چندی پیش من وپدرت سفری که به اشرف داشتیم (آخرین سفر) بازهم مثل دفعات قبل اجازه ملاقات به ما ندادند ومی گفتند فرزندانتان دراینجا نیستند وبه ما وصله مزدور را چسباندند. آیا ما مزدوریم!؟من مادری که آرزوی دیدن فرزندانم را دارم مزدورم. شما پیش خود چه فکرمیکنید.
شما که بی وفا نبودید. دلتان برای من تنگ نشده. مگرمن چه گناهی کرده ام که باید دوریتان را تحمل کنم. آیا روزگارآنقدربه من وقت میدهد که یکباردیگر روی ماهتان را ببینم.
موهای سرم سفید وصورتم پرازچروک شده. چند ماهی بود که ازدوریتان دررختخواب بستری بودم دوری ازشما کمرمرا خم کرده وتاب وتوان را ازمن گرفته حکم آدمهای آهنی را دارم که با کوک کردن راه میروند.
من فرزندانی با احساس وعاطفه بزرگ کرده بودم پس آنها چه شدند.
امید آن دارم که روزی نزدیک، خیلی خیلی نزدیک روی ماهتان را ببینم ودرآغوش بگیرمتان. آرزوی مرا برآورده کنید تا خدا آرزوهایتان را برآورد.
دعای خیرمن همیشه بدرقه راهتان است. خدا نگهدارتان فرزندان عزیزم
