
رضا جان سلام
خوبی؟ قبلا آن قدر رابطه مان خوب بود که هنوز هم حس می کنم کنارم هستی.
چندین سال از دوری تو گذشت و همچنان در یاد و خاطرم هستی. در قلبم هستی. خبر دارم در کمپ زندگی می کنی ولی خبر از وضعیت خودت ندارم. آنقدر دلتنگت هستم که دلم می خواهد تماسی با من بگیری و صدایت را بشنوم. زمانی که در عراق بودی برای دیدنت کار و زندگی خودم را تعطیل می کردم به این امید که با تو دیداری داشته باشم.
متاسفانه موفق نمی شدم تو را ببینم ولی نا امید نمی شدم. هر زمانی فرصتی پیش می آمد راهی کشور عراق می شدم بلکه با تو دیداری داشته باشم. رضا جان کمپ مجاهدین را رها کن. من می دانم تو فریب خوردی. تو جزء هیچ گروهی نبودی. در جامعه داشتی زندگی خودت را می کردی. برگرد ترکیه سر جای قبلی که داشتی، زندگی آزاد در ترکیه داشته باش و از زندگیت لذت ببر.
برادرت حسن