نامه ای به دوستم محمد درکانادا
برای اینکه رژیم سواستفاده نکند. تا کی ما سکوت کنیم. چرا ما همیشه سکوت کنیم. چرا ما همیشه مراقب باشیم تا رژیم سواستفاده نکند. دیگر بس است. همین سکوت کردن ها ما را نا بود کرد. همین سکوت کردن ها خانواده ها را از هم پاشاند. همین سکوت کردن ها بسیاری را به کشتن داد. با همین سکوت اجباری
تا کی می خواهی ما را چشم انتظاربگذاری
چون ما شنیده ایم که دوستان شما درحال آمدن هستند که توهم سعی کن بیائی. حال همگی ما خوب است. عروسی علی خواهرزاده ات که نیامدی پس سعی کن عروسی بچه های دیگرفامیلها بیائی. عروسی سعید پسربرادرت احمد نزدیک است. دوست دارم ازنزدیک تورا ببینم ودرآغوش بگیرم وبعد ازدنیا بروم وبه مادرت بگویم که محمود به سرزندگی خود بازگشته است واینطوری اورا خوشحال کنم.
آیا این رسم مروت و مردانگی است
اکبر جان، از همین فرصت استفاده می کنم و خطاب به رهبران سازمان مجاهدین می گویم واقعاً اگر شما رهبران سازمان مجاهدین به خانواده ما و پدر و مادر پیر و چشم انتظار که سالهاست در حسرت دیدار و شنیدن صدای فرزندشان اکبر بسر می برند و چه شب ها صدای گریه شان همه ما را از خواب بیدار کرده است، ارزشی قائل بودید. به خواسته آنها تن داده و اجازه می دادید تا برادرم اکبر حداقل پس از شانزده سال یکبار هم که شده برای چند دقیقه با پدر و مادر درد کشیده اش تلفنی تماس می گرفت و با هم حرف می زدند
به وطن بازگرد
پسرم رضا جان. من ومادرت وبرادرانت وخواهرانت منتظرتو هستیم که به وطنت بیایی. سلام برادرانت: محمد- احمد – بهمن – علی – وشهرام وخواهرانت رابرای تونوشتم وهمه ما خوب هستیم. ازخداوند متعال می خواهم که حالت خوب باشد وحال پسرت رشید و دخترت راحله هم خیلی خوب است ودرپایان ازتو می خواهم که به وطنت برگردی والسلام.
ایمیل و عکس آقای خدابنده از کاظمین
مطلبی از مسعود روی سایت ها دیدم (مسعود جابانی). با نظرش کاملا موافقم. هرچه رجوی بیشتر جیغ میزند و عربده می کشد باید بیشتر حول مسئله وضعیت اسفناک پنج سال اخیر کمپ اشرف (جدا شده و جدا نشده اش هم نه برای ما فرقی می کند نه برای دیگران) و انعکاسش در غرب کار کنیم. به قول دکتر نوری زاده”فاجعه کمپ اشرف” را باید به مسئله روز کشورهای غربی و سازمانهای حقوق بشری تبدیل کرد
سرفصلی جدید در تاریخ پرکشاکش جدایی طلبان از سازمان مجاهدین
موج جدایی طلبان از این سازمان که به استناد در تاریخ مجاهدین هر 5 یا 10 سال سوار بر حوادث تاریخی طغیان کرده و بارز میگردد. نقطه آغازین این امواج جدایی را که دست بر قضا از راس رهبری این سازمان شروع شده و تا پایین ترین لایه های تشکیلاتی آنرا در بر گرفته است.
خانواده اکبری نسب تقاضای انتقال جسد فرزندشان را به ایران دارند
گذشت زمان و منطق زندگی کم کم ما را به این راه سوق می داد که دیگر کمتر به یاسر فکر کنیم تا اینکه اخیرا مادر فداکارم متوقع بود که من بعنوان عضو ارشد خانواده بازهم سری بعراق زده و از حال و روزگار سید مرتضی و موسی خبری بگیریم. من پس از مقاومت چندین ماهه پس از تحمل مشقات زیاد به عراق آمده و سر انجام در روز سوم فوریه 2008 به کمپ آمریکایی ها در اشرف مراجعه کرده و با مشکلات زبانی زیاد به سربازان و درجه داران آنجا تفهیم کردم
روزی نیست که جای خالی شما در بین ما احساس نشود
عموی عزیزم از شما برای برادر زاده ها فقط خاطرات گذشته که فردی سخت کوش، درس خوان و تحصیل کرده بودید از پدر و مادر خود به گوش میشنویم. عموی عزیزم نامه ای که برای شما می نویسم این امید را به خود می دهم که انشااله بتوانم روی ماه شما را ببینم و بتوانم با شما در تماس باشم و صدای گرم عموی خود را با گوشهای خود بشنوم فکر نکنم این توقع زیادی از یک عموی خوب باشد.
مزدوری برای خلق قهرمان ایران
این روز ها گرفتار تر از همیشه و پر مشغله تر بسیار منتظرم که خبر ویرانی حصار اشرف را زود تر بشنوم. باور کنید دیر نیست که دربها بشکنند و اسرا آزاده وار بیرون آیند. فرهنگی که دختر (یعنی سمیه) را وادار می کند پدر خود را”پدر سابق من” بخواند کارش از بیماری گذشته و بوی عفن تلاشی جنازه را می دهد. این خرده فرهنگ آری فرو خواهد پاشید و صبح آزادی فرا می رسد.
قانون مداری تاکتیکی و قهرمان سازی، پروژه های تبلیغاتی مجاهدین
تا اینکه این روزها که خانواده محمدی به عراق رفته اند و بر دو نکته پای می فشارند که سمیه و محمد زیر سن قانونی به عراق برده شده اند ودر آنجا توسط مجاهدین آموزش نظامی دیده شده اند و هر دو خواهان باز گشت به کانادا بود ه اند. در این مورد محمد که در 15 سالکی به عراق برده شده به صراحت در کشور آزادی مانند کانادا می گوید از همان روز اول گفتم می خواهم بر گردم به من اجازه ندادند. گفتند ورقه امضا کرده ای.
متن مصاحبه محمد محمدی با رادیو فردا
سمیه وقتی می آید پای تلویزیون یعنی اجبارش کردن چون خودم توی همون شرایط بودم. به من آنقدر فشار آوردند که دروغ بگویم. آنقدر آنجا رویت فشار، روحی وجسمی میگذاران که آدم مجبور میشه بخاطر رها شدن از اون هرچه اونا می خوان بگه، که هچکدومشون واقعیت نداره من بخاطر این از دست سمیه ناراحت نیستم و حقم بهش میدم که این کار را بکند چون بعضی موقع ها نمی شد همچین فشاری را تحمل کرد،
سال های انتظار و بی خبری
باورکنید که در اینجا کسانی هستند که ازپیش شما برگشته اند و سالهاست که دارند زندگی خوشان را میکنند و کسی هم به آنها کاری ندارد شماهم میتوانید با اطمینان کامل به زندگی عادی برگردید هرچند که در آنجا تبلیغات یک طرفه است اما اینجا ما نفراتی رامی بینیم که در آسایش هستند و کسی هم کاری به کارشان ندارد میدانیم که سازمان اجازه تماس نمیدهد اما هرطور که توانستید ما را از سلامتی خودتان مطلع کنید و مار از این انتظار کشنده نجات دهید.