از تجربه تلخم در سازمان مجاهدین خلق تا پایان حسرت ها

زندگی در سازمان مجاهدین خلق با محدودیت‌های بی‌پایان و فشارهای روانی شدید، برای بسیاری از اعضا تبدیل به یک جهنم واقعی شده بود. این سازمان، با کنترل ذهن و شستشوی مغزی اعضای خود، دنیای بیرونی و ارتباطات انسانی را از آنان سلب کرده بود.

اعضای این سازمان تحت سلطه‌ بی‌رحمانه‌ای قرار داشتند که حتی کوچک‌ترین آرزوها و خواسته‌های فردی آنها را به بهای از دست دادن همه چیز سرکوب می‌کرد.

یکی از آرزوهای عمیق و مستمر من در این دوران، تنها نشستن روی یک نیمکت و فکر کردن به گذشته، به دوستان و خانواده‌ام بود. آرزویی که هرگز محقق نمی‌شد. همیشه در ذهنم رویای آن لحظه‌ای که به خودم اجازه می‌دادم در کنار خانواده‌ام باشم، احساسات و خاطرات گذشته را مرور کنم، آزار دهنده بود. در آن زمان، هرگز نمی‌توانستم به یاد بیاورم که آیا آنها در سلامت هستند یا خیر، و حتی آرزو داشتم که خبری از آنها بشنوم.

سال‌ها این فشارها، این محدودیت‌ها و دوری از دنیای واقعی بر من اثری عمیق گذاشتند. به‌طور مداوم به این فکر می‌کردم که اگر یک لحظه فقط از این تشکیلات خلاص شوم، چقدر آرامش پیدا می‌کنم. این رویاها و آرزوها در کنار فشارهای روانی زیادی که بر من وارد می‌شد، برای مدت طولانی زندگی‌ام را تحت تأثیر قرار داده بود.

سرانجام، زمانی که پا به آلبانی گذاشتم، نقطه‌ای بود که توانستم آرزوهایم را واقعی کنم. تصمیم گرفتم که دیگر در تشکیلات رجوی نمانم و به خودم اجازه دهم که از شستشوی مغزی و فشارهای روانی رهایی یابم. در آن لحظه، احساس آزادی و رهایی از تمام آن دردها و رنج‌ها را تجربه کردم که در طول سال‌ها نتوانسته بودم حتی تصور کنم.

امروز، با وجود همه آن فشارها، تمام تلاش من این است که نه تنها خودم، بلکه کسانی که در چنین شرایطی قرار دارند، بتوانند راه خود را بیابند و از بندهایی که آنها را به اسارت درآورده‌اند، رهایی یابند.

ابراهیم مرادی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا