عاطفه سبدانی در سال ۱۳۶۵ در اصفهان متولد شد. پدرش از اعضای مجاهدین خلق بود، اما مادرش بدون آنکه فردی سیاسی باشد ناچار به تبعیت از همسر شد و سه کودک خود را به دندان کشید و همراه شوهرش به کمپ اشرف در عراق رفت. پس از عملیات فروغ جاویدان پدر و مادر عاطفه به دستور مسعود رجوی و به بهانه تمرکز بیشتر بر مبارزه از یکدیگر طلاق گرفتند.
در سال 1369 عاطفه و دو برادرکوچکترش همچون دیگر کودکان مجاهدین خلق به دستور مسعود رجوی، از والدین خود جدا شدند. پس از قاچاق از عراق، سرانجام به گوتنبرگ سوئد رسیدند.
عاطفه در کتاب خاطراتش درباره تراژدی وحشتناک جدا شدن او و برادرانش از مادر مینویسد: “کوچکترین برادرم هنوز شیر مادر میخورد و خود را به سینه هر زن بالغی که در راه میدیدیم میچسباند… من برای برادرانم هر کاری کردم و مادرشان شدم… وقتی پسرها خوابشان برد، بی صدا برای خودم گریه کردم… قول داده بودم خوب باشم و مدام میترسیدم که ما را از هم جدا کنند.”
عاطفه تا سنین نوجوانی منتظر بود تا مادرشان بیاید و آنها را ببرد اما به غیر از سالی یکبار پنج دقیقه گفتگوی تلفنی چیز دیگری نصیب او نشد. هرچند که چنان که خود میگوید، همین تماس های کوتاه خود موجب آسیب روانی بیشتری برای آن دختربچه بی پناه میشد.
او اکنون 37 سال دارد، مهندس است و به عنوان استراتژیست دیجیتال و توسعه دهنده تجارت، جوایز و تقدیر نامههای بسیاری دریافت کرده است اما اشتیاق او به نوشتن زندگینامهاش امروز از او زنی ساخته است که تراژدی کودکی اش در فرقه رجوی را تبدیل کرده است به روایتی الهام بخش از تاب آوری.
انتشاراتها، روزنامهها و وبگاههای سوئدی عاطفه سبدانی را به عنوان زنی معرفی میکنند که رویای کودکی نداشت. زندگی او در پادگان اشرف، در سوئد و نزد خانوادههای هوادار مجاهدین خلق، مملو از تراژدیهای فاجعه بار بود و تنها دلیلی که او تصمیم گرفت هر روز از پس آن بربیاید، قولی بود که به مادر مجاهدش داده بود: مسئولیت برادرانش را بر عهده بگیرد.
در تمام سالهای کودکی مجبور بود که با تحمل سو استفاده های روانی، جسمی و جنسی که فرقه مجاهدین خلق بر اون روا داشت، به تنهایی از خود و برادرانش دفاع کند. سازمان مجاهدین خلق با این امید او و برادرانش را در سیستم یتیمخانهای و فرزند خواندگی خود نگه داشته بود که روزی آنها را به عنوان کودک سرباز به کمپ اشرف عراق برگرداند و چه به عنوان سرباز رزمنده و چه به عنوان “شهید” برای اهداف تبلیغاتی تشکیلات از آنها استفاده کند. چنان که عاطفه در کتابش مینویسد او تا مدتها تصور میکرد هر مرگی شهید شدن است!
بخش قابل ملاحظهای از کتاب زندگی نامه عاطفه سبدانی بر تحلیل فرقه مجاهدین خلق و رهبری مریم رجوی متمرکز است. از او همچون دیگر کودکان مجاهدین خلق برای شرکت در تظاهرات وفعالیت های مالی-اجتماعی مجاهدین خلق استفاده ابزاری میشد.
عاطفه سبدانی امروز منتقد سرسخت رهبری مجاهدین خلق است. او در مصاحبه با مجله سوئدی فمینا میگوید: “از اینکه امروز هیچ کس مسئولیت همه بچههایی که از پدر و مادرشان جدا شدهاند را نمی پذیرد خشمگین هستم. ما بچهها هیچ وقت اجازه نداشتیم سوال کنیم، بین خالهها و داییهای مختلف رد و بدل میشدیم.”
او پس از دیداری که در کودکی با مریم رجوی در پایگاه اوور سوردواز پاریس داشت، اوج تبعیض و استبداد فرقهای را درک کرد. او در این باره به فمینا میگوید: “وقتی مریم را در میان آن همه تجمل و حفاظت دیدم، احساس لباس جدید امپراطور به من دست داد. چرا در حالی که مادرم در عراق ماند، سرباز شد، کمبود غذا داشت و مجبور بود بدترین فداکاری را به عنوان یک مادر انجام دهد، مریم آنقدر شیک بود و از او آنقدر تجلیل میشد؟”
امروز عاطفه با عشق زندگی خود مکس زندگی میکند، آنها دارای سه فرزند هستند.
مزدا پارسی