پیام شیراحمد روزرخ به دوستان گرفتارش در فرقه رجوی

شیراحمد روز رخ یکی از افرادی ست که در زمان جنگ تحمیلی عراق به اسارت نیروهای بعثی گرفتار شد و سپس با دروغ های سران فرقه رجوی به مدت 27 سال اسیر ذهنی این فرقه منحوس رجوی بود. نهایتا در سال 1394 توانست خود را از چنگال اهریمن خود ساخته رجوی نجات دهد و به آغوش گرم خانواده برگردد.

شیراحمد اکنون تشکیل زندگی داده و با کار و تلاش خود توانسته زندگی خوبی برای خود و همسرش و همچنین پسرش مهیا نماید.

شیراحمد که 27 سال نتوانسته بود حتی به مدت یک دقیقه نه با خانواده تماسی داشته باشد و نه آنها را ملاقات نماید، اکنون بعد از 9 سال رهایی و زندگی آزاد، پیامی برای دوستانش که هنوز نتوانسته اند خود را از اسارت ذهنی سران فرقه رجوی نجات دهند آماده نموده که بشرح زیر میباشد.

” سلام دوستان ، من شیراحمد روز رخ هستم ، هر کس من را میشناسد و هر کس من را دیده و هر کس با من کار کرده ، و از نزدیک من رو دیده و با اخلاق و مرام من آشنایی دارد، می داند که من الکی نمیگم ، من اینجا آزادم و هر جا دوست دارم میرم ، خودم آقای خودم هستم و برای خودم تصمیم مییرم که چکار کنم و یا چکار نکنم و دوست دارم شما هم مثل من آزاد باشید و اون پایگاه رو ول کنید و بیایین بیرون ، دنبال زندگیتون باشید . این فایده نداره که همیشه برای شما نشست بذارن و دستور بگن که برین اینور و اونور و نمیدانم که چی ، اینها فایده ای نداره ، خودتون هم در تجربه ثابت کردید که هر چی بوده خلاف واقعیتی بوده که اونجا گفته شده ، من اومدم بیرون و واقعیت ها رو دیدم و واقعیت اون نیست که اونجا گفته میشه ، واقعیت بیرونه ، واقعیت تو صحنه است ، بیایید تو صحنه و خودتون رو خارج کنید از اونجا . یه حصار باز دورتون کشیدن اونجا من میدونم و حصاری کشیده بودن دور شما “.

ایشان همچنین در مورد درگیری در مرداد 1388 نیز چنین می گوید: “هفت و هشت مرداد یادتونه که چقدر عراقی ها شما رو کشتن، ما رو زخمی کردن و شما رو زخمی کردن، ولی هیچ فایده ای نداشت. همونجا باید بپوسید، فایده ای ندارد، تصمیم بگیرین خودتون رو از اونجا آزاد کنین. زنگ بزنید اگر راست میگویید و سازمان راست میگوید تلفن بدهد به شما تا زنگ بزنید به خانواده هایتان و ذهن خانواده هاتون رو آزاد کنید، من دیدم مادرهای پیر، برادرهای پیر ، پدرهای پیر که همه منتظر هستند و خیلی ها شایدم فوت کرده باشند از غم دیدار شما ، مثل مادر حمید آتابای که مادرش بیچاره سالیان سال در خونه اش باز بود و در حیاط رو نمی بست مبادا پسرم بیاد ولی متاسفانه فوت کرد و پسرش رو ندید . منم دوستانم رو میگم که خیلی ها منتظر شما هستن ، خیلی ها منتظر شما هستن . خودتون رو رها کنید از اونجا و بیایید در دنیای جدید زندگی کنید.”

محمد آتابای

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا