اینجانب مهدی سجودی عضو سابق سازمان مجاهدین خلق در همبستگی و حمایت از خانواده های متحصن در مقابل درب قلعه اشرف، جدایی خود را از فرقه رجوی رسما اعلام می کنم. من در ابتدای جوانی به دام این سازمان افتادم و خوشحالم که توانستم قبل از اینکه موهایم سپید شوند، به ماهیت این فرقه پی ببرم و آزادی خود را بیابم. قصد دارم واقعیت هایی که در مدت چند سال گذشته در فعالیت با سازمان مجاهدین خلق داشته ام را به اطلاع افکار عمومی برسانم.
اینجانب مهدی سجودی عضو سابق سازمان مجاهدین خلق در همبستگی و حمایت از خانواده های متحصن در مقابل درب قلعه اشرف، جدایی خود را از فرقه رجوی رسما اعلام می کنم. من در ابتدای جوانی به دام این سازمان افتادم و خوشحالم که توانستم قبل از اینکه موهایم سپید شوند، به ماهیت این فرقه پی ببرم و آزادی خود را بیابم. قصد دارم واقعیت هایی که در مدت چند سال گذشته در فعالیت با سازمان مجاهدین خلق داشته ام را به اطلاع افکار عمومی برسانم. ابتدا از اینجا آغار می کنم که چگونه با سازمان مجاهدین خلق آشنا شدم و در چاردیواری فرقه آنها گرفتار شدم. برادرم و پسر خاله هایم قبل از من در عراق و قرارگاه اشرف با سازمان مجاهدین در عراق فعالیت می کردند و سازمان از طریق آنها بود که من و پسر خاله دیگرم را فریب داد. تاکتیک رهبری سازمان به این ترتیب بود که با دروغ به من و پسر خاله ام گفتند که ما می توانیم در عراق و پایگاه سازمان مهمان باشیم و درسمان!! را هم در همانجا ادامه بدهیم. من خیلی خوشحال شدم چونکه هم خیلی دوست داشتم برادرم را ببینم و اینکه پیش او باشم و هم بتوانم آنجا ادامه تحصیل بدهم. سازمان بعد از صحبت های مقدماتی به ما گفتند که ما نمی توانیم برایتان الان پول بفرستیم، شما خرج سفرتان را از یکی قرض بگیرید و فراهم بکنید و وقتی که به خارج از ایران رسیدید، ما به شما می دهیم که پول قرض گرفته را پس بدهید. من و پسرخاله ام پول های پدرم را برداشتیم و خرج سفرمان کردیم ولی هرگز این پول به پدرم بازنگشت. خلاصه آمدیم و رسیدیم به اشرف ؛ حدود هفت الی هشت ماهی بود که من آنجا بودم و هر وقت از مسئولین سازمان درخواست دیدار با برادرم را می کردم، هر بار یک بهانه ای می آوردند تا سرانجام متوجه شدم که برادرم در این فاصله از سازمان جداشده است ولی به من این موضوع را اطلاع نمی دادند و شاید هم از ابتدا از من به عنوان گروگان استنفاده کنند تا برادرم از سازمان جدا نشود. پسرخاله هایم را نیز از بودن من و پسرخاله دیگرم در قرارگاه اشرف مطلع نکردند، این در حالی بود که جند صد متر آن طرف تر آنها بودند ولی ما نمی توانستیم آنها را ببینیم و آنها نیز نمی توانستند خبردار شوند. البته بعد ها متوجه شدم که اساسا سازمان مجاهدین نه تنها خانواده ها و زن و شوهر ها را از هم جدا می کند، بلکه اعضای خانواده ها، حتی دو تا برادر، یا دو تا خواهر را هم نمی گذارد یکدیگر را در درون همان قلعه اشرف را ببینند. در هر صورت زمان به این ترتیب می گذشت و آنها توانستند خلاصه با روش های مغزشویی من را نیز کم کم به محیط قلعه اشرف و تشکیلات سازمان عادت دهند. حدود سه سال از حضور من در سازمان و قرارگاه اشرف گذشته بود ولی هنوز نه من توانسته بودم پسرخاله ام را ببینم، و نه پسرخاله دیگرم که با هم به عراق و سازمان آمده بودیم، توانسته بود برادرش را ببیند. خلاصه بعد از کلی پیگیری من و پسرخاله ام از مسئولین سازمان متوجه شدیم که آن پسرخاله ام هم چند ماهی است که از سازمان جداشده است و به تیف کمپ آمریکایی ها رفته است. بعد ها متوجه شدم که پسر خاله ام هم 5، 6 بار از کمپ تیف درخواست ملاقات نوشته بوده که می خواهد با برادرش و من ملاقات کند، ولی سازمان به ما این موضوع را اطلاع نمی داد تا سرانجام بعد از پیگیری های آمریکایی ها ؛ مسئولین سازمان مجبور شدند به من و پسرخاله ام این موضوع را اطلاع بدهند و البته گوش ما را هم پرکردند که شما نباید به ملاقات بروید و از ما خواستند که نامه ای را به آمریکایی ها بنویسیم و بگوییم که ما حاضر به ملاقات نیستیم و نمی خواهیم با برادر و پسرخاله مان ملاقات کنیم. واقعا شرایط دردناکی را که الان خانواده های متحصن در مقابل درب قرارگاه اشرف برای دیدن فرزندانشان تحمل می کنند، برایم خیلی قابل درک و تاسف آور است. ولی با شناختی که از رهبری فرقه مجاهدین پیدا کرده ام، متاسفانه هیچ امیدی به دیدار خانواده های متحصن با عزیزانشان را ندارم، چرا که به من و پسرخاله ام و یا دو تا پسرخاله هایم که با هم برادر بودند در همان قلعه اشرف اجازه ملاقات با یکدیگر را ندادند، حتی با روش های مغزشویی و تهدید و چماق نمی گداشتند در تیف که تحت کنترل آمریکایی ها بود بستگان خود را ملاقات کنیم، چگونه حالا رهبری فرقه مجاهدین اجازه خواهد داد خانواده ها با فرزندانشان ملاقات کنند، مگر اینکه نهادهای بین المللی در این امر اخلاقی و انسانی بطور جدی مداخله کنند. من هم در این فرصت مسئولیت های انسانی و قانونی این نهادهای بین المللی از جمله دفتر سازمان ملل متحد در بغداد، سازمان صلیب سرخ و کمیساریای عالی پناهندگان را یادآوری می کنم که باید شرایطی فراهم کنند که این خانواده ها فرزندانشان را ملاقات کنند، همچنین این نهادها باید توجه کنند که نامه هایی را هم که رهبری فرقه مجاهدین به نقل از 53 نفر از اعضای مجاهدین می نویسد که نمی خواهند پدران و مادرانشان را ملاقات کنند، از همان جنس نامه ها و امضاهایی است که از ما می گرفتند. ادامه خاطرات تلخ خودم را در قسمت های های بعدی خواهم نوشت.
برچسب ها
بازجویی نرم مادرانه خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و دوم
ماجرای فرار عابدین جانباز را به خاطر داری؟ پیام غلامعلی میرزایی به دوستش نجف کمالی
می دانم نامه ات دیکته شده از سمت سران مجاهدین بوده سخنی با حیدر پیرزادی ساکن در کمپ آلبانی
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت شصت و دوم
گفتوگوی نهچندان بیخطر با پروین چند روز بعد از نشست معروف “پاسدار فتحی”، من را صدا زدند. به جای اتاق جلسات، اینبار رفتم به ساختمان غذاخوری، جایی که برای ملاقاتهای خاص سفره پهن میکردند. غذا آماده بود. بشقاب برنج با زرشک و تکهای مرغ که نشانهای روشن بود: اینجا قرار است کسی را “باز” کنند، […]
پیام غلامعلی میرزایی به دوستش نجف کمالی
با سلامی گرم و آرزوی سلامتی برای شما که خاطرات ایام گذشته موجب می شود شما همیشه در ذهن و یاد من آمده و مسرور از دوستی با شما باشم . نجف جان نمیدانم یادت می آید شبی که عابدین جانباز فرار کرد و فرار وی بنام پرش شیر معروف شد و همان شب برای […]
سخنی با حیدر پیرزادی ساکن در کمپ آلبانی
با سلام به دوست سابقم حیدر پیرزادی خوبی امیدوارم سالم و تندرست باشی . نمی دانم خبر درگذشت برادرت اسدالله بهت رسیده یا نه، البته که بنای تشکیلات بر این بوده و هست که اعضایش از دنیای بیرون خبری نداشته باشند اما اگر به طریقی خبر درگذشت برادرت را شنیدی من از صمیم قلب بهت […]

