
مسعود رجوی، رهبر فرقهای که سالها با هیجان و شور، چنان وانمود میکرد که گویا از قبل همه چیز را برای حکومتش برنامهریزی کرده است؛ وزرایش را چیده بود، رئیس جمهورش را برگزیده بود، مدیران دولتیاش را از میان اعضا انتخاب کرده بود و حتی شاید کارمندان و آبدارچیهای وزارتخانههای خیالیاش را نیز برای تحقق این حکومت در نظر گرفته بود. اما واقعیت آنچنان بود که هرگز هیچکدام از این رویاها رنگ حقیقت نگرفتند و همه اعضا، سالها بعد از پایان سن بازنشستگی هم، نه صندلی وزارتی دیدند و نه چای کارمندی نوشیدند.
حکومتی که فقط در خیال رجوی بود
رجوی، با شور و حرارت خاصی که معمولاً رهبران فرقهها دارند، سالها پیش تصویری از یک حکومت کامل و سازمانیافته را در ذهن خود ساخت و آن را به عنوان سرنوشت قطعی اعضایش تبلیغ کرد. او به اعضایش وعده داد که آیندهای درخشان در انتظارشان است؛ آیندهای که در آن وزرای مقتدر و مدیران دولتی و رئیسجمهوری قدرتمند از میان آنها انتخاب خواهند شد. او حتی به اندازهای پیش رفت که تمامی پستهای دولتی را پیشاپیش تعیین کرده بود، انگار که تخت و تاج حکومت از قبل آماده بود و فقط منتظر مراسم تحلیف بودند.
اما نکته تلخ اینجاست که این حکومت، جز یک نمایش بزرگ و توهمی خیالی نبود. وزرای انتخاب شده هرگز وزیر نشدند، رئیس جمهور برگزیده هرگز حکومتی نداشت، و مدیران دولتش هیچگاه صاحب هیچ جایگاه واقعی نشدند.
اعضایی که در آرزوی صندلیهای خالی ماندند
این رویاهای توخالی به هیچوجه به حقیقت نپیوست و اعضا در دام وعدههای بیپشتوانه گرفتار شدند. آنان بهترین سالهای عمر خود را صرف انتظاری کردند که هرگز به سرانجام نرسید. آنها که روزگاری به چشماندازهای بزرگ و وعدههای درخشان چشم دوخته بودند، اکنون نه تنها هیچ مقام دولتی یا سیاسی به دست نیاوردند، بلکه از زندگی عادی و شغل معمولی نیز محروم شدند.
حتی در دوران بازنشستگی که باید طعم آرامش و آسایش را میچشیدند، چیزی جز حسرت و افسوس برای آنچه که میتوانست باشد، نصیبشان نشده است. این اعضا نه تاج پادشاهی را به سر گذاشتند و نه حتی توانستند از یک فنجان چای در دفتر یک وزارتخانه یا حتی یک اداره معمولی خیالی در یک روستای دور افتاده لذت ببرند.
رجوی و تشکیلاتی که فقط برای خودش بود
واقعیت این است که این همه برنامهریزی و نمایش سازمان یافته چیزی جز نقابی برای رسیدن مسعود رجوی به قدرت و حفظ جایگاهش نبود. او تشکیلات را طوری چیده بود که در نهایت همه چیز برای خودش بود: قدرت، تصمیمگیری، و کنترل مطلق.
اعضای فرقه، به زعم رجوی، فقط مهرههایی در این بازی بودند که قرار بود روزی پاداش ببینند، اما در عمل مهرههای قربانی شدند. رجوی با وعدههای دروغین، شور و اشتیاق اعضا را به نفع اهداف خود به کار گرفت و وقتی زمان عمل رسید، آنها را رها کرد.
پایانِ بازی؛ اعضای نگونبخت و سرنوشت تأسفبارشان
امروز که گذر زمان دهها سال از آن روزها گذشته، اعضا در واقعیت با دستان خالی ماندهاند. نه وزیری، نه رئیسجمهوری، نه مدیر دولتی و نه حتی یک شغل ساده و آرام. آنها که سالها چشم به حکومت ساختگی دوخته بودند، اکنون با واقعیاتی تلخ و ناامیدکننده روبرو هستند.
مسعود رجوی، آن رهبر پر ادعا، عملاً تمام امیدها و آرزوهای اعضایش را به باد داد. آنچه باقی ماند، نه حکومت بلکه یک یادگاری تلخ از سرخوردگی، خیانت و توهم بود.
داستان مسعود رجوی و فرقهاش، نمونهای بارز از رؤیاهای واهی و توهمات رهبری است که اعضایش را فریب داده و از واقعیت دور کرد. وعدههای بیپشتوانه و تشکیلات ساختگی، جز سرخوردگی و شکست برای هزاران نفر نتیجهای نداشت.
در نهایت، این فرقه و رهبرش بیش از همه به اعضای خود خیانت کردند؛ کسانی که عمر و زندگیشان را صرف رسیدن به آیندهای کردند که هیچگاه وجود نداشت و نخواهد داشت.
سالاری