نامه عبدالحسین یگانه به خواهرش طیبه یگانه در کمپ مانز مجاهدین

طیبه سلام

نمی دانم از کجا شروع کنم! خواهری دارم که چندین سال است ما را رها کرده و رفته و تماسی با من و خانواده اش نمی گیرد. مگر می شود برادر خواهرش را فراموش کند و بالعکس!

طیبه جان می دانم در کمپ بسته ای زندگی می کنی. کمپی که دور تا دور آن بسته است و شما هیچ گونه آزادی در کمپ ندارید. شما فرزندت را از دست دادی. همسرت را از دست دادی. بعد به این می گویید زندگی.

زندگی در کمپ برای چه هدفی؟ آیا شما هدفی دارید؟ دلم از این می سوزد که در کمپ شما را زندانی کرده اند. خودت را از کمپ نجات بده. دنیای آزاد را با چشم خودت ببین و از دنیای آزاد لذت ببر.

جای تو در کمپ مجاهدین نیست. خودت بهتر این را می دانی. تصمیم بگیر و خودت را نجات بده. در رویا زندگی کردن را رها کن و در دنیای واقعی قدم بگذار.

یعنی روزی می رسد به من خبر بدهند خواهرت طیبه خودش را از کمپ نجات داده..

من مطمئنم آن روز می رسد.

 

برادرت عبدالحسین

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا