روزی که بادکنک رجوی پشت تنگه چارزبر ترکید

رجوی برای رسیدن به قدرت در ایران در سال 65 به عراق رفت و ارتش آزادی بخش را تشکیل داد، به دنبال این حرکت، نیروهای خودش را در اقصی نقاط دنیا به عراق فرا خواند و همچنین در شورای به اصطلاح مقاومت ایران هم تعدادی از شخصیت ها را عضوگیری کرد. تا بدین وسیله وانمود […]

رجوی برای رسیدن به قدرت در ایران در سال 65 به عراق رفت و ارتش آزادی بخش را تشکیل داد، به دنبال این حرکت، نیروهای خودش را در اقصی نقاط دنیا به عراق فرا خواند و همچنین در شورای به اصطلاح مقاومت ایران هم تعدادی از شخصیت ها را عضوگیری کرد. تا بدین وسیله وانمود کند گشایشی در همه زمینه ها با آمدن رجوی به عراق صورت گرفته است! البته ناگفته نماند گروههای سیاسی ایران رجوی را به دلیل رفتن به عراق حمایت نکردند، ضمن این که تقبیح هم کردند.

با تحلیل هایی که رجوی در آن ایام می کرد همه ماهایی که در مناسبات بودیم فکر می کردیم به زودی حکومت ایران سرنگون خواهد شد، به ویژه بعد از عملیات آفتاب و چلچراغ این منطق هم در بیرون و هم در داخل تشکیلات قوت گرفته بود به خصوص در عملیات چلچراغ. ظاهراً موفقیت هایی را هم در صحنه نظامی به لطف ارتش عراق بدست آورده بودند. درست در تیرماه 67 ایران قطعنامه 598 سازمان ملل را پذیرفت. با پذیرش آتش بس در واقع رجوی آچمز شد و در چنین شرایطی رجوی به دست و پا افتاد و از صدام خواهش و تمنا کرد یک هفته امضاء قرارداد را به عقب بیاندازد. صدام هم پذیرفت و شانسی به رجوی داد.

رجوی فکر می کرد مردم ایران از نظام ایران رویگردان هستند و شرایط اجتماعی مهیا است و با یک حرکت به قول خودش برق آسا می تواند نظام ایران را سرنگون کند. رجوی مدعی بود آتش بس از جانب ایران نشانه ضعف حکومت است و فکر می کرد از درون هم بسیار ضربه پذیر است و با همین استدلال صدام را قانع کرد تا ضربه نهایی را وارد کند. با اشتباه محاسباتی که داشت به تله ای افتاد که دیگر نه راه پس داشت و نه راه پیش.

بعد از موافقت صدام برای عملیات، رجوی نیروها را در یک نشست توجیهی در سالن اجتماعات فرا خواند و در آن نشست گفت زمان آن رسیده تا به وظیفه میهنی خود قیام کنیم. مردم ایران از حکومت خسته و بیزار شدند آنها منتظر ورود ما به ایران هستند و از نظر نظامی ایران از هم پاشیده است و توان مقابله با ما را ندارد و اشاره کرد من از صدام یک هفته فرصت گرفتم تا ما کار نظام ایران را تمام کنیم و ضمن این که نیروی هوائی ارتش عراق هم به ما قول داده تا رسیدن به تهران از ما حمایت کنند و در ادامه گفت اسم عملیات را هم عملیات فروغ جاویدان انتخاب کردم بنابراین تا یک هفته وقت دارید آماده شده و سپس به سمت سرنوشت حرکت کنید. در آن نشست حتی مسئولیت های یگان ها را هم بر شمرد. رجوی با این توهم فکر می کرد عنقریب پیروزی در دسترس است و می تواند به قدرت برسد!

در ادامه رجوی فراخوان داد در کشورهای مختلف کسانی که خواهان پیوستن به ارتش آزادی بخش هستند می توانند به عراق بیایند و در عملیات نهایی شرکت کنند. تعدادی فریب رجوی را خوردند و به عراق آمدند. اکثر این افراد هیچ آشنایی به سلاح نداشتند. در صحنه مختصر آنها را توجیه کردند و سلاح به دست آنها دادند که خیلی ها به دلیل ناشی گری از دست رفتند و کشته شدند، آنها هم مثل بقیه اعضای مجاهدین تحلیل های غلط رجوی را باور کرده بودند و ساده لوحانه از کشورهای اروپایی با فریب و نیرنگ به عراق آمدند و در نهایت از دست رفتند. ما اعضای سازمان هم مرعوب شارلاتان بازی رجوی شدیم و باور داشتیم رجوی درست می گوید پس باید برای اثبات تحلیل هایش صادقانه راهی را که او ترسیم کرده با جان و دل بپذیریم و عمل کنیم.

خلاصه روز سوم مرداد فرا رسید و به سمت مرز به شکل ستونی روانه شدیم. به محض این که از مرز رد شدیم من به بچه ها گفتم وقتی ستونی حرکت می کنیم به یک سیبل تبدیل شده و از بالا می توانند به راحتی به ما ضربه بزنند و ستون را متوقف کنند، در ادامه بعد از این که کرند و اسلام آباد را بدون درگیری رد کردیم نظام ایران از طریق هوائی از بالا به ما حمله کرد و ستون را متوقف کردند.

بعد از اسلام آباد هم درگیری های پراکنده ای وجود داشت که خیلی جدی به نظر نمی آمد. تا بالاخره به تنگه چارزبر رسیدیم. پشت تنگه ستون ارتش آزادی بخش متوقف شد و از آنجا دیگر نتوانست جلوتر برود. فرماندهان سازمان هر چه در توان داشتند به کار گرفتند تا بتوانند تنگه را رد کنند اما موفق نشدند. درگیریها بالا گرفت، در واقع بادکنک رجوی پشت تنگه ترکید و بادش خالی شد. بعد از چند روز درگیری و به جا گذاشتن تلفات (به قول خودشان بیش از 1400 نفر کشته و تعداد بسیار زیادی مجروح) در نهایت رجوی مجبور شده شکست را بپذیرد و به نیروهایش فرمان داد که به عقب برگردند.

جالب این است وقتی شکست خوردیم و به گفته رجوی با کمرهای شکسته به اشرف برگشتیم در نشست جمع بندی رجوی در کمال ناباوری و پررویی گفت علت شکست به اعضای سازمان بر می گردد شما پشت تنگه گیر نکرده بودید بلکه در ذهن های خود تنگه های بیشماری داشتید که به همین دلیل شکست خوردید. رجوی آنقدر جرات نداشت که شکست را به گردن بگیرد. در تمام سر فصل ها به تجربه هر جا رجوی شکست خورد مقصر دیگران بودند نه خودش. وقاحت رجوی تا کجاست که از نیروهایش حسابرسی کرد که چرا زنده برگشته اید! رجوی عمداً اعضایش را به مسلخ کشیده بود تا کشته شوند و از خون اعضایش ارتزاق کند تا در صحنه بین المللی مظلوم نمایی کند و در تبلیغات استفاده کند.

محمد رضا گلی