار حمید وفا نکرد. یاد و روحش شاد. امروز اطمینان دارم که مادر حمید در کنار ماست و شاهد این شادی های خانواده های انجمن نجات است.

حمید عزیز، فرار جسورانه و آزادی ات را تبریک می گویم و اینکه به انجمن آسیلا پیوستی، برگ زرین دیگری بعد از فرار خود را رقم زدی. امیدوارم از لحظه لحظه ی آزادی ات، لذت ببری، از دور رویت را می بوسم.

محمدرضا مبین، عضو نجات یافته از فرقه ی مخوف رجوی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا