استراتژی سرنگونی، طنز تلخ روزگار

سازمان مجاهدین خلق در بدو انقلاب و به دنبال موضعگیری های خصمانه علیه انقلاب نوپای مردم ایران و با هدف سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ، اقدامات خشونت آمیز و ترور و جنگ مسلحانه را برگزید. مجاهدین همچنین تلاش کردند تا در این راه با هر فرد و گروه مخالف حکومت ایران و دشمن انقلاب مردمی ، ائتلاف بزنند.

بیعت با بنی صدر رئیس جمهور خائن و مخلوع ، فرار به پاریس و تشکیل شورای ملی مقاومت، جمع آوری تشکل های پراکنده و شخصیت ها، هنرمندان و برخی ژست هایی از این قبیل، رختی بود که بر قامت این استراتژی دوخته شد.

اما این استراتژی از آنجائیکه مبتنی بر شناخت عمیق جامعه ایران، پایگاه مردمی سازمان و خواستگاه اجتماعی مردم نبود لذا مجاهدین خلق در اروپا با رشدهای بادکنکی و مانورهای جدا از توده هر روز در جار و جنجال سیاسی، تبلیغاتی با برقراری ارتباطات دوستی با چهره های سیاسی بین المللی هیکل خود را درشت تر از واقعیات نشان میداد و حتی کبر و غرور به جایی رسیده بود که گاها برخی گروهک ها و شخصیت های عضو شورا بخاطر کیش شخصیت و خود محور بینی رجوی از شورا اخراج شدند. از جمله حزب دمکرات کردستان ایران که رجوی ادعا کرد آنها خواهان مذاکره با دولت ایران بودند به همین خاطر ما هم گفتیم : نه شاه نه شیخ و آنها را از شورا بیرون کردیم . !!!

پیوند با صدام و کمک به او برای تجاوز به خاک وطن و کشتار مردم بی گناه، تشکیل ارتش به اصطلاح آزادیبخش همه و همه نمایش قدرتی بود در کسوت شعار سرنگونی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد .

بادکنک سرنگونی رجوی به قدری باد شده بود که با سرنگونی صدام این بادکنک ترکید و استراتژی سرنگونی، طنز تلخ روزگار، نه تنها موجب برانگیختن خنده نشد بلکه به پوشیدن رخت عزا بر تن مریم و مژگان پارسایی انجامید و رجوی را به قعر دریا و زیر زمین ها و تونل های مخوف و تاریک مفقود نمود طوری که تاکنون هیچ رد و آثاری از وی پیدا نیست .

سازمان مجاهدین خلق و سران تشکیلات رجوی بعد از سرنگونی صدام و حاکم شدن آمریکا در عراق با نوشیدن یک آب قند کم رمق سعی کردند بر ترس و اضطراب خود مسلط شوند و این بار با کنار گذاشتن تمام شعارهای ضد آمریکایی، آنها را بعنوان ارباب جدید برگزیدند و با نمایش و خوش رقصی های دمکراسی خواهانه نوع غربی تلاش کردند برخی اعضای شورای رهبری و نورچشمی های مسعود، را مورد سو استفاده قرار داده و از آنها بعنوان مانکن در پشت ویترین در مقابل افسران آمریکایی استفاده کنند تا کماکان همان شعار سرنگونی به هرقیمت از دهانشان نیافتد.

سازمان مجاهدین خلق و سران تشکیلات رجوی درست مانند مسابقات طناب بازی، سرطناب را به پادگان اشرف بستند و محکم چسبیدند اما خانواده های اعضای گرفتار و سیل افراد جداشده از تشکیلات نیز یک سر طناب را گرفتند و بسمت بیرون از اشرف کشیدند.

از آ«جا که همیشه حق بر باطل پیروز است و نور بر ظلمت غالب، در این مسابقه طناب کشی رجوی باخت و با خفت و خواری اشرف و هر چه نماد و  دفتر و دستک و برج و بارو بود را گذاشت و عراق را ترک کرد.

هر روز که از این سیر قهقرا میگذشت کرک و پشم مسعود و مریم رجوی و سران تشکیلات مجاهدین نیز بیشتر از قبل می ریخت و آن استراتژی سرنگونی بیشتر به طنز و تمسخر و خنده تبدیل میشد زیرا بزرگ ترین سوال این بود که آقای رجوی شما با تمام ساز و برگ ارتش آزادیبخش و شورای ملی مقاومت، حمایت تمام قد صدام و ارتش عراق در کنار مرز ایران چه کردی که حالا در آلبانی، فرسنگ ها دور از مرزهای ایران و با نیروهایی سالخورده که اغلب هم خواهان جدایی هستند بتوانی انجام بدهی؟!

این باور به تدریخ برای خود مجاهدین نیز به یاس و نا امیدی تبدیل گردید و قبل از دیگران خودشان به استراتژی سرنگونی در خفا میخندند.

سران سازمان مجاهدین خلق اکنون از آن شیر بی یال و دم و اشکم به روباه پیر و ناتوان تبدیل شده اند که برای سیر کردن شکم خود نیز عاجز هستند و از خواسته سرنگونی به ترقه های چهارشنبه سوری بسنده کرده اند .

برای وحدت و بزرگنمایی سازمانشان مجددا به دست و پای همان حزب دمکرات قبلی که آنرا به بهانه پادویی رژیم از شورا بیرون کردند ، افتاده اند.

در هرحال اکنون استراتژی سرنگونی، برای خود اعضا هم طنز تلخی است و مریم رجوی فقط و فقط به ترقه های چهارشنبه سوری دخیل بسته است تا فقط بتواند بگوید کانون های شورشی در فلان خیابان ترقه در کردند و البته قلم بدستان و فضا نوردان فضای مجازی در سایت های مجاهدین همین ترقه ها را به حضور سنگین کانون های شورشی و بمب ها و توپخانه سنگین تبدیل نمایند و به این حداقل بسنده کرده اند .

حال ببینید مجاهدین چه فکر میکردند و چه شد؟
تنها بگذارید مریم موفق شود در روز چهارشنبه سوری ترقه در کند سرنگونی پیشکش .

و اما موضوع طنز تلخ چیست .
روزی در زمان شاه ، سرپاسبانی با کلت رولور در کمر و شکم فربه دقیقا مانند چند سال قبل مسعود رجوی ، در چهار راهی در تهران قدم میزد و با پاسبانهای زیر دستش هیچ خدایی را بنده نبود و بر تمام آن منطقه از تهران حکومت میکرد .
پاسبان در اوج کبر و غرور دوچرخه سواری را دید که از وسط چهار راه عبور میکند و برای پاسبان پشیزی ارزش قائل نیست .
سرپاسبان جلو رفت و بر سر دوچرخه سوار تشری زد و او را تهدید به توقیف دوچرخه نمود .
دوچرخه سوار که این تهدید ها را بارها دیده بود و کهنه کار بود باز محلی نگذاشت و آرام در حال گذر بود .
سرپاسبان: دوچرخه ات را توقیف میکنم .
دوچرخه سوار: سرکار من کار هر روزمه و سرکار میروم .
سرپاسبان: باید حق حساب بدهی .
دوچرخه سوار: باور کنید اول صبح است و هیچ دشتی نکرده ام و هیچ پولی ندارم .
خلاصه بگو مگو و از سرپاسبان زیاد و از دوچرخه سوار هیچی ادامه داشت .
سرپاسبان که دید چیزی بدست نمی آورد به دوچرخه سوار گفت بگذار سوار دوچرخه ات بشوم و دوری بزنم که باز هم دوچرخه سوار قبول نکرد و گفت عجله دارم و میخواهم زودتر برسم .
و نهایتا سرپاسبان دید دستش به جایی بند نیست خواسته اش را تنزل داد و گفت فقط بگذار با دوچرخه ات بوقی بزنم .
دوچرخه سوار قبول کرد ، سرپاسبان بوقی زد و دوچرخه سوار را رها نمود .

و حال این مریم رجوی است که از استراتژی سرنگونی کوتاه آمده و به بوقی در چهارشنبه سوری راضیست تا بتواند نیروهای استثمار شده را چند صباحی دیگر وادار به ماندن کند.

علی مرادی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا