خاطرات حسین رضایی از سفر به عراق و پادگان اشرف و لیبرتی

با سلام، من حسین رضایی هستم.

برادر من حسن رضایی چندین سال است در فرقه رجوی اسیر است. زمانی که برادرم در عراق و در پادگان اشرف بود من چندین بار در گرما و سرما و با مشکلاتی که داشتم به عراق سفر کردم. هدف من از سفرهایم ملاقات با برادرم بود. اولین بار که به عراق سفر کردم و به کنار درب پادگان اشرف رفتم فکر نمی کردم برادرم در چنین جایی زندگی کند! اطراف پادگان اشرف را که نگاه می کردم خاکریز بود و روی خاک ریز سیم خاردار نصب کرده بودند. در واقع یک زندان بود که نام آن را گذاشته بودند پادگان . یک سری آدمها پشت سیم خاردار داخل پادگان بودند که اخلاق و کردارشان خیلی برای من عجیب بود. وقتی نام برادرم را به زبان می آوردم و او را صدا می زدم گویی که می خواستم جان آنها را بگیرم. آداب و معاشرت بلد نبودند و شروع می کردند حرفهای بی ربط و توهین کردن به من و می گفتند شما اینجا برادری ندارید برادر شما متعلق به اینجاست.حرفهای آنها برای من قابل فهم نبود.

از طرفی حق را به آنها می دادم. سالها در یک حصار بسته زندگی کرده اند و در جامعه نبودند. از پشت سیم خاردار با آنها صحبت می کردم و می گفتم من کاری با شما ندارم آمده ام برادرم را ببینم. اما آنها با سنگ و اشیاء فلزی به من تهاجم می کردند. رفتارشان تنها با من اینگونه نبود و با تمامی خانواده هایی که در کنار پادگان اشرف تجمع کرده بودند چنین رفتار می کردند. خانواده ها و مادرانی به دیدار فرزندانشان می آمدند که وقتی آنها را می دیدم از درون می سوختم. وقتی به کنار سیم خاردارها می رفتیم چند نفر منتظر ما بودند که بر علیه ما شعار دهند و به من و مابقی خانواده ها می گفتند مزدور!

آیا پدر و مادر و یا برادر و خواهری که می خواهد با عزیزترینش دیداری داشته باشد مزدور است؟ سازمان مجاهدین این همه نفر را در پادگان زندانی کرده بود و اجازه نمی داد با خانواده خودشان دیداری داشته باشند و حتی به آنها اجازه نمی داد تماسی با خانواده خودشان بگیرند آیا این ظلم نیست ؟ در کدام کتاب یا بیانیه سازمان حقوق بشر قید شده ملاقات با پدر و مادر یا برادر ممنوع است؟
در چند سفری که به عراق داشتم، در هر سفر شناخت من به سازمان مجاهدین خلق بیشتر می شد و کلی تجربه کسب کردم. اولین بار که به عراق سفر کردم مادرم به من گفت من مشکل دارم و نمی توانم به عراق سفر کنم. حسن را که دیدی سلام مرا خیلی به او برسان و از طرف من او را ببوس. من فکر می کردم خودم را که به پادگان اشرف برسانم می توانم با برادرم دیداری داشته باشم ولی عکس آن ثابت شد . سازمان مجاهدین خلق یک سازمان بسته است و ارتباطی با خارج از خودشان ندارند. برای من روشن شد شعارهایی که می دهند پوشالی است و آنها به شدت مخالف آزادی هستند .

یکی دو سفر هم به لیبرتی نزدیک بغداد رفتم. بعد از اینکه دولت عراق پادگان اشرف را از سازمان مجاهدین تحویل گرفت تمام نفرات را به محلی بنام لیبرتی منتقل کرد تا آنها را تعیین تکلیف کند. در اطراف لیبرتی هم سیم خاردار کشیده بودند و نفرات را در مقر محصور کرده بودند. سازمان مجاهدین بدون سیم خاردار و زندانی کردن اعضای خود نمی تواند خودش را حفظ کند . در لیبرتی هم موفق نشدم با برادرم دیداری داشته باشم! همان اهانت هایی که در کنار پادگان اشرف به ما می شد در لیبرتی تکرار شد. وقتی برگشتم به ایران به من خبر رسید کشور آلبانی سازمان را پذیرفته و برادرت با اولین پرواز به آلبانی رفته است . در حال حاضر راه من بسته است و نمی توانم به کشور آلبانی سفری داشته باشم . فقط امیدوارم در آینده نزدیک با آزادی تمامی اسیران در بند چشم پدران و مادران و برادران و خواهران روشن شود .

به امید آن روز .

حسین رضایی

حسین رضایی
حسین رضایی در کنار پادگان اشرف در عراق
منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا