گفتگوی مسئول انجمن نجات گلستان با محمدرضا پیرنظری رها یافته از فرقه رجوی

سران سازمان ضد انسانی مجاهدین خلق در طول دوران سیاه خود بارها و بارها انسان ها را با ترفندهای مختلف فریب داده و به گمراهی خودشان سوق داده اند و با همین روش نیز باعث شده اند بسیاری از همین آدم ها بیشترین زمان عمر خود را در تاریکی و تباهی بگذرانند که آقای محمدرضا پیرنظری از جمله همین افراد میباشد.

ایشان بیش از 10 سال از عمر خود را با دروغ های سران فرقه رجوی در بیابان های عراق و بدون اینکه متوجه شود بدنبال فراهم نمودن هوا و هوس سران این فرقه بوده است، گذراند.

آقای پیرنظری گفتگویی با مسئول انجمن نجات گلستان انجام داده که در ادامه به آن میپردازیم .
مسئول انجمن نجات ضمن خوشامدگویی به آقای پیرنظری، گفتند که میخواهیم گفتگویی را انجام بدیم که شاید ذهنیت شما را برگردونه به اون روزها و سالهایی که داخل سازمان بودید و طبق اون گفته های قبلی خودتون و تمام کسانیکه از سازمان جدا شده اند ، هر لحظه ای از سازمان را که یادآوری میکنند براشون عذاب آور هست که من از این بابت از شما عذرخواهی میکنم.
آقای پیرنظری تشکر کردند.

مسئول انجمن نجات: من اول صحبت خودمون را با این شروع میکنم که شما قبل از اینکه به سازمان بپیوندید به چه کاری مشغول بودید ؟

پیرنظری: من سربازی را بخاطر فوت پدرم معاف شده بودم و اون موقع جنگ بود و من کارهای مقطعی انجام میدادم و شب ها که بیکار و خونه بودم رادیو مجاهد را گوش میدادم که از رادیو عراق پخش میشد. اونجا سران سازمان تشویق میکردند که ما میخواهیم عملیات فروغ جاویدان انجام بدهیم و بیایین به ما ملحق بشین و ما هم روی احساساتی که داشتیم قبول کردیم ، البته قبول کردم که ارتباطی نداشتم ، اما سازمان میگفت که میتونید خودتون رو به ترکیه برسونید و ما اونجا سرپل داریم و از اون کانال میتونید به ما وصل بشوید .

وی ادامه میدهد: من پاسپورت گرفتم و به صورت قانونی وارد ترکیه شدم و بعد از چند روز در منطقه اکسارای ترکیه که بچه های سازمان عصرها میامدند آنجا و من آنها را پیدا کردم و سه ماهی در پایگاه سازمان بودم . توی این مقطع امام فوت کرد و سازمان نیروهاش رو جذب کرد برای عراق که عملیات بقول خودشان فروغ جاویدان یا همان مرصاد رو انجام بدهند . ما هم اومدیم عراق ولی صدام اجازه نداد به سازمان که بقول معروف بعد از فوت امام آنها عملیات بکنند که همین باعث شد من ده سال تو عراق بمونم. البته 5 سال آن را با میل و رغبت خودم در عراق بودم ، اما بعد از 5 سال یواش یواش ماهیت اینها برام رو شد و من شروع کردم به مخالفت کردن و بخصوص اون موقعی که عملیات جاری شروع شد . عملیات جاری هم که خوب زیاد شنیده شده و اینکه فرد باید ذهنیت خودش را در داخل جمع مطرح بکنه و حتی خوابی که میبینه ، فکری که داره و هم جمع باید به رویش داد و فریاد بزنند که تو چرا همچنین فکری کردی و چرا چنین خوابی دیدی ؟

مسئول انجمن نجات در ادامه صحبت های پیرنظری می پرسد: یعنی شما هر چی توی ذهنت بود را جلوی جمع باید میگفتی؟

پیرنظری : اره باید جلوی جمع میگفتیم و این باعث میشد که بقول معروف بعضا ضرب و شتم بود و توهین و تحقیر بود و تف کردن به سر و صورت بود و فحش دادن بود که همین عامل بیشتر من رو تشویق کرد که خودم را نجات بدهم و حتی یکی دو مرتبه تصمیم داشتم فرار کنم اما نتونستم.

