نوشته اخیر آذر وطن پرست که در سایت نجات منتشر شد، حاوی نکاتی است که واقعا دردناک است و دریدگی رجوی را به نمایش می گذارد. این نوشته مرا به یاد دوران بعد از عملیات دروغ جاویدان رجوی انداخت. بعد از عملیات در پادگان اشرف فضای خیلی بدی حاکم بود. بخصوص در رده فرماندهان. یک سری […]
نوشته اخیر آذر وطن پرست که در سایت نجات منتشر شد، حاوی نکاتی است که واقعا دردناک است و دریدگی رجوی را به نمایش می گذارد. این نوشته مرا به یاد دوران بعد از عملیات دروغ جاویدان رجوی انداخت.
بعد از عملیات در پادگان اشرف فضای خیلی بدی حاکم بود. بخصوص در رده فرماندهان. یک سری از فرماندهان زنهای خود را در عملیات از دست داده بودند و برعکس یک سری زنها شوهرانشان را از دست داده بودند . فضای پاسیو در اشرف حاکم بود و به هر نحوی که شده بود رجوی می خواست فضای حاکم را جمع کند . در مقر ما دختری بود بنام مریم فکر کنم 19 سال سن داشت و در ارکان مشغول کار بود. مریم پدر و مادرش در پادگان اشرف بودند. دختری عاطفی که دل سوزانه کار می کرد. مریم چند روزی در مقر پیدایش نبود و به آشپزخانه نمی آمد. از مسئول ارکان سئوال کردم فلانی چند روز است پیدایش نیست در جواب گفت حالش خوب نیست و در آسایشگاه استراحت می کند.
بعد از یک هفته مریم به آشپزخانه آمد به چهره اش نگاه می کردم مشخص بود اتفاقی برای او افتاده و کارش را درست انجام نمی داد. کنجکاو شده بودم می خواستم در بیاورم چه اتفاقی برای مریم افتاده است. یک روز مسئول ارکان مرا صدا زد و گفت سویچ خودرو را بگیر، مسئول تدارکات و مریم را برای خرید به تدارکات مرکزی ببر که خرید کنند. آنها را به تدارکات رساندم و من در خودرو نشستم. یک ساعتی در خودرو نشسته بودم دیدم مریم تنهایی از تدارکات آمد بیرون به خودرو نزدیک شد درب خودرو را باز کرد و در خودرو نشست. به او گفتم خرید تمام شد در جواب گفت حال و حوصله ندارم مسئول تدارکات خریدها را انجام می دهد.
به او گفتم گرفته ای، مشکلی برایت پیش آمده؟ کمی سکوت کرد و گفت: ای کاش مشکل پیش می آمد. به او گفتم چی شده نترس من به کسی حرفی نمی زنم، مدت زیادی با هم در ارکان هستیم تا به حال باید مرا شناخته باشی . در جواب گفت تمام دخترهایی که 18 الی 20 سال سن داشتند همه را جمع کردند. مسعود و مریم چند روز با ما نشست داشتند. به او گفتم موضوع نشست چی بود؟! در ادامه گفت: ازدواج تشکیلاتی فرماندهان رجوی. برای فرماندهانی که همسرانشان در عملیات کشته شدند می خواهند ما را جایگزین کنند. یکی از دختران در نشست به مسعود گفت من آمادگی ازدواج ندارم. مسعود با حالت پرخاشگری در جمع به او گفت تو غلط می کنی برای خودت تصمیم می گیری! تصمیم گیرنده من هستم . هر چه من می گویم باید بگی چشم . در ادامه گفت با همه شما هستم .
به او گفتم قرار شد با چه کسی ازدواج کنی؟ گفت فردی بنام جواد برومند با نام مستعار (حجت) من 18 سالمه و او 39 سال سن دارد. روز آخر نشست رجوی فرماندهانش را به نشست دعوت کرد و در نشست به آنها گفت زن هایتان را در عملیات از دست دادید من می خواهم به شما ( هلو ) بدهم. مریم در ادامه گفت: در نشست فهمیدم رجوی فاسد و پست است. موضوع ازدواجم را با پدر و مادرم در میان گذاشتم به آنها گفتم ببینید دخترتان در چه چاهی انداختید اگر راه نجاتی داشتم همان موقع خودم را از فساد خانه رجوی خلاص می کردم .
مریم را بعد از مدتی از مقر ما جابجا کردند و او را ندیدم . بعد از داستان طلاقهای اجباری یک بار کنار نانوایی دیدمش و با هم احوال پرسی کردیم. به او گفتم چه خبر در جواب گفت رجوی یک کار درست را خوب انجام داد و به نفع من شد بحث طلاق را روی میز همه گذاشت و من از فرد فاسدی بنام جواد برومند راحت شدم . نمی توانستم زیاد با او صحبت کنم رجوی همه جا جاسوس گذاشته بود .
مریم راست می گفت من آن زمان جواد برومند را نمی شناختم. در پروژه ساخت مقر موزرمی جواد برومند مسئول پروژه بود با یکی از m قدیم ها محفل داشتم برای من تعریف می کرد می گفت در نشست غسل هفتگی جواد برومند در نشست ما شرکت می کند وقتی گزارش غسل خودش را می خواند حالت تهوع می گیریم. جواد برومند فاسد است کار نمی کند. وقتی رجوی فاسد باشد چه انتظاری از زیر دستانش بایستی داشته باشیم.
فواد بصری


































