
اخیرا فردی به نام محمد رضا خالقی در اشرف سه آلبانی فوت نموده است البته شنیدن مرگ هر فردی بسیار ناراحت کننده است ولی شیوه استفاده از مرگ وی از سوی سازمان مجاهدین برای نگهداشتن بقیه اعضا بسیار درد آور است. سران سازمان در سوء استفاده از مرگ اعضا ید طولایی دارند و همیشه از خون اعضا ارتزاق کرده اند تا تشکیلات پوسیده شان را حفظ کنند. از مرگ صبا هفت برادران گرفته تا این آخری مرگ محمد رضا خالقی.
در مورد فیلمی که برای مرگ محمد رضا خالقی درست شده چند نکته وجود دارد که به آنها اشاره می کنیم. ابتدا در تمام موارد سعی می کنند فرد را بسیار مقاوم و معتقد به رهبری نشان دهند و اینکه باید بعد از مرگش مورد ستایش قرار بگیرد. ولی در درون سازمان هرگز به قول معروف آدم هم حسابش نمی کردند.
ابتدا فیلمی از درگیری شش و هفت مرداد سال 1388 پخش می کنند که محمد رضا زخمی شده است. در این لحظه می بینیم که بیشتر از آنکه به فکر نجات جانش باشند و درمان زخم هایش. در جهت تبلیغات خود از او سوء استفاده می کنند و در حال فیلم برداری و صحبت کردن با او هستند تا او اقرار کند که رهرو راه رهبری است! این بلا را سر صبا هفت برادران هم آوردند و اینقدر معطلش کردند تا وی جان داد و برای دستگاه تبلیغاتی رجوی خوراک تبلیغاتی تهیه شد.

در ادامه این فیلم عنوان می شود محمد رضا در جریان کشته شدن پنجاه نفر در دهم شهریور 1392 در لیبرتی دست به اعتصاب غذا زده است!!! . اینکه این خبر چقدر درست باشد خود جای سئوال دارد و اینکه اعتصاب در لیبرتی عراق چه تاثیری می توانست داشته باشد، از بازیهای مسخره مسئولین سازمان بود البته می توان حدس زد که اعتصاب غذا در لیبرتی همانند اشرف بوده نفراتی که بعدا جدا شدند عنوان نمودند همش کشک و پوشال بود ما فقط برای عکس گرفتن و خوراک تبلیغاتی ژست اعتصاب غذا گرفته و بعد از آن کلی غذا می خوردیم و این به صورت یک برنامه روتین برای تعدادی از افراد شده بود و اینکه محمد رضا به مدت 92 روز اعتصاب غذا کرده این هم جای حرف دارد و اصلا قابل قبول نیست.
در ادامه همین فیلم عنوان می شود مدتی که محمد رضا خالقی در اعتصاب غذا بوده دولت کانادا به وی پیشنهاد می دهد به کشور کانادا برود چون اقامت آن کشور را داشته و یا در جای دیگری در روی تخت بیماری باز پیشنهاد دولت کانادا برای معالجه را مطرح می کنند و اینکه او قبول نکرده است و … .
اما کل داستان چیست؟! چرا افراد وقتی با چنین پیشنهاداتی مواجه می شوند قبول نمی کنند؟ برای فهم بیشتر به یک نمونه اشاره می کنم که خودم در جریان کامل آن بودم.
بعد از سرنگونی صدام حوالی اواخر سال 82 یعقوب ترابی که اکنون او هم فوت کرده و اقامت دائم کانادا را داشته اعضای سفارت کانادا با یعقوب ترابی در اشرف ملاقات می کنند و به او می گویند اگر دوست داری می توانیم تو را بعد از تکمیل پرونده به کانادا بفرستیم ولی یعقوب جواب منفی می دهد وقتی علت را از وی سئوال نمودم عنوان داشت اگر همان موقع من را از اشرف خارج می کردند می رفتم. ولی عنوان کردند مدتی طول می کشد و خودت بهتر می دانی این خبر به مسئولین می رسید چه بلایی بر سرم می آوردند و حتی ممکن بودم سر به نیستم کنند و بعد عنوان کنند به مرگ طبیعی مرده است و من از این می ترسیدم به همین خاطر پیشنهاد شان را قبول نکردم.
این گونه پیشنهادات در مورد محمد رضا خالقی هم می توانست واقعیت داشته باشد. چون مدتی خودم با محمد رضا خالقی در لشکر 32 محور سه بودیم و او کاری به تشکیلات نداشت و کارش را می کرد و هیچ وقت هم بعنوان مسئول او را قبول نکردند و اگر بعد از مرگش این گونه از وی تعریف و تمجید می کنند دروغی بیش نیست.
اما در مورد بیماری وی در آلبانی و در نقشه مسیر در رمضان 1404یک ماه قبل از فوتش در اول فروردین 1404 عنوان می شود که دولت کانادا باز به سراغش رفته و او برای مداوا به آن کشور برود ولی او گفت که خون من رنگین تر از بقیه نیست و در همان آلبانی خواهم ماند.
سئوال این است آیا یک بیمار می تواند برای سلامتی خودش تصمیم بگیرد؟ چرا وقتی ابراهیم ذاکری از ناحیه سر مشکل پیدا کرد سریعا او را برای مداوا از عراق به اروپا بردند و آن موقع ابراهیم ذاکری قصاب کردستان نمی توانست عنوان کند من در عراق می مانم و خون من از بقیه رنگین تر نیست؟ چرا او باید سریعا برای مداوا به اروپا فرستاده شود ولی محمد رضا خالقی باید با امکانات کم پزشکی در آلبانی بماند و جان بدهد.
در مورد فرستادن مسئولین نمونه دیگری که خودم شاهدش بودم در جریات عملیات فروغ جاویدان وقتی مسئولین زخمی می شدند در بیمارستان بغداد بستری نمی شدند سریعا به اروپا فرستاده می شدند ولی نفرات پائین باید در عراق می ماندند تا سلامتی خود را پیدا کنند وقتی علت نفرستادن را سئوال می کردیم عنوان می کردند دکترهای عراقی چون در جریان جنگ بودند تجربه زیادی در امر پزشکی دارند یعنی می شد دید در مورد سلامت افراد بین مسئولین و بقیه پائین دست هم تبعیض وجود داشت.

حال هر چقدر مسئولین سازمان در دستگاه تبلیغاتی خود دم از مقاومت و حماسه افراد حرف بزنند ولی چیزی که وجود دارد ارتزاق خون اعضا توسط رجوی است چون در چنین سازمان مافیایی جان انسانها هیچ وقت ارزشی نداشته و باید در راستای منافع رجوی فدا شوند و بعد از مرگ هم به تعریف و تمجید از فرد پرداخته و بعد برای همیشه به فراموشی سپرده خواهد شد. این وضعیت افرادی است که هنوز در منجلاب رجوی گرفتار هستند و هر روز باید شاهد مرگ فرد دیگری از اعضای سازمان باشیم.
امیدوارم افراد حاضر در مناسبات سازمان به خودشان بیایند و با دیدن این تناقضات در یابند جان افراد برای رجوی هیچ ارزشی نداشته و او به دنبال حفظ قدرتش می باشد.
هادی شبانی