
افراد در طول زندگی خودشان قصه های متفاوتی دارند که آمیخته با غم و شادی و رنج و زحمت و خوشی و ناخوشی است ،خاطره هایی که وقتی به گوش سپرده می شوند برای مخاطب جذاب است زیرا تفاوت آدمها را در همین قصه ها می توان یافت.
اما در فرقه رجوی افرادی هستند که سالهای سال در یک محیط بسته و ایزوله و با یک امید واهی زندگی می کنند .تا وقتی که افراد در فرقه هستند نمی توانند خاطره ای را ثبت کنند و اگر پای خاطرات آنها بنشینیم تکرار اعتراض و نارضایتی و توهین و فشار روحی و روانی را می توان دید.افراد داخل سازمان مجاهدین خلق نمی توانند بدون نظارت مسئولشان حتی آزادانه بیندیشند زیرا برای افکار و اندیشه ها و و حتی خوابها و رویاهایشان باید جوابگوی مسئول بالادستشان باشند.
یک زندگی آزادانه و معمولی که ندارند ،رنگ لباسشان را که نمی توانند خودشان انتخاب کنند ،حتی آرایش صورتشان به دلخواه خودشان نیست دیگر همسر و فرزند که بماند ،نباید همسر و فرزند داشته باشند و از پدر و مادر و خواهر و برادرشان نباید خبر داشته باشند واین از عجایب زندگی برای یک فرد عضو مجاهدین خلق است.و هر از چند گاهی خبر مرگ یکی از اعضای این فرقه را میشنویم که بعد از سالها زندگی در این فرقه و برای این فرقه بدون هیچ دستاوردی در این زندگی به دیار باقی شتافته است بدون اینکه از این زندگی که موهبت الهی است استفاده کرده باشد و فقط زندگیش را در خدمت این فرقه گذرانده است.
سرنوشت اکثر افراد محبوس در این فرقه همین خواهد بود اگر به خود نیایند و سلطه و مغز شویی فرقه را بپذیرند و در آن محیط ایزوله در درون فرقه اعمال تکراری را بدون هیچ امتیاز یا پیشرفتی در زندگی انجام دهند و هیچ خاطره و قصه ای نخواهند داشت که برای دیگران تعریف کنند .امیدواریم که بتوانند از این فرقه رهایی یافته و خود زندگی خودشان را رقم بزنند و بتوانند از موهبت الهی زندگی در محیطی آزاد و معمولی بهره ببرند و از این همه فشار روحی و روانی نجات یابند.