جمعه, ۵ دی , ۱۴۰۴
شعر از آقای یغمائی از یزد 07 تیر 1386

شعر از آقای یغمائی از یزد

از این بیگانگان کس در امان نیست بلائی بدتر از بیگانگان نیست جوانان وطن را در بدر کرد نمی دانم چرا این کار شر کرد

زود ای بابا سوی ایران بیا… 09 خرداد 1386

زود ای بابا سوی ایران بیا…

تو از آن روزی که بنمودی فرار حال ما را کرده ای بسیار زار ما در ایران از غم هجران تو از فراق آن دل لرزان تو روز و شب با غصه گشتیم همنشین چشم ما هر روز میباشد نمین تو چرا رفتی به سوی دشمنان روی صحبت با تو باشد ای جوان

به بازگشت بیندیش 26 اردیبهشت 1386

به بازگشت بیندیش

نمی دانم از چه بگویم. مدتهاست که با تو حرف نزده ام. مدتهاست که هزاران حرف با تو دارم و هر روز با خود می گویم هر گاه آمدی و بوسه زدی بر این خاک به تو خواهم گفت که در نبودت بر ما چه گذشت. به تو می گویم که غم دوریت بر ما چه کرد. در این سالها و خبرهایی که از زندگی فلاکت بارت می رسید چگونه کمرمان را شکست.

به بازگشت بیندیش…! 26 اردیبهشت 1386

به بازگشت بیندیش…!

به بازگشت بیندیش…! هوالحقعلی جان عزیزم سلامنمی دانم از چه بگویم. مدتهاست که با تو حرف نزده ام. مدتهاست که هزاران حرف با تو دارم و هر روز با خود می گویم هر گاه آمدی و بوسه زدی بر این خاک به تو خواهم گفت که در نبودت بر ما چه گذشت. به تو می […]

blank
blank
blank