مسئول انجمن نجات گلستان: دلیل اینکه نتونستید فرار کنید چی بود؟

محمدرضا پیرنظری: دور تا دور سیاج ( فنس های بلند مانند دیوار ) یک طرف سربازان عراقی بودند و طرف دیگر خود سازمان که گشت میدادند که بخاطر همین نمی توانستیم فرار کنیم ، بعد مصادف شد با دوره آقای خاتمی که رئیس جمهور میخواست بشه و یه مقدار فضا باز شد و من گفتم که میخواهم برگردم و حتی گفتم یا من رو اعدام کنید یا بفرستین خارج کشور یا داخل ایران و یا گروههای کردی که داخل کردستان هستند. اما من نمیخوام اینجا باشم ، نهایتا بعد از اینکه نشستی از کادرهای مرکزی مثل ابریشمچی و نسرین سپهری و ژیلا و غیره که آمدن و دیدن نمیشه من رو سه ماه توی قرنطینه تو محل اسکان نگهداشتن که به اصطلاح اطلاعاتم بسوزه ، بعد از سه ماه من رو چشم بسته آوردن دم مرز خانقین و تحویل اطلاعات عراق دادند و آنها هم من رو دست سه نفر از کردهای قاچاقچی که هم کار قاچاق انجام میدادن و هم نیروهای سازمان رو میبردن و میاوردن سپردن .

آتابای: آیا شما در اون زمان و تایمی که خواستید جدا بشید و شما را تبعید کردن به اسکان 23 ، آیا شکنجه روحی یا جسمی شدید؟

پیرنظری: شکنجه جسمی نه ولی شکنجه روحی بود.

آتابای: چطوری؟

پیرنظری: محلی که من بودم پشت آن ساختمان تابوت گذاشته بودند که من بترسم ، بعد نمیتونستم با هیچکس تماس داشته باشم.

آتابای: آیا شما اونجا تنها بودید؟

پیرنظری: تنهای تنها بودم، فقط یکنفر از خود سازمان می آمد و غذا جلو من می گذاشت و میرفت.

آتابای: آیا نمیتوانستید با کسی که غذا برایتان میاورد صحبت کنید؟

پیرنظری: نه و اجازه نداشتم و بخاطر همین بود که یه حالت انفرادی برام محسوب میشد . فقط برای من کتاب آورده بودند که کتاب بخونم تا سرم گرم بشم . من هم از ترس اینکه شبها خفه ام نکنن تو خواب شب ها نمیخوابیدم و روزها میخوابیدم که مبادا سربه نیستم بکنن. البته اونها اگه میخواستن سربه نیستم بکنن میتونستن ، اما به علتهایی اینکار رو نکردن و دلایل آنها این بود که قبل از من چند نفر را سر به نیست کرده بودند . کسانیکه تو یگان ما نبودند ، اما تو یگان های دیگه و لشگرهای دیگه بودند که ما شنیده بودیم که اونها رو سر به نیست کرده بودند و گفته بودند که اینها سر نگهبانی تیر در رفته و بخودشون خورده و فلان یا بعضی ها رو میبینی بعد از مدتی اثری ازشون نیست ، جرات هم نمیکردیم بپرسیم که اینها کجا هستند و این زمزمه ها باعث شد که بترسیم و با توجه به اینکه اطلاع داشتم سازمان زندان داشت ، زندان دبس و زندان کرکوک یا زندان باقرزاده بود و یا جلولا هم بود.

آتابای: زندان های سازمان رجوی برای چه بود؟

پیرنظری: این زندان ها برای افرادی بود که مخالف بودند و مخصوصا افرادی که اسیر شده بودند و عراق آورده بود اونجا که به آنها میگفتند یا به سازمان بپیوندید و بمانید اونجا یا که شما رو میفرستیم ابوغریب ، ولذا روی ترس هایی که بود ، این که الان نوبت به من نرسید بخاطر همین بود که دست سازمان یکم بد نام شده بود و لو رفته بود و نهایت ترفندشون این بود که من رو با کردها بفرستن یعنی با همین کردهای قاچاقچی که میگفتم یا من دم مرز میرم روی مین و یا اینکه می افتم دست سپاه و یا اینکه از گشنگی یا تشنگی خلاصه میمیرم . ما یک هفته تو کوه و کمر بودیم ، بخاطر رفتارهایی که از من سرزده بود ، این سه چهار نفر از قاچاقچی ها تحت تاثیر قرار گرفته بودن و با من کاری نداشتن و من رو سر به نیست نکردن . شایدم دلشون سوخته بود یا چیز دیگه و هیچ کاری با من نکردن و من رو سر مرز سرپل ذهاب رها کردن و گفتن از اینجا به بعد باید خودت بری و یه لباس بهم دادند و یه مقدار پولی که خودم رو برسونم به شهرمون ، لذا من شب کنار جاده خوابیدم و صبح که بیدار شدم با ماشین هایی که به قصر شیرین میرفتن خودم رو رسوندم که البته به کرمانشاه آمدم و یک روز کرمانشاه بودم و از آنجا که سازمان برام گواهینامه و شناسنامه جعلی درست کرده بود تونستم بیام تهران . و یکی دو روز تهران بودم و سرزده آمدم گرگان که خانواده ام وقتی من رو دیدن تعجب کردن .

آتابای: در این مدتی که در سازمان بودید آیا خانواده تون از شما اطلاعی داشتند؟

پیرنظری: هیچ اطلاعی نداشتند.

آتابای: چرا اطلاعی نداشتند و آیا خودتون نمیخواستید یا سازمان چنین اجازه ای به شما نمیداد؟

پیرنظری: سازمان اجازه نمیداد و میگفت خانواده طعمه است و خانواده باعث میشود شما از مبارزه دلسرد شوید و کنده شوید و تماسی با خانواده نداشتیم و ایران هم که اومدم من تا دو الی سه ماه خودم را معرفی نکردم و آزاد میگشتم و میامدم و کسی کاری به کارم نداشت ، تا اینکه بعد از سه ماه از طرف اداره اطلاعات آمدند و گفتند باهات کار داریم و من رو بردند یه جایی که اونجا برخوردشون خوب بود و حتی شکنجه هم نشدم و چون دیدند من مخالف هستم و اینها و احیانا توی این سه ماه تحت نظر بودم و چون چیزی هم از من ندیده بودن لذا برخورد خوبی با من داشتند و گفتند خاطرات رو برامون بنویس و بعد از اون هم من زندگی عادی خودم رو شروع کردم و الان هم بقول معروف چند سال از اون موقع ها میگذره بازنشسته هم شدم و راننده پایه یک بودم و الان هم بعد از بازنشستگی زندگی عادی خودم رو میگذرونم و الان هم اینجا هستم .

آتابای: آیا شما از تسویه های درونی سازمان زمانی که اونجا بودید، موردی شنیده بودید ؟ وی پاسخ داد که در تسویه های سازمان ماها را جدا میکردن ، اما بقول معروف من یکی دو مورد را دیده بودم ، مهدی افتخاری را من دیده بودم که فوت کرده الان ، خلبانی بود که رجوی را از تهران به پاریس آورده بود ، مسئله دار شده بود و آخرش جنون بهش دست داده بود ، شغل باغبانی بهش داده بودن ، لاغر شده بود و اخرش هم فوت کرده بود خیلی ها مثل اینها بودن و افرادی که توی شورای ملی مقاومت بودن که یکی یکی جدا شدند و از سازمان بریدند و خیلی ها هستند مثل قربان ترابی را هم دورادور شنیده بودم که همچین بلایی سرش آوردند ، دختر دیگه خانم محمدی ( الان ) و کسانی دیگر که ما دورادور میشنیدیم و چون محیط یک محیط خفقان آوری بود ، یا میگفتن طرف منتقل شده جای دیگه و یا فرستادیم خارج و هیچ وقت نمیگفتن ما کشتیم یا مرده ، بخاطر همین همه چی سری بود و چون ما دسترسی به هیچ اطلاعاتی نداشتیم و حتی تلویزیون هم مال خودشون بود و بولتن هم برای خودشون بود و ما هیچ اطلاع خارج از چارچوب سازمان نداشتیم.

آتابای: شما در سرکوب اکراد شیعه عراق بودید؟

پیرنظری: بله بودم و عملیات مروارید بود که من در آن قسمت راننده آیفا بودم و توی جلولا مستقر شده بودیم و افراد هم یکسری توی زرهی بودن و یکسری هم توی توپخونه بودن و یکسری هم توی کاتیوشا بودن و ما پشت جبهه بودیم و مستقیم اونجا نبودم . اما افرادی بودن مثل معدنی که کشته شد و از کادر سازمان بود ، یکی از مسئولین محور ما بود که خیلی فرد بدنامی هم بود و اخرش هم توی همون قرارگاه اشرف کشتنش.

آتابای: سازمان خیلی روی این قضیه ( کشتار اکراد ) مانور میدهد و میگوید که اکراد رو ما کاری نداشتیم یا سرکوبشون نکردیم یا اونها رو ما نکشتیم، ایا این واقعیت دارد؟

پیرنظری: دروغ میگویند و ما اون موقع وقتی از اشرف بیرون امدیم در سنگر بودیم و خود عملیاتی که سازمان میکرد ، توپخونه شلیک کرد ، کاتیوشا شلیک کرد بسمت مردم عادی و حدود 11 نفر کشته شدن و این بعد از نجف و کربلا بود که اونجا هم عملیات داشت سازمان که اونجا هم کشته داد که جسدشون رو اوردن توی اشرف دفن کردن و یکسری رو توی کربلا دفن کردن که ما رو یکسری بردن اونجا و با اکراد درگیر شده بودن و کاملا دروغه که میگن ما نبودیم و من خودم حی و حاضر توی اون عملیات بودم و درسته پشت جبهه بودم.

آتابای: چند تا نشست داشتید مثل نشست غسل ، هفتگی ، دیگ و در کل این نشست ها برای چه موردی ایجاد شده بود؟

پیرنظری: تمام این نشست ها برای ارعاب بود و برای اینکه روی افراد تسلط داشته باشند و اینکه فرد در داخل سازمان جایی نداشتند که بروند. صرفا این نشست ها بخاطر ارعاب و ترس بود که معمولا بعد از صرف شام توی هر یگان یا دسته یا گروهی نشست میذاشتن ، فرمانده گردان یا یگان میامد اونجا و میگفت مثلا تو امروز از صبح تا شب کار کردی ، چکار مثبتی انجام دادی و یا ندادی ، آیا تنبلی کردی یا نکردی ، دلت میخواست پیش خانواده ات باشی یا نباشی که باید اعتراف میکردی و اونها رو میگفتی و اگر هم نمیگفتی میگفتن تو با ما روراست نیستی ، بخاطر اینکه فرشته که نیستی و جایزالخطا هستی ، هوس داری و یا ارزو داری ، پس اینکه به ما نمیگی نشون میده با ما روراست نیستی و اگه بگی هم میگن تکرار نشه و اذیتت میکنن . کلا هدف ارعاب بود که بتونن طرف رو زیر سلطه خودشون نگهدارند.

آتابای در پایان از آقای پیرنظری تشکر و قدردانی نموده و از وی خواست به دوستانش که هنوز در داخل سازمان مجاهدین هستند پیام دهد.

پیرنظری چنین پیام داد: شما هم مثل من و مثل خیلی های دیگه که اومدن بیرون و شما هم در جریان هستید بیایید بیرون ، تا کی میخواهید در توهمات خودتون بسر ببرید ، درس عبرتی بگیرید از ما ، حداقل اگر ایران نمایید برید خارج و یک زندگی شرافتمندانه داشته باشید ، حداقل آزاد باشید تا بتونید دو تا روزنامه بخونید ، یه دونه رادیو گوش کنید ، یه دونه تلویزیون ببینید و از این فضایی که همش دلهره و اختناق هستش بیایین بیرون . با تشکر

مسئول انجمن نجات بار دیگر از محمدرضا پیرنظری تشکر نمود و از وقتی که در اختیار انجمن نجات قرار داده بود تشکر کرد.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا