روز و روزگاری چوپانی هر روز گوسفندانش را به چرا می برد. وقتی از کوچه ای عبور می کرد می دید مردی در بیرون از خانه خود نشسته و تابه ای که قدری روغن در آن ریخته رو به آسمان دارد. بار اول چیزی نگفت و به راهش ادامه داد و حتی به مدت یک […]
روز و روزگاری چوپانی هر روز گوسفندانش را به چرا می برد. وقتی از کوچه ای عبور می کرد می دید مردی در بیرون از خانه خود نشسته و تابه ای که قدری روغن در آن ریخته رو به آسمان دارد. بار اول چیزی نگفت و به راهش ادامه داد و حتی به مدت یک ماه هر روز شاهد این صحنه خنده دار بود تا اینکه یک روز چوپان از وی سئوال کردد این چه کاری است که هر روز تابه به دست در انتظار نشستی. اگر تخم مرغ نداری بگو برایت بیاورم و اگر پول نداری به تو بدهم . اما مرد جواب داد نخیر من هم پول دارم و هم تخم مرغ و داستان من و تابه به این خاطر است که منتظرم روزی مرغی و یا اردکی از آسمان این روستا رد شده و تخمی در تابه من بیندازد و آن وقت خواهی دید که آن تخم حتما طلا خواهد بود. چوپان به او خندید و به او گفت اگر سالیان هم این کار را انجام بدهی هیچ وقت مرغ و یا اردکی در تابه تو تخم طلایی نخواهد انداخت و این گونه عمرت به تباهی می رود ولی مرد گوش نکرد و سالیان همین کار را ادامه داد تا اینکه به پیری رسید.
این حکایت طنزآلودف حکایت زندگی و راه و روش افراد زیادی می تواند باشد، یکی از مثالهای مشهود مسعود رجوی است که در انتظار تخم طلا به سر می برد. رجوی مفلوک وقتی از زندان توسط مردم آزاد شد همان تابه را به دست گرفت تا شاید مرغی از آسمان ایران رد شود و او صاحب آن تخم مرغ شود. بعد از آن منتظر تخم طلا از جنگ عراق علیه ایران بود و به همین خاطر در کنار صدام دست به ایجاد ارتشی به نام ارتش آزادی بخش زد !!! . بعد از مدتی به خدمت آمریکا در آمد و فکر می کرد که آمریکا همان مرغی است که از آسمان ایران عبور خواهد کرد و در تابه او تخم مرغی خواهد انداخت ولی از شانس بد رجوی او را به کشوری مانند آلبانی فرستادند تا دیگر هوسی برای رهایی ایران نداشته باشد ولی از آنجایی که در وطن فروشی ید طولایی دارد به خدمت غرب و اسرائیل در آمد و تصور نمود که این بار می تواند با اسرائیل غاصب به آرزویش برسد. وقتی حمله اسرائیل به ایران شروع شد رجوی با دستپاچگی و انگار دیگر کار تمام است عنوان داشت این کار باید بیست سال پیش انجام می گرفت ولی بعد از دوازده روز این دشمنان ایران بودند که از دریافت ضربات مرگبار ایران تسلیم شده و اعلام آتش بس نمودند و رجوی هم چنان تابه بدست منتظر تخم مرغ و یا اردکی است که از بالای سرش عبور کند.
اما داستان رجوی در این جریان چه شد آنان به نیروهای شان گفته بودند که دیگر کار حکومت تمام است و سرنگونی در دسترس است ولی باز بور شده و برای فرار از قبول شکست تحلیل های خود طرح راه حل سوم را تولید کردند ولی خودشان می دانند که این حقه و فریبکاری راه به جایی نخواهد برد .
این مرد دیوانه یعنی رجوی که فکر می کرد بالاخره روزی صاحب تخم مرغ خواهد شد حاضر نشد حتی حملات دشمن را محکوم کند و با سکوت نمودن این پیام را به دشمن داد که از حمایت ما برخوردار هستید ولی نمی دانست که در پشت پرده میزی که برای بعد از سرنگونی برای ایران چیده بودند رجوی هیچ نقشی نداشت.
حال رجوی هر چقدر می خواهد در انتظار تخم مرغی باشد که از هوا به او برسد ولی وی در نهایت در آرزوی این تخم مرغ به مرگ سلام خواهد کرد و اگر اکنون مریم رجوی دم از راه حل سوم می زند بخاطر حفظ کردن مناسباتش می باشد چون این بار هم وعده سرنگونی رجوی دود شده و به هوا رفت و برای همیشه در تاریخ ایران سوخت.
هادی شبانی

