نگاهی طنز آلود به سرنوشت مسعود رجوی

گاهی اوقات دلم به حال رجوی می سوزد، باور کنید که راستش را میگویم. دوستان خواهشا مرا سرزنش نکنید، چند لحظه توجه کنید، اگر آخر این مطلب دل شما هم به درد نیامد آنوقت مرا سرزنش کنید. چند لحظه ای به گذشته های دور برویم و با سرعت به زمان حال بازگردیم. روزگاری در سال […]

گاهی اوقات دلم به حال رجوی می سوزد، باور کنید که راستش را میگویم.
دوستان خواهشا مرا سرزنش نکنید، چند لحظه توجه کنید، اگر آخر این مطلب دل شما هم به درد نیامد آنوقت مرا سرزنش کنید.
چند لحظه ای به گذشته های دور برویم و با سرعت به زمان حال بازگردیم. روزگاری در سال 1360 بود که رجوی تحت خام خیالی های خودش به فرانسه گریخت تا از آنجا به ایران برگردد و رئیس جمهور ایران شود، فکر میکرد که در فرانسه برایش فرش قرمز پهن خواهند کرد ولی ناگهان چشم باز کرد و دید که او را در یک روستایی به نام “اورسوردواز” جای دادند و گفتند از اینجا خارج نخواهی شد.
چند سالی طول کشید تا خودش را به جای دیگری برساند، بله حدس تان درست است، بعد از تبعید خود ساخته ای که رجوی در فرانسه براه انداخته بود نوبت به تبعید در عراق رسید. البته در عراق بشدت و حدت فرانسه خانه نشین نبود و در داخل عراق می چرخید. البته طبق قرارهایی که گذاشته بودند در مدار 360 درجۀ بغداد قرار داشت و مانند یک شهاب سنگ گیج و گنگ همینطوری می چرخید.

حالا نگاه کنید، از سال 1360 مسعود رجوی منتظر بود که اتفاق خاصی بیفتند و او به ایران برگردد، به جایی که از آنجا فرار کرده بود.
در فرانسه منتظر یک اتفاق بود که با یک بلیط یکطرفه به ایران برگردد ولی هرگز آن اتفاق نیفتاد، البته دوران خوبی بود، در همان چهار پنج سالی که در فرانسه بود با فیروزه خانم بنی صدر ازدواج کرد و طلاقش داد، بعد هم اشتهای سیری ناپذیرش کفاف نداد و با مریم عضدانلو، همسر دوست قدیمی اش ازدواج کرد و او را تا به الان نگهداشته است. بعد از این ازدواج بود که “خار مریم” هم اجباراً با مسعود رجوی دچار یک سرنوشت شد، او نیز بدنبال شوهر جدیدش منتظر یک اتفاق خاص بوده و هست تا بلکه بتواند به ایران باز گردد ولی نشد.

بله؟

از اتاق فرمان به من اشاره میکنند که نه اینکه نشد، بلکه نگذاشتند!

چه کسانی نگذاشتند؟ خب معلومه ، مردم ایران، همان هایی که مسعود رجوی را بیرون کرده بودند و مجبورش کرده بودند که جناب مسعود رجوی چادر بسر کرده و در نقش یک زن فرار کند، همان ها هم نگذاشتند که به ایران برگردد!

خب، بله اینهایی که گفتید درسته و من چیزی ندارم که بگویم.

داستان به اینجا ختم نشد، مسعود رجوی با چه آمال و آرزوهایی به عراق آمد، چه فکر و خیالهایی که در سر نمی پروراند، میگفت که میروم تا برافروزم آتش ها بر کوهستان ها، میروم که شاید صدام حسین مرا به ایران ببرد، با تانک های ” تی 55 ” ، ولی بعدها دید که جناب صدام حسین دار فانی را وداع گفت و خودش دچار حادثه ای دردناک شد، لاجرم مسعود رجوی به آلبانی گریخت، جایی که کوه و جنگل زیاد داشت تا بلکه بتواند در کوهستان های آنجا آتش برافروزد، جایی که موقعیت جغرافیاییش با ایران بسیار متفاوت و بسیار فاصله دارد.

اما رجوی کماکان دنبال محقق کردن آرزوهایش بود، او در آلبانی خواب های پنبه دانه ای زیاد میدید، اغلب می دید که پشت تانک های ” آبرامز ” آمریکایی در حال نزدیک شدن به میدان آزادی است، ولی وقتی بخودش می آمد متوجه می شد که همه اش خواب و رویایی بیش نبوده است.

اما جالب است بدانید که این اواخر خواب های او شکل و شمایل دیگری بخود گرفته بود، بقول معروف بلند پروازی میکرد، دیگر به تانک های ” آبرامز ” آمریکایی چشم ندوخته بود، بلکه او در خواب می دید که با جنگنده های ” اف 35 ” آمریکایی که در دست اسرائیل بود در حال پرواز به سمت میدان آزادی است، حالا نمیدانم از بخت بد رجوی بود یا که صنایع آمریکایی اشکال داشت ، هواپیمایی که مسعود رجوی در آن نشسته بود مورد هدف پدافند ایران قرار گرفته و سرنگون شد! این بار نیز همانند گذشته خوش شانسی با رجوی همراه بود، چون اولاً توانست از جنگنده بیرون بپرد ، دوم اینکه بعد از ” اجکت ” در خاک کشور همسایه به زمین نشست و مجبور شد با یک هواپیمای اختصاصی به آلبانی باز گردد.

همانطور که مشاهده می فرمائید درتمامی این مراحل قصد رجوی بازگشت به ایران و بدست گرفتن حاکمیت در میدان آزادی تهران بود، ولی گویا بخت هیچگاه با او یاری نکرد و وی مدام متوجه می شد که تماما هر که تصور میکرد خواب بوده. ظاهرا ” اف 35 ” های آمریکایی هم نتوانست کاری از پیش ببرد.

آیا قبول نکردید که دل آدم به حال مسعود رجوی و مریم رجوی میسوزد؟

نخیر؟

خب چرا عصبانی می شوید! بله ؟ حقشان است !

خب من هم که نگفتم حقشان نیست، بلکه این حجم و این میزان آوارگی و در به دری رجوی به نظرتان عجیب نیست؟ فکر نمی کنید این میزان در به دری دست کمی از یک تبعید سخت و دشوار ندارد؟ حاکی از یک نفرینی است که بدنبال خود دارد؟
یکی از دوستان از من سوال کرد که دفعۀ بعد او با چه وسیله ای تلاش خواهد کرد که به ایران بیاید؟ آیا ممکن است با یکی از موشک های ” ایلان ماسک ” به ایران بیاید؟

پاسخ من این است که تجربه چراغ راه آینده است، اگر گذشته چراغ راه آینده است، پس او با هر وسیله ای هم که به سمت ایران برود قطعا سرش به سنگ خواهد خورد. موشک های ایلان ماسک هم افاقه ای نخواهد کرد!

بخشعلی علیزاده