روزی که کمر رجوی و استراتژی هایش شکست

بعد از فتح شهر مهران توسط سازمان رجوی که البته با کمک ارتش عراق در خرداد سال 1367 انجام گرفت او بسیار سر مست از این پیروزی بود و حتی با سردادن شعار “امروز مهران فردا تهران” فکر می کرد می تواند خوابهای پنبه دانه ای خود را به واقعیت تبدیل کند! کمتر از یک […]

بعد از فتح شهر مهران توسط سازمان رجوی که البته با کمک ارتش عراق در خرداد سال 1367 انجام گرفت او بسیار سر مست از این پیروزی بود و حتی با سردادن شعار “امروز مهران فردا تهران” فکر می کرد می تواند خوابهای پنبه دانه ای خود را به واقعیت تبدیل کند!

کمتر از یک ماه نیروهای سازمان همه به دنبال انتقال تجهیزات نظامی از مهران و گرفتن عکس و آوردن خبرنگاران و نشست های رجوی بودند و همه خوشحال از این پیروزی ها بودند و همه نزد خودشان تحلیل می کردند که دیگر حکومت ایران در عملیات بعدی تعیین تکلیف می شود و ارتش رجوی تهران را فتح خواهد کرد. ولی نمی دانستیم که همه چیزهایی که در ذهن خودمان تصور می کنیم سراب است و هرگز به واقعیت نمی رسد.

در تاریخ 27 مرداد 67 خبری همه را در اشرف تکان داد! اینکه ایران آتش بس پیشنهادی سازمان ملل را قبول کرده است و دیگر جنگ به پایان خود رسیده است. ابتدا نیروها دچار مسئله ذهنی شدند اگر آتش بس بشود تکلیف سازمان در عراق چگونه خواهد بود؟ اگر جنگی نباشد ما چگونه می توانیم به خاک ایران حمله کنیم؟ اگر صلح شود و دولت عراق اجازه ورود به خاک ایران را ندهد ما در عراق چکار خواهیم کرد ؟ و هزاران سئوال دیگر ….

اما رجوی با شیادی همه را در اشرف جمع کرد و عنوان داشت این فرصت خوبی است که ما می توانیم به سمت ایران برویم و عاشورا گونه وارد عملیات بشویم و من با صدام صحبت کردم که به مدت یک هفته قبول طرح صلح از طرف ایران را معطل کند و بعد ما وارد کار یعنی عملیات خواهیم شد . این حرف قدری نیروها را آرام کرد و در ادامه عنوان داشت فرصت یک هفته ای داریم و باید همه آماده سازی ها برای حمله آغاز شود و برای اینکه طرف ایرانی متوجه حمله ما نشود نیروهای عراقی از جانب جنوب به ایران حمله خواهند کرد و بیشتر نیروهای نظامی ایران در آن مناطق درگیر می شوند و ما راحتتر می توانیم به سمت ایران حرکت کنیم.

بعد از این نشست بود که کار سنگین نیروها برای آماده سازی عملیات شروع شد و هر روز شاهد ورود تسلیحات نظامی به اشرف بودیم که توسط ارتش عراق وارد اشرف می شد در یک کلام یک هفته کار سنگین انجام گرفت و در یک هفته تعداد زیادی نیرو از کشورهای دیگر وارد شدند و سازماندهی ها بر اساس حمله سرنگونی برنامه ریزی شد.

اما در پس این همه کار و تلاش چیزی که بسیار نمود داشت این سئوال بود که آیا می توان با یک حمله نظامی حکومتی که پایه های مردمی دارد و عراق در طول هشت سال نتوانسته کاری از پیش ببرد، شکست داد؟! اما با فشار کار افراد دیگر وقتی برای فکر کردن نداشتند و از طرف دیگر چنان فضایی درست کرده بودند که وقتی افراد به هم می رسیدند وعده سرنگونی و دیدار در ایران را به همدیگر می دادند! در چنین فضایی کسی به فکر رسیدن به جواب چنین سوالی نبود.

رجوی خوب می دانست که چگونه با فریبکاری خط به کشتن دادن افرادش را پیش ببرد و بعد از چند روز نشست معروف توجیه عملیات دروغ جاویدان را برگزار نمود. در آن نشست آن چنان با افراد برخورد می کرد که کسی جرات نداشت سئوالی در مورد اینکه اگر شکست خوردیم چه می شود بپرسد و همه از توضیحات رجوی سرمست پیروزی بودند. اما غافل از این بودند که گروهی که به کشتار نیروهای نظامی و مردم عادی دست می زند نمی تواند با سوار شدن روی دریایی از خون به قدرت برسد. بعد از شروع عملیات بعد از سه روز چنان شکستی متحمل شدیم که دیگر کمر کسی در موقع برگشت از عملیات صاف نبود.

قبول آتش بس از طرف ایران کمر رجوی و استراتژی وی را شکست و شعار امروز مهران فردا تهران دود شد و اگر اکنون شعار از طرف رجوی عنوان می شود برای سرکار گذاشتن نیروهایش در اشرف سه می باشد.

هادی شبانی