شنبه, ۶ دی , ۱۴۰۴
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت بیست و دوم 13 آذر 1402

خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت بیست و دوم

در قسمت قبل از محدودیت هایی که در مقر داشتیم گفتم. نمی توانستیم در مقر تکان بخوریم نفرات در مقر را به هر لحاظ کنترل می کردند. با این وجود گاهی کنترل نفرات از دستشان خارج می شد و باز هم خبر می رسید که بعضی از نفرات فرار کردند. نشست ها ادامه داشت و […]

خاطرات حسین رضایی از سفر به عراق و پادگان اشرف و لیبرتی 13 آذر 1402

خاطرات حسین رضایی از سفر به عراق و پادگان اشرف و لیبرتی

با سلام، من حسین رضایی هستم. برادر من حسن رضایی چندین سال است در فرقه رجوی اسیر است. زمانی که برادرم در عراق و در پادگان اشرف بود من چندین بار در گرما و سرما و با مشکلاتی که داشتم به عراق سفر کردم. هدف من از سفرهایم ملاقات با برادرم بود. اولین بار که […]

چرا مجاهدین خلق با من و مادرهای دیگر دشمنی دارند 11 آذر 1402

چرا مجاهدین خلق با من و مادرهای دیگر دشمنی دارند

دختر عزیزم پروانه سلام امیدوارم حالت خوب باشد با وجودیکه چندین سال از من دور هستی، ولی من قلبم با توست و منتظر روزی هستم که نزد من برگردی. یادت می آید روزی که تنهایی به ملاقاتت آمدم و یک شب در کنارت بودم؟ اگر می دانستم دیگر نمی توانم تو را ببینم هر جور […]

خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت بیست و یکم 11 آذر 1402

خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت بیست و یکم

در قسمت قبل از به تعویق افتادن فرارم از پادگان اشرف گفتم. من به دنبال راهی بودم که خودم را به تیف برسانم. رجوی و سرانش می خواستند شرایط نفرات در مقرها را عوض کنند. سازماندهی خیلی بزرگی صورت گرفت چند تا از دوستانم به مقرهای دیگری رفتند و این برای من ناراحت کننده بود. […]

نامه محمد قاسمی به دخترش شکوه قاسمی در کمپ آلبانی مجاهدین 07 آذر 1402

نامه محمد قاسمی به دخترش شکوه قاسمی در کمپ آلبانی مجاهدین

سلام دخترم شکوه جان سلام مرا از دورترین نقطه بپذیر دخترم، چندین سال است من و مادرت را رها کرده ای. دیگر نمی توانم چهره ات را تجسم کنم. از من و مادرت سنی گذشته. اوضاع و احوال جسمی خوبی ندارم. دوری از تو روحم را هم بی قرار کرده. با نوشتن نامه برای تو […]

خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت بیستم 07 آذر 1402

خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت بیستم

در قسمت قبل گفتم ما را به محل تخصصی دعوت کردند و شام مفصلی به ما دادند. در حین شام زهره قائمی میکروفن را به دست گرفت و گفت دست مریزاد خوب جواب دندان شکن به مزدوران دادید اینها آمده بودند که شما را همراه خودشان ببرند. ببینید انقلاب مریم چکار می کند. حرف های […]

نامه عزیز الله رستمی به برادرش داریوش رستمی در کمپ آلبانی 05 آذر 1402

نامه عزیز الله رستمی به برادرش داریوش رستمی در کمپ آلبانی

داریوش جان سلام حالت چطور است. امیدوارم حالت خوب باشد و مشکلی نداشته باشی. اصلاً از وضع روحی و جسمی تو اطلاعی ندارم و این بی اطلاعی بدجوری مرا به هم میریزد و نگران می کند. تماسی با من نمی گیری تا از وضعیتت با خبر شوم، من هم که شماره ای از تو ندارم […]

خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت نوزدهم 05 آذر 1402

خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت نوزدهم

در قسمت قبل گفتم بعد از مصاحبه ای که آمریکاییها با من داشتند به مقر برگشتم. سال 1382 که در پادگان اشرف بودم، اتفاق عجیب و خوشحال کننده ای برای من افتاد: به من ابلاغ کردند که خانواده ات آمده اند تو را ببینند. اول متوجه نشدم منظورشان چیست. به آن نفر مربوطه گفتم چی […]

خاطره ای از علی شریفی، کشته شده در کمپ اشرف ۳ 05 آذر 1402

خاطره ای از علی شریفی، کشته شده در کمپ اشرف ۳

در این چند روز اخیر سایت فرقه را چک کردم. خبر فوت علی شریفی را دیدم. علی شریفی نزدیک به 5 سال در مقر ما بود. در آن زمان مسئول مقر ما زنی بود بنام شهلا کریمی و مسئول مرکز ما زنی بنام معصومه ملک محمدی . علی شریفی مسئله دار بود و در نشست […]

نامه حسین رضایی به برادرش حسن رضایی در کمپ آلبانی 05 آذر 1402

نامه حسین رضایی به برادرش حسن رضایی در کمپ آلبانی

برادرم حسن سلام ، امیدوارم حال شما خوب باشد. خیلی وقت است که با من و خواهرانت تماسی نگرفته ای! همه نگران حال شما هستند بخصوص مادر . خبری از وضع و حالت نداریم و این برای همه ما نگران کننده است. من می دانم به شما اجازه تماس با خانواده را نمی دهند. می […]

خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت هجدهم 30 آبان 1402

خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت هجدهم

در قسمت قبل درباره شرایط کمپ اشرف بعد از سرنگونی صدام و استقرار ارتش امریکا در کمپ مطالبی بیان کردم. در نشست ارکان مسئول ارکان به من گفت فردا ساعت 4 برو تخصصی خواهر زهره با تو کار دارد. آنقدر بازار محفل من با دوستانم گرم بود که همه فهمیده بودند فردا ساعت 4 باید […]

نامه سمانه نوری به پدرش حمید رضا نوری در کمپ آلبانی 29 آبان 1402

نامه سمانه نوری به پدرش حمید رضا نوری در کمپ آلبانی

سلام پدر عزیزم، امیدوارم که حالت خوب باشد. پدر جان تا کی بایستی دوری تو را تحمل کنم؟ این چندمین نامه ای است که برایت می نویسم و هیچ جوابی به من نمی دهی. خیلی دلم می خواهد شما را از نزدیک ببینم و در آغوش بگیرمت. پدر عزیزم هنوز دیدارم با تو در عراق […]

blank
blank
blank