جمعه, ۱۴ آذر , ۱۴۰۴
دیگر هر چه بودم اما”مجاهد خلق” نبودم. 30 مرداد 1398

دیگر هر چه بودم اما”مجاهد خلق” نبودم.

خلع سلاح و امضای قرارداد تسلیم خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت چهل و سوم فضای سازمان بعد از امضای قرارداد و خلع سلاح، بسیار عجیب بود. واقعیت این است که شاخ سران سرکوبگر فرقه شکسته شد. در حقیقت دیوار اختناق در سازمان ترک جدی برداشت. دیگر قانونمندیهای تشکیلاتی بکلی بی رنگ شده بود. […]

بسیج نیرو برای خرید اموال دزدی 27 مرداد 1398

بسیج نیرو برای خرید اموال دزدی

خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت چهل و دوم در مدت کوتاه فرارصدام تا اشغال عراق به دست آمریکائی ها ، سازمان هر چقدر که در توان داشت، غنائم جمع کرد و حتی از اهالی روستاها، اموال دزدی آنها را به قیمت های بسیار پائین می خرید و به اشرف منتقل می کرد. تقریبا […]

کردها برای تشکر آمدند و دوستان ما یک عراقی را کشتند 20 مرداد 1398

کردها برای تشکر آمدند و دوستان ما یک عراقی را کشتند

خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت چهل و یکم آن راننده کرد رفت و ما هم ماشین اش را به امانت نگه داشتیم، تا برگردد. اما این سئوال در ذهن من ماند که چرا ما در عراق درگیر جنگ داخلی این کشور شدیم ؟ چرا رهبران ما با استراتژی های غلط ، نیروهای خود […]

سیطره در جاده بعقوبه – بغداد 14 مرداد 1398

سیطره در جاده بعقوبه – بغداد

خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت چهلم یک روز از اشرف فرمان رسید که سیطره را به نیروهای جدید تحویل و به مقرتان در اشرف برگردید. ماکه نزدیک 15-10 روز بود در سیطره قره تپه بودیم خوشحال به اشرف برگشتیم تا از امکانات مقر مثل حمام و غذاخوری و کولر و… استفاده کنیم. اما […]

درگیری با کردهای عراقی در قره تپه 08 مرداد 1398

درگیری با کردهای عراقی در قره تپه

خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت سی و نهم با رسیدن اکیپ جدید سیطره که قرار شده چند کیلومتر بالاتر به سمت قره تپه که محل تصرف کردها بود ، سیطره جدید بزنند ، یک جیپ نفرات آنها را می برد و من هم یک جیپ لندکروز دیگر باقیمانده نفرات و وسائل استقرار آنها […]

ماجرای قرارداد بین نیروهای امریکایی و مجاهدین 31 تیر 1398

ماجرای قرارداد بین نیروهای امریکایی و مجاهدین

در بیرون اشرف سیطره زدیم خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت سی و هشتم در طی چند روز گذشته که اعضای سازمان زیر بمباران نیروهای ائتلاف بودند و حق پاسخگوئی به حملات را نداشتیم ، تعدادی در زیر بمباران کشته شدند و عده ای نامعلوم هم فرار کردند و البته سازمان هرگز آماری دقیق […]

برگشت من به اشرف و اتهام قتل کاک اسد 29 تیر 1398

برگشت من به اشرف و اتهام قتل کاک اسد

خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت سی و هفتم در پیام منسوب به مسعود رجوی به همه تاکید شده بود که هیچ کس حق شلیک حتی یک گلوله به سمت نیروهای مهاجم آمریکائی را ندارد! برای همین هم آن شب ما حتی یک گلوله به سمت هواپیماهای مهاجم شلیک نکردیم ، اما آنها بی […]

سخت ترین شب زندگی من 26 تیر 1398

سخت ترین شب زندگی من

خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت سی و ششم در چشم بهم زدنی ، پس از ابلاغ فرمان برگشت به سمت اشرف ، همه معادلات صحنه عوض شد. تمام ارتش ها، شامل زرهی ها و خودروها و نفرات سرو ته کرده و همه به سمت اشرف ، حرکت را شروع کردند. تناقض و ابهام […]

در کمال ناباوری فرمان برگشت به عراق به دست کاک اسد رسید 22 تیر 1398

در کمال ناباوری فرمان برگشت به عراق به دست کاک اسد رسید

خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت سی و پنجمن و کاک اسد (صادق سیدی- از کادرهای قدیمی سازمان ، اهل تبریز ) ، به سمت امام ویس حرکت کردیم ، تقریبا مقاومت اولیه سربازان عراقی در منطقه ناصریه در جنوب عراق شکسته شده بود و بغداد در شرف سقوط کامل بود. فرودگاه بغداد شاهد […]

امریکایی ها تانک ها را زدند 15 تیر 1398

امریکایی ها تانک ها را زدند

خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت سی و چهارم نیروهای کرد عراقی آن شب از خیر حمله به ما گذشتند ، اما آمریکائی ها تانک ها را زدند … شب از نیمه گذشت و همه نفرات در سنگرهای چند نفره آماده نبرد با مهاجمین کرد عراقی و نیروهای پشتیبان آنان شدیم! دیگر همه قانع […]

در محاصره کردهای عراق، آماده نبرد مرگ و زندگی شدیم 12 تیر 1398

در محاصره کردهای عراق، آماده نبرد مرگ و زندگی شدیم

خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت سی و سوم با کاک اسد به محل استقرار شبانه ، در کوهپایه ای نرسیده به” پل صدور” رسیدیم. قبل از آن ، چند راننده تانک که در چند نقطه استتار کرده بودند را ملاقات و نکات مربوطه به آنان انتقال داده شد. در یک مورد یک تانک […]

یک شب ، انتظار به پایان رسید… 09 تیر 1398

یک شب ، انتظار به پایان رسید…

خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت سی و دوم دستور حرکت به سمت امام ویس و مرز ایران صادر شد چندین روز و هفته در شرایط سخت پراکندگی در قره تپه بودیم. باران های پراکنده و طوفان های شدید در قره تپه همه مان را کلافه کرده بود. اما یک شب ، انتظار به […]

blank
blank
blank