تقدیم به تمام کسانی که عزیزی را در اسارت اشرفیان دارند

سلام بابا، منم مهران، پسری که هفت سالم بود رفتی جنگ، آخرین مرخصی که اومدی یادت هست همه با هم رفتیم مشهد و وقتی برگشتیم گفتی این آخرین باریه که میرم و خیلی زود بر میگردم و دیگه نمیرم و همیشه پیش شما میمونم، رفتی و الان 23 ساله که برنگشتی و هیچ خبری از تو نداریم، چند سالیه که فهمیدیم بردنت اشرف و اسیر اونهایی. میدونی من الان چند سالمه و چقدر بزرگ شدم، میدونی که چقدر چشم به راهت بودیم و چقدر اومدنت رو به انتظار نشستیم؟ چقدر دلت برای ما تنگ شده؟ هر چند میدونم همونقدری که دل ما برای شما تنگ شده دل تو هم به اندازه یک دنیا برای ما تنگ شده و میدونم که نمیتونی میله های اسارتت در اشرف رو به تنهایی بشکنی و نیاز به کمک همه دنیا وجود داره، من هم به نوبه خودم قدم اول رو برداشتم و تا جایی که در توانم باشه قدم هام رو بیشتر و بیشتر می کنم تا بهت برسم و نجاتت بدم، پارسال اومدم تا یک قدمیت، تا جلوی درب اشرف، درب منحوس اسد، دری که سالهاست هم به روی شما و هم به روی خانواده های خواهان ملاقات بسته است و اجازه باز شدنش از طرف رجوی ملعون داده نمیشه، هر چی داد زدیم و فریاد کشیدیم نتونستیم این درب ملعون رو باز کنیم تا بتونم حتی لحظه ای بعد از این همه سال ببینمت، دیدنت چقدر سخت شده! خاطرات کمی که از بچگی یادمه یکیشون اینه که حداقل هر روز میتونستم ببینمت و احساس کنم که همیشه و همه جا پیشمی و خیالم از دنیا راحت بود اما الان بیست و سه ساله که حتی ذره ای این احساس رو نتونستم مزه مزه هم بکنم، روزها و شبهات رو چطور میگذرونی؟ اینو بدون که همیشه و همه جا منتظر اومدنت بودیم و هستیم؟ بقیه حرفها باشه بعد از اومدنت…
مازندران – آمل
حسن طوسی بخش (مهران) فرزند مسعود طوسی بخش اسیر فرقه رجوی در عراق

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